محسن آزموده-مسعود راعي
نشان دانشگاه تهران توسط دكتر محسن مقدم، استاد فقيد دانشكده هنرهاي زيبا طراحي شده است. اين نشان برداشتي از نقشي است كه به صورت گچ بري شده در محوطه هاي دوره ساساني ديده شده است. نقشي كه اين نشانه از روي آن ساخته شده از نقش برجسته هاي كهن ايران باستان برداشته شده است. براي مثال حاشيه تزئيني كه از دواير ريز تشكيل شده در دوران هخامنشي به عنوان يك عامل تزييني به كار رفته است.طراحي پرديس دانشگاه را نيز موسيو گدار، معمار فرانسوي بر عهده گرفت. وي نخست طرح خيابانهاي اطراف و داخل دانشگاه را ارايه كرد و پس از تاييد در پانزدهم بهمن 1313، عمليات اجرايي با كاشت نهالهاي درختان سايه گستر و با شكوه چنار در كنار خيابانها آغازشد. تاسيس دانشگاه تهران كه با آغاز آشنايي جدي ايرانيان با مغربزمين مقارن افتاده بود اين دانشگاه را به بستر اصلي ارتباط با تمدن مغرب زمين و علوم جديد تبديل كرد. امروز دانشگاه تهران در ميان موسسات و سازمانهاي وابسته به آموزش عالي كشور از هرحيث و از هر نظر از جايگاهي رفيع بهرهمند است.
خاطرات خوشي در دانشگاه تهران دارم. يكي از خاطرات خوش من كلاسهاي درسم بود. در كلاسهاي درسم كساني بودند كه بعدا معروفيت و اشتهار جهاني پيدا كردند، از جمله قيصر امين پور، دكتر ميرجلال الدين كزازي، دكتر علي موسوي گرمارودي، آقاي غزوه و... من حتي در دورهاي در دانشكده هنرهاي زيبا درس عروض را از كتابهاي خودم در اين باره ارايه كردم
درآمد| هشت دهه از عمر قديميترين دانشگاه مدرن ايران ميگذرد؛ دانشگاه تهران از جنبههاي مختلف در اذهان و خاطره ايرانيان نقش بسته است و براي ايشان يادآوري لحظههاي به يادماندني در تاريخ معاصر است؛ يادهايي از سياست، تجمعات پرشور، اعتراضهاي سياسي و اجتماعي، لحظههاي انقلاب، سخنرانيها و ميتينگهاي پر شور، مجادلات و مباحثات جنجالي روزهاي اول انقلاب و كتابفروشيهاي روبهروي دانشگاه كه هزاران خاطره را در ذهن همه كتابدوستان و كتابخوانها زنده ميكند. نام دانشگاه تهران همچنين يادآور نامهاي نامآوران فرهنگ و ادب اين مرز و بوم است: بديع الزمان فروزانفر، محمد قريب، مجتبي مينوي، محمد قزويني، جلال الدين همايي، عبدالحسين زرين كوب، سيد جعفر شهيدي، پرويز ناتل خانلري، يحيي مهدوي، احمد فرديد، مهدي بازرگان، حميد عنايت، محمود افشار، ايرج افشار، علي اكبر سياسي، محمود حسابي، قاسم غني، محمد ابراهيم باستاني پاريزي، فضلالله رضا، علي اصغر حكمت، اسماعيل مرات، عيسي صديق. دهها نام ديگر كه هر يك به راستي يكي از استوانههاي پايدار فرهنگ اين مرز و بوم تلقي ميشوند. آوازه نام دانشگاه تهران تا آنجاست كه يكي از آرزوهاي بسياري از جوانان اين مرز و بوم تحصيل در آن بوده و هست. حالا ، مادر دانشگاههاي ايران 80ساله شده؛ نهادي كه بدون ترديد يكي از عناصر اصلي شكلدهي به هويت ايران مدرن بوده است. در سالگرد تاسيس اين دانشگاه نزد جليل تجليل رفتيم، چهره ماندگار و از استادان صاحبنام دانشگاه تهران كه قريب به نيم قرن در دانشگاه تهران حضور داشته و شاگردي و همكاري بسياري از نامهايي كه ذكر شد را تجربه كرده است. استاد تجليل در 80سالگي و با وجود اينكه چندين سال است كه بازنشسته شده، همچنان در اتاق فرزانگان دانشكده كهنسال ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران حاضر ميشود و به دانشجويان دوره دكتراي ادبيات فارسي تدريس ميكند. فرصت را غنيمت شمرديم و پيش از كلاس وقت استاد را گرفتيم تا درباره روزگار سپري شده ايشان بپرسيم و بدانيم.
