• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4149 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۰ مرداد

پروژه ناتمام تازه آغاز شده

بازگشت به سرآغازها

فلور عسكري زاده

سال‌ها با دوستانم متون فلسفي مي‌خوانديم، سال 88 بود كه با دكتر آشنا شدم، اين آشنايي راهي بود كه در آن حول متني مي‌نشستيم و ساعت‌ها حرف مي‌زديم و به طور سيستماتيك چند سالي كانت، فلسفه حق هگل، تقريبا 4 سال هستي و زمان و يك سالي هم بود كه مسائل اساسي پديدارشناسي مي‌خوانديم؛ اما در راه پديدار‌شناسي كه حالا ناتمام مانده، دكتر رفيق نيمه راه شد...

مسلما اين اعداد و ارقام مهم نيستند... . اما اينها تاريخ و تجربه زيسته دكترند، علي مرادي تاريخي داشت و تاريخ رخ داده او، با نقد و خوانش متون كلاسيك گره خورده بود. مي‌توانم بگويم پروژه اصلي مرادي، خوانش متون كلاسيك براي تربيت نيروي كيفي و نقد وضعيت دانش در ايران بود. به زعم او بدون نيروهاي كيفي، نه مي‌توان دست به عمل زد و نه مي‌توان در عالم نظر قدمي از قدم برداشت و به قول آرنت خود تفكر عمل است. من نمي‌خواهم در اينجا به محتواي نقدهايي كه او به وضعيت فعلي ما در عرصه انديشه و عمل داشت وارد شوم بلكه مي‌خواهم؛ تجربه زيسته‌مان را در پروژه متن خواني بفلسفم.

در متن خواني، حول متني جمع، و در راهي همراه مي‌شويم، من، او و متن با هم سخن مي‌گوييم و اين سخن گفتن از جنس استاد- شاگردي نيست. بلكه از جنس زندگي و دوستي است. در اين تيپ متن خواني امر سومي به نام متن وجود دارد كه با قرار گرفتن ميان من، تو و ديگري با ما سخن مي‌گويد. خيلي وقت‌ها، بودند افرادي كه متن خواني بدون فرم درس دادن- درس گرفتن را نقد مي‌كردند.

به نظرم خواست درس دادن و درس گرفتن در پروژه متن خواني محقق نمي‌شود، بلكه برعكس اين خواست مربوط به نظام تعليم و تربيت سنتي است. در اين نظام و نظام معلم-شاگردي، اتفاقا، متن‌خواني به فنا مي‌رود. شايد كساني بگويند متن‌خواني در ايران سابقه ديريني دارد و در همه حوزه‌هاي علميه، متن خوانده مي‌شود. اما بايد به نكته‌اي توجه كرد و آن اينكه متن‌خواني در حوزه و اتفاقا در دانشگاه، معلمي دارد همه‌چيزدان و صاحب‌نظر. استاد متني دارد كه كاملا مي‌شناسدش و شاگردان و طلبه‌هايي كه بايد سر تعظيم به دانسته‌هاي استاد فرود آورند و از او فيضي ببرند! بنابراين در اينجا متن سخن نمي‌گويد و مي‌ميرد و همه بر نعش متن مرده، زاري، و در طول ساليان، خود و زندگي را متصلب مي‌كنند. اما متن‌خواني مورد نظر، پديدارشناسانه است، مي‌ميراند و زنده مي‌كند متن را. پديدارشناسي زنده كردن و زندگي كردن با متون و از ننگ تصلب و استبداد فردي، متن و ديگري‌ها را نجات دادن است. متن‌خواني همراهي است نه تك‌راهي و همراهي دوستي، وارستگي (گلاسنهايت) و زندگي است.

متن خواني، بازگشت به ursprungها (سرآغازها) است، كنه ايده متن‌خواني بازگشت مثبت است نه منفي. در بازگشت منفي بنياد گرا مي‌شوي چون مي‌خواهي متن را در نقطه‌اي از تارخ متصلب كني، بنابراين متن را نمي‌خواني بلكه آن نقطه بي‌زمان و بي‌حيات را به اكنون مي‌آوري. اما در بازگشت مثبت متن را زنده و گشوده مي‌خواني. يعني تخريب distruktion مي‌كني و مي‌سازيش دوباره...! تصلبي در كار نيست. بنابراين گوينده و مراد همه‌چيز‌داني هم وجود ندارد كه پاسخ همه‌چيز را بداند و مريدان و شاگرداني تكثير كند. در راه متن‌خواني، متن سخن مي‌گويد و كسي بايد متن را به سخن درآورد. آنكه به سخن درمي‌آورد همه آناني هستند كه در راه با هم جمعند نه يك نفر، كه اگر يك نفر باشد؛ بازتوليد و اقتدارگرايي است، نه فلسفه به مثابه زندگي... متن‌خواني هزار راه در خود دارد كه هنوز گام نخورده.

در پروژه متن‌خواني در راهي قرار مي‌گيريم و با هم مي‌خوانيم و با وضعيت اكنون و اينجاي‌مان زندگي مي‌كنيم؛ فارغ از نظام مريد- مرادي. نظامي كه آفت و اُفت تفكر است. چون در تفكر به ياد مي‌آوري اما در شاگرد بازي از ياد مي‌بري؛ خودت را. و مجال بروز نمي‌دهي، نه به خودت، نه به ديگري، نه به متن و خودينگي از ميان مي‌رود. بنابراين اساس پروژه متن‌خواني در راه بودگي است و ناتمامي. در راه بودگي ريشه در زندگي و دوستي دارد، جنس دوستي همراهي است و آنكه خوب همراهي مي‌كند راه‌بلد دوستي و پاسدار حقيقت است.

دكتر مرادي همراه، دوست و رفيق‌مان رفت. او از متن كانت و هگل آغاز و به كرانه‌ها و بي‌خانماني‌هاي هايدگري مي‌رسيد. ماركس همواره پس‌زمينه‌اش بود، چپ زندگي مي‌كرد و در كرانه و با سنت پديدارشناسي در نسبت بود. او دل‌نگران كرانه‌هاي اينجايي و هنوز انديشيده نشده بود و خودش را نماينده آنهايي كه ساخت متصلب اجتماعي آنها را از يادها برده مي‌دانست. او به يادشان مي‌آورد و يادآوري به زعم هايدگر اُس و اساس تفكر است.

او اهل انباشت سرمايه نبود و به خاطر خانه و سرمايه حسرتي به دل نداشت. او خانه نداشت اما خانمان داشت و به قول نيچه: به هستي‌اش آري گفته بود.

در همراهي ثابت‌قدم بود، اما به هيچ كس به خاطر اتوريته مذهبي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي باج نمي‌داد و در برابر اتوريته همگاني و (داسمنانه) ساكت نمي‌شد. او سراسر شور بود، شوري نه از جنس شك دكارتي و نه از جنس شور مذهبي بلكه از جنس آپورياي فلسفي!، او در حد و توان خودش ايستاده بود؛ هم در فرم و هم در نظر. همراهي از ميان‌مان رفت در اين كوره‌راه ناتمام... دكتر تو رفتي اما اين پروژه ناتمام تازه آغاز شده... .

استاد علوم سياسي دانشگاه آزاد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون