ما نيز مردمي كه نيستيم
آيدا موسوي
نيستيم. نبوديم. هنوز هم نيستيم. حالا ميگويند سبك زندگي، وگرنه همان موقعها هم شب تا صبحمان فرق ميكرد. پاشنه تيز فلزي كفشهاي دهه شصت كه فرو ميرفت توي آسفالت فلكه 24متري، نه استخري داشت اين شهر و نه كلاس زباني. نه از وحشت موشك خبري بود در شهرهاي بالا و نه كلمن ميشناختند و آب يخ و نه هيچ دركي از خنكاي كولر گازي داشتند. امان از خنكاي كولر گازي. اسپيلتهاي جديد.
نيستيم. شبيه هم نيستيم. قدرت درك شرايط را هم نداريم. واقعي. لساني كار سختي كه نيست. زبان نرم است ميچرخد. حال هم را نميفهميم. چه سبك زندگي مان يكي باشد چه نباشد.
چه دنبال فالوئر و لايك بيشتر باشيم و چه جاده چالوس آنقدر پر ترددشده باشد كه ديگر با هيچي مزه ندهد، نه با وانت پيكان دهه شصت نه با بيام ۵۱۸ دهه هفتاد و نه با سوناتاي دهه نود. ما مردم خلوتيم. خلوت ظهرهاي تابستان. زير كولر. خواندن رمان و بعدتر شريعتي و زندگينامهها و چه و چه وچه.
ما نيز مردمي نيستيم شبيه هم. وقتي هنوز در قاعده هرم مازلو دست و پا ميزنيم و شما شايد آنقدر به قله نزديك شده باشيد كه بگذريد از هرآنچه در پايتخت است و با 10 دلار راه بيفتيد سمت گشتن دور دنيا. دغدغه شاخهاي اينستا كه حراج فلان برند باشد، دل ما اينجا كباب پوست سوخته گاوميشهاي زبان بسته ميشود. ميشنويد، گاوميش. گاوميشهاي لميده لابلاي گل و لاي كارون را بايد زندگي كرده باشيد. نه اكسسورياي به نام دارند و نه تجيهزاتي كه صاحبانشان نگران ممنوعيت واردات pet shopهايشان باشند.
بگذار آفتاب تيزتر و پرحرارتتر از جهنم بتابد. لاكچري اينجا يعني يك ليوان آب نه خيلي شور. يعني يك روز بيقطعي برق. تلگرام هم نبود، نبود. گروهها در واتس آپ اخبار را رد و بدل ميكنند. چه شايعه، چه خبر موثق. دست وپا زدن در بديهيترين و اوليهترين نيازهاي بشري، فرصتي براي تشخيص منبع موثق از غير موثق نميدهد. رسانهاي خوانده ميشود كه قاسم داستان خودش را در آن ببيند. دست به دست نميچرخد آن روزنامه. لينك خبر از پيجي به پيج ديگر ميچرخد.
زنده باد جامعه اطلاعاتي هابرماس. زنده باد تكنولوژي و تلگرام هم فيلتر شده باشد، شده باشد. راديو هم زماني فيلتر نبود، ممنوع بود. بعدتر تلويزيون. داستان نخنماي سير تاريخي ممنوعيت و رهايي و چه و چه و چه. گشتن و يافتن آينه تمامقد جامعه.
تلويزيون پا به پاي ما جنوبيها ميآيد. با هر اينچ و ماركي. با بوسترهاي دهه شصت و فيلمهاي هفتگي شبكه بحرين. و حالا با گوشيهاي قد و نيم قد. نه تبلت لاكچري است و نه آخرين مدل گوشي موبايل. لاكچري اول باد كولر است اگر برقي باشد و بعد تصوير گاوميشها و لينك خبري آقاي وزير است كه هنوز نميدانيم صُبور خورده يا نه. روزنامهها براي خوانده شدن، مكتوب يا ديجيتال ناچار به نشان دادن «آخر آسفالت» هستند. گفتن از «ننه حمزه» است كه رغبت به خواندن را ايجاد ميكند. ايجاد نه. نياز ميسازد. حالا وزرا و وكلا هي با هم پينگپونگي در مطبوعات پيام رد و بدل كنند. آن هم نوعي نياز به ديده شدن است. چه در عكسهايشان آبمعدنيهاي گوارا ببينيم و چه غسل صُبيهاي اهواز را آنها ببينند. اين روزها يك موبايل ۷اينچي فقط باند پرواز نميشود. نشود. چشمها را كه تا بدروم و سانتوريني و مالديو و ونكور و سيدني و تا عمق اقيانوسها نميبرد؟ كه ميبرد. ما چنين مردمي هستيم.
روزنامه «اعتدال» يك روز پس از انتشار آگهياي كه در آن خواهان حمايت مالي شده بود در صفحه اول توضيح داد كه دوستان صداي آنها را نشنيدند ولي دشمنان به آنها پيام دادند. با اين حال هنوز مشكل اعتدال پابرجاست
روزنامه همشهري در هفتهاي كه گذشت با اين صفحه اول و با انتشار مجموعه مطالبي به مشكلات مطبوعات پرداخت. همچنين عباس عبدي در سرمقاله اين شماره همشهري به چشمانداز همكاري سعوديها با اينديپندنت پرداخت