شما در مقام يكي از استادان برجسته و صاحبنام دانشگاه تهران، متولد 1313 يعني سال تاسيس اين دانشگاه هستيد و ما تصميم گرفتيم در هشتادمين سالگرد تاسيس اين دانشگاه با شما درباره اين نهاد بنيادين آموزش عالي در ايران صحبت كنيم. نخست درباره اين تقارن و اهميت دانشگاه تهران بفرماييد.
اينجانب متولد اول فروردين سال 1313 هستم كه موازي و همزمان است با تاسيس دانشگاه تهران. لقب دانشگاه تهران، «دانشگاه مادر» است زيرا اولا ساير دانشگاههاي معروف كشور بعد از اين دانشگاه و از دل آن بر آمدند و ثانيا از نظر سطح دانش، دانشگاه تهران همواره جايگاه خاص و برجستهاي داشته است و عموم متخصصان ايراني از اين دانشگاه برخاستند و در دنيا منتشر شدند. الان هم آوازه اين بزرگان به گوش ميرسد و همگان در بيان زندگينامه شان از دانشگاه تهران ياد ميكنند.
درباره شروع تحصيلاتتان بفرماييد.
تحصيل بنده از دبستان مولوي تبريز آغاز شده است و بعدا به دبستان حكمت رفتم كه از موسسات علمي قابل توجه آن زمان بود و به سادگي همه را ثبت نام نميكردند. در دوره اول متوسطه تا كلاس نهم (سوم متوسطه) در دانشگاه تبريز درس خواندم. اين دوره درخشاني از استادان و محققان و مجلات و فعاليتهاي پژوهشي بوده است.
از استادان كسي را به خاطر داريد؟
بله، استادان بزرگي چون استاد دكتر عبدالرسول خيام پور، استاد احمد ترجاني زاده، استاد دكتر قاضي طباطبايي، استاد علامه اردبيلي كه معمم هم بود و استاد محمد امين اديب طوسي. من در همان زمان به صورت موازي تحصيلات حوزوي نيز داشتم. اين امر به مناسبت برادرم آيتالله العظمي شيخ ابوطالب تجليل تبريزي بود كه در آن زمان يكي از مراجع بود و بعدا در سال 1378 رحلت كرد. ما در تبريز خانه داشتيم و تابستان كه هوا گرم بود و قم گرمتر، همه به شهرستانهاي خودشان ميآمدند و برادرم نيز به تبريز ميآمد و آنجا حوزه علميه ميشد يعني تمام علما ميآمدند و از ايشان درس ميگرفتند. من هم زانو ميزدم و از ايشان درس ميگرفتم، ضمن آنكه اختصاصا هم از ايشان دورههاي صرف و نحو و منطق و منظومه حكمت حاج ملاهادي سبزواري و لمعتين شيخ انصاري در فقه را آموختم. تقريبا آنجا ملا شدم، همدورهايهاي ما ملبس به لباس روحانيت شدند و به قم آمدند و معروف شدند. يكي از آنها آيتالله ايرواني بود كه پيشنماز مسجد اميريه بود و صبحهاي جمعه به جاي مرحوم كافي سخنراني ميكرد و بعد از انقلاب نيز نماينده ايران در حج و اوقاف شدند.
تا كي تبريز بوديد؟
بنده وقتي فارغالتحصيل شدم، شاگرد اول شدم و گفتند كه نهمين سال تاسيس دانشگاه تبريز بود و جشن بزرگي براي آن گرفتند و شاگردان اول از رشتههاي مختلف پزشكي و دامپزشكي و فني و مهندسي و علوم انساني و ادبيات را دعوت كردند. از دانشكده ادبيات بنده را دعوت كردند. مراسم در امارت شهرداري تبريز كه بسيار ديدني است و آلمانيها آن را ساختهاند، برگزار ميشد. وقتي به مراسم رفتم، همه جا را مفروش كرده بودند. ديدم همه جا استادان با لباس رسمي نشستهاند. ما كه دانشجو بوديم، جا نداشتيم و رييس تشريفات ما را دعوت كرد در رديف اول جاي مهمانان اختصاصي كه رزرو شده بود، بنشينيم. ما خجالت ميكشيديم و از استادان شرم ميكرديم، اما بعد از اصرار ايشان كه از دوستان هم محلهاي بود، در صندليهايي كه براي وزير فرهنگ و سناتورهاي مدعو از تهران تعيين شده بود، نشستيم. وقتي به عقب نگاه كردم، استادان و بزرگان لشكري و كشوري را ديدم، بيشتر خجالت كشيدم. خوشبختانه بعد از نيم ساعت مهمانان آمدند و ما سريع بلند شديم و نفس راحت كشيديم (خنده). به هر حال در آن مراسم مدالي نقره و لوح تقدير به ما اهدا كردند كه بر آن نوشته بود: «توانا بود هر كه دانا بود». سال 1334 از دانشگاه تبريز در مقطع ليسانس فارغالتحصيل شدم. آن سال آقاي دكتر مرتضوي تازه استخدام شده بود و پاياننامه من در مقطع كارشناسي ارشد را ايشان قبول كرد. موضوع پاياننامه ترجمه يكي از كتابهاي مهم عربي بود. ايشان خيلي بر گردن من حق دارند.
بعد از آن چه اتفاقي افتاد؟
در آن زمان شاگردان اول را مستقيم به امريكا بورسيه ميكردند اما من نپذيرفتم. خيليها مرا بابت اين امر ملامت كردند. يكي از آنها دادستان تبريز بود كه در دوره ليسانس با من همدوره بود و بعدا حقوق خوانده بود. ايشان خيلي به من احترام ميگذاشت و يك بار از من دعوت كرد و گفت آقاي تجليل من در دانشگاه تهران در مقطع دكترا حقوق ميخوانم و شنيدهام كه شما علم كلام و علم اصول را ميدانيد. اگر ممكن است به من آموزش دهيد. من هم به ايشان كه هفتهاي يك روز بهطور خصوصي به منزل ما ميآمدند، اصول و كلام را آموختم. خلاصه ايشان وقتي به تهران آمده بود، ديده بود كه در دوره دكتراي دانشكده الهيات (معقول و منقول) ثبت نام ميكنند. اسم بنده را هم داده بود و به من تلفن زدند و گفتند كه گواهي و مدالهاي خود را بفرستيد. بنده هم فرستادم و همين شد كه براي آزمون از من دعوت به عمل آمد. البته تا آن زمان بعد از ليسانس دكترا ميگرفتند، اما به مصداق اين عبارت كه «من اگر روزه بگيرم رطبآيد سر بازار»، همين كه نوبت به من رسيد، دوره كارشناسي ارشد نيز اضافه شد و گفتند كه بايد پيش از دكترا دوره فوق ليسانس را گذراند.
اين ماجرا مربوط به چه سالهايي است؟
سال 1345 يا 1346 بود كه به دانشگاه تهران آمدم و سال 1349 نيز فارغالتحصيل شدم. در آن زمان استادان بزرگي داشتيم كه خداوند روانشان را شاد گرداند. از ميان آنها ميتوانم به اين بزرگان اشاره كنم: استاد بديع الزمان فروزانفر، دكتر پرويز ناتل خانلري، دكتر ذبيحالله صفا، دكتر محمد جواد مشكور، دكتر ماهيار نوابي استاد زبانهاي باستاني، استاد مدرس رضوي كه كتابهايش را به دانشكده ادبيات اهدا كرد، مرحوم استاد جلالالدين همايي و... هر كدام از اين بزرگان و اساتيد يك محوريتي داشتند و از استوانههاي فرهنگ و ادب اين مرز و بوم محسوب ميشدند.
موضوع پاياننامهتان چه بود؟
پاياننامه بنده شرح انتقادي تشبيه با نظر نقادان اروپايي بود يعني هم شرح قديم خودمان را در نظر گرفتم و هم نظر نقادان اروپايي را در نظر داشتم. البته من به زبان فرانسه مسلط هستم، آن زمان در كلاسهاي ما زبان اروپايي، فرانسوي بود و در كلاسها كمتر كسي ميشد كه زبان دانشگاهياش انگليسي باشد. بعدا زبان انگليسي بينالمللي شد اما آن زمان در كنفرانسهاي علمي زبانهاي فرانسوي، آلماني، انگليسي و روسي رايج بود. من هرجا مقاله دادهام، به زبان فرانسه ارايه كردهام. ضمن آنكه زبان فرانسه لهجهاش با تركيها همسان است، به اين جهت كه آنها «او»يي مثل اومانيته دارند كه در فارسي تلفظ نميشود اما در تركي هست.
استاد شما در پاياننامه دكترا چه كسي بود؟
برنامه دكترا يكي مطالعه به متون نظم و شاعران دوره اسلامي از نخستين آنها مثل حنظله بادغيسي تاكنون بود. البته مطالعه همه اينها يك عمر ميبرد اما ميتوان آنها را در تاريخ ادبياتها مرور كرد. يكي از كتابهاي برجسته در اين زمينه تاريخ ادبيات استاد ذبيحالله صفا بود كه چندين جلد است و بهترين تاريخ ادبيات است و ماخذ و منابع را ارايه كرده است. همچنين لغتنامه دهخدا در اين زمينه كليد ديگري است. البته ماخذ ديگري داريم. دكتر بودن در يك رشته علمي شبيه داشتن درجه اجتهاد در علوم ديني است يعني يك دكتر بايد در پاياننامهاي كه نوشته مرجعيت داشته باشد و حتي گاهي از استاد خودش نيز در آن موضوعي كه پاياننامه نوشته بيشتر ميداند. رساله دكتراي من با راهنمايي استاد دكتر مينوچهر و استاد موسوي بهبهاني متخصص كلام و استاد دكتر سيد جعفر شهيدي بود. اينها در پاياننامه من زحمات بسيار ارزشمندي كشيدند.
ماجراي استخدام شما در دانشگاه تهران به چه صورت بود؟
استاد فروزانفر بازنشسته شدند و آگهي در روزنامهها دادند و گفتند كه دانشكده ادبيات استخدام ميكند. استاد فروزانفر كه بازنشسته شدند، در واقع يك ركن ركين عالم ادب از دانشگاه تهران رفت. من در آن زمان امتحان استادياري دادم. در جلسه مصاحبه عدهاي چون استاد دكتر محمد معين، استاد بديع الزماني، علامه همايي و ديگران حضور داشتند و كتابها هم روي ميز چيده شده بود. يكي از ايشان كليله و دمنه عربي را باز كرد و گفت اين را بخوان. براي من كار سادهاي بود، چون طلبگي كرده بودم، اين مطالب را به خوبي بلد بودم. خلاصه به راحتي يك صفحه از متن را كه مساوي پنج صفحه فارسي است، بدون اشكال خواندم. استاد همايي اصفهاني با لهجهاي شيرين يك «ها» در متن پيدا كردند و گفتند اين«ها» به كجا باز ميگردد؟ من يك بار ديگر متن را خواندم و گفتم به شهر خوارزم باز ميگردد (تمام شهرها مونث است). ايشان تشويق كردند. بقيه هم سوالهايي پرسيدند همگي را جواب دادم. آن زمان استاد دكتر خطيب رهبر كه اخيرا رحلت كردند، آن زمان براي استخدام همراه من آمده بود. خلاصه استاديار دانشگاه تهران و از وزارت فرهنگ به دانشگاه منتقل شدم.
ماجراي انتقال به چه صورت بود؟
انتقالم مشكل بود.آن زمان پنج نفر از جمله آقاي دكتر شيخ الاسلامي، آقاي دكتر شفيعي كدكني، آقاي انوري، آقاي مظلوم و بنده به عنوان استاديار انتخاب شده بوديم . اما ابلاغ من از فرهنگ نيامد، براي رسيدگي به فرهنگ رفتم يك مديركلي بود كه خيلي بداخلاق بود و ما را راه نميداد. من نامهاي به شخص وزير نوشتم و از ايشان وقت گرفتم. وزير در ملاقات گفت كه آقاي تجليل اينجا نوشته شده است كه شما فوق ليسانس هستيد، در حالي كه چهار نفر ديگر دكتر هستند. بعدا معلوم شد كه مدرك من روي كاغذ نازكي بود كه به بقيه برگهها چسبيده و ديده نشده است و به همين خاطر فكر كردند كه من فوق ليسانس هستم و دكتر نيستم. اما بعدا كه معلوم شد، شخص وزير مسوول كارگزيني را مواخذه كرد و بعد به من گفت كه چرا ميخواهيد فرهنگ را ترك كنيد؟ شما بسيار در فرهنگ مورد احترام هستيد و بارها از شما تقدير شده است. من پاسخ دادم كه هميشه معلم هستم اما حس ميكنم در دانشگاه بيشتر ميتوانم مفيد باشم. او هم پذيرفت و حكم را امضا كرد و در نهايت گفت كه ما را فراموش نكنيد. من هم گفتم هر موقع شما دعوت كرديد، حاضرم تدريس كنم.
به اين ترتيب شما استاديار دانشگاه تهران شديد.
بله، ابتدا من را براي تدريس فارسي عمومي دانشكدههاي پزشكي، دندانپزشكي و دامپزشكي انتخاب كردند. كلاسها در سالن ابن سينا برگزار ميشد و همه دانشجويان اين رشتهها در اين كلاسها جمع ميشدند و من به ايشان فارسي تدريس ميكردم. بسياري از اين دانشجويان بعدها پزشكان تراز اول كشور شدند و در خيلي جاها به من كمك كردند. بعدا آقاي دكتر عبدالحسين زرين كوب از استادان برجسته مدير گروه شدند و براي من در دكترا درس گذاشتند. من به ايشان گفتم كه استاد براي من زود است و كمي وقت ميخواهم و اجازه بدهيد كمي درس بدهم بعد اگر ديدند كه مناسب اينجا هستم، در دكترا درس بگذارند زيرا براي من مناسب نيست كه در كنار مثلا دكتر خانلري تدريس كنم. ايشان گفتند كه اتفاقا از آنجا كه شما اسرارالبلاغه عبدالقادر جرجاني را ترجمه كردهايد، صفحه صفحه اين كتاب نظريه است. يكي از دانشجويان دانشگاه كمبريج لندن در يك صفحه آن راجع به وجه شبه بحث كرده و دكترا گرفته است. بنابراين شما بدانيد كه با اين كتاب ميتوانيد بسيار مورد توجه باشيد. به همين خاطر من مطول و اسرارالبلاغه را تدريس ميكردم.
لطفا در مورد آثارتان نيز بفرماييد.
آثار من در چند زمينه است؛ يكي درباره ادبيات ايران، شاعران و نويسندگاني چون فردوسي، خاقاني، انوري، عطار، جامي، منوچهري دامغاني، فرخي، كمالالدين و جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني و... حدود 30 جلد تاليف و ترجمه كردهام كه از آن ميان ميتوان به ترجمه معالم المدرستين علامه عسكري در شرح موارد مشترك سني و شيعه در دو جلد، معاني و بيان، جناس در پهنه ادب فارسي، نقشبند سخن، معلقات سبع، فنون و صنايع ادبي، كتابداري نوين در اسلام، ترجمه مهدي كيست، ترجمه مجلدات 11 و 12 الغدير علامه اميني اشاره كرد. بسياري از اين كتابها امروز به كتاب درسي تبديل شده است.
چه خاطرهاي از دانشگاه تهران داريد؟
خاطرات خوشي در دانشگاه تهران دارم. يكي از خاطرات خوش من كلاسهاي درسم بود. در كلاسهاي درسم كساني بودند كه بعدا معروفيت و اشتهار جهاني پيدا كردند، از جمله قيصر امين پور، دكتر ميرجلال الدين كزازي، دكتر علي موسوي گرمارودي، آقاي غزوه و... من حتي در دورهاي در دانشكده هنرهاي زيبا درس عروض را از كتابهاي خودم در اين باره ارايه كردم. عروض موسيقي شعر است و من به دانشجويان هنرهاي زيبا عروض درس ميدادم. درس را به علت استقبال زياد در آمفي تئاتر ارايه كردم. دانشكده فني هم يك دوره از من براي تدريس ادبيات دعوت كرد. دانشجويان اين دانشكده خيلي باهوش بودند و قبلا كساني رفته بودند و از ايشان زياد اشكال گرفته بودند و خودشان خواسته بودند كه من بروم. اين دانشجويان از دم كلاس تا مجسمه فردوسي دنبال من ميآمدند و خداحافظي ميكردم. يك بار در خاطرم هست كه آخرين جلسه شمار زيادي از دانشجويان هنرهاي زيبا همراه من آمدند و از من تقدير كردند و دسته گل و لوح تقدير به من دادند و به اتاق من در دانشكده ادبيات آمدند كه يك دفعه در دانشكده ادبيات هلهلهاي برپا شد و همه تعجب كردند. اين اقدام ايشان براي من بسيار لذت بخش بود. البته از نظر ديني و ايماني اين بزرگداشتها و نواختها در برابر احسان الهي چيزي نيست و انسان بايد مقهور درگاه احديت جلت عظمته باشد اما به هر حال شيريني دارد. نظامي عروضي ميگويد لبش شيرين و نامش نيز شيرين.
از اساتيدتان مثل استاد فروزانفر خاطرهاي داريد؟
بسيار زياد. دفترهايي دارم كه از مطالب ايشان پر كردهام و هنوز هم استفاده ميكنم. استاد فروزانفر با آن صداي لرزان و لحن چاووشي جان ما را ميگرفت و طوري حرف ميزد كه ما دلمان نميآمد كلاس تمام شود. ايشان معتقد بود كه بهترين استاد كسي نيست كه دانشجو را به حد خودش برساند بلكه بهترين استاد كسي است كه دانشجو را بالاتر از خودش ببرد زيرا آينده دست اين دانشجوهاست. آن روزها البته اين امكانات امروزي نبود. امروز كار براي دانشجويان بسيار آسان شده است.
بعضي معتقدند كه تجربه تاريخي ما انقطاعي رخ داده است و بعد از نسل شما ما ديگر شاهد درخشش استاداني بزرگ مثل شما نيستيم.
البته دانشگاه تهران به خصوص در رشته ادبيات هميشه وزنه بوده است و كساني را داشته كه در همه جاي دنيا آنها را قبول دارند. همين آقاي دكتر شفيعي كدكني سالي يك بار به دانشگاههاي خارج از كشور ميرود و بر ميگردد. همين اتاقي كه الان در آن هستيد (اتاق فرزانگان) نشانگر آن است كه اولياي امور متوجه شدهاند كه بايد استادان را ارج گذاشت. در دانشكده ادبيات استاد بهطور خاص هرچه كهنتر باشد، بهتر ميتواند دانشجو را پرورش دهد.
شما گويا شعري هم در مراسم ترحيم مرحوم فروزانفر سرودهايد.
بله قصيدهاي سرودهام كه مطلع و بيت آخر آن چنين است و در مراسم بزرگداشت استاد فروزانفر در مراسمي كه در تالار فردوسي دانشكده ادبيات برگزار شد، خوانده شد: رنجور شود اين جان رنجوري جان را تو رنجوري ديگر دان/ نامم چو جليل آمد تجليل تو گويم باز/ تجليل تو را گفتن با دفتر صد نتوان.