از اين ترقههاي روي اعصاب
سيد علي ميرفتاح
يعني تا كي بايد بنويسيم و فك بجنبانيم و حرف بزنيم و سرتان را درد بياوريم و قصه بگوييم و انتقاد كنيم و روزنامه دربياوريم؟ كسي هم ميخرد روزنامهها را در اين روزهاي پر ازدحام؟ محض درمان نديدم توي اين شلوغي و سرعت كسي روزنامه دست گرفته باشد و صفحه آخرش، كرگدننامه را گرفته باشد جلوي چشمانش و مشغول خواندنش باشد. حيف وقت كه پاي كرگدن تلف شود؟ حتي پاي دكه هم ديگر كسي نميايستد و سرپايي روزنامهها را ورانداز نميكند. بازار روزنامه كساد است و از روزهاي عادي سال هم كسادتر. تقريبا از 15 اسفند ملت پشتشان را به روزنامه ميكنند تا اول ارديبهشت. حالا چهارنفر هم مثل شما استثنا، كلا از روي شواهد و قراين عرض ميكنم كه روزنامه سايه باقر است و كسي وقتش را بابت آن هدر نميدهد. خواستم بنويسم به جايش بازار ترقه و چهارشنبه سوري گرم است، ديدم حرف بيربطي است. كسي كه چهارشنبهسوري را پر شور و حرارت برگزار ميكند محال است اهل روزنامه و كرگدن باشد.
ضمن اينكه چهارشنبهسوري هم بحمدلله والمنة، همچه بازار گرمي ندارد اين سالها. روز به روز هم دارد كم رونقتر ميشود يعني دارد از توي خيابانها جمع ميشود و به داخل خانهها ميرود. قديم ملت از خانه ميزدند بيرون و آتش ميسوزاندند، حالا از توي خيابان به خانه ميروند تا آتشهايي جديتر و خطرناكتر و خانمانبراندازتر بسوزانند. ضمن اينكه سن چهارشنبهسوري هم دارد بالاتر ميرود. زمان بچكي ما سن آتش سوزاندن از قبل از دبستان بود تا قبل از سربازي. پدر، مادرها يادم نميآيد كسي با حركات و سكنات ما موافقتي كرده باشد. ما معمولا كتك ميخورديم و به تعداد تير و ترقهاي كه در ميكرديم پس گردني ميخورديم اما حالا پدر و مادرها خودشان آتش بيار معركه شدهاند و براي عزيزدردانههاي خود موشك و فشنگ ميخرند و برايشان روشن ميكنند و هر و كر ميكنند و جلفبازي در ميآورند و قسعليهذا. بچهها اما - لااقل اينها كه من ميبينم- حوصله زردي من از تو، سرخي تو از من را هم ندارند چه برسد به آتش سوزاندن. از بس پاي كامپيوتر و گوشي موبايل و تاچپد و ايكسسيكس و پلي استيشن كوفت و زهرمار نشستهاند ناي تكان خوردن ندارند. پايشان را از روي مار برنميدارند چه برسد به پريدن از روي آتش. اصلا اين بچههايي كه من ميبينم بيشتر راغبند چهارشنبهسوري مجازي برپا دارند بلكه عيدشان هم مجازي باشد و البته پدر و مادرها هم فكر كنم چهارشنبه سوري وايبري را به انواع ديگرش ترجيح بدهند. اما جداي از اينها چهارشنبهسوري خانگي شده و آتشش هم جزئا و كلا تغيير كرده. من از همين الان صداي چهارشنبهسوري همسايگانم روي مخم رفته. نه صداي تير و ترقه كه صداي آهنگهاي مبتذل لسآنجلس شان.
چهارشنبهسوري تغيير ماهيت داده و تبديل به چيزي شده كه نه چهارشنبهسوري است نه سيزدهبدر و نه سپندارمزدا و نه چيز ديگر. بلكه يك بهانه جلف است براي رفتن روي اعصاب ملت. من با سنتهاي ايراني بدم؟ غلط بكنم. من با ايراني بازي بدم؟ شكر بخورم؟ من چه كارهام كه موافق باشم و مخالف. اما من با رفتن روي اعصاب بقيه مخالفم و هرجا پايش بيفتد مخالفتم را اعلام ميكنم كه بياحترامي به ديگران بد است. چه با اكو چنگ چنگ و چه با اكولايزرهاي خانگي بد است كه به گوش و هوش ديگران تجاوز به عنف كنيم و مزاحمشان شويم. شرعي و عرفي حقخوري و بياعتنايي به بقيه كار زشتي است و حتي اگر به اسم امشاسپندان باشد زشت و بد است. بزنيد، شادي كنيد و صفا كنيد اما روي اعصاب ملت راه نرويد. وقتي من عزادارم دليل نمي شود كه بقيه هم خواسته و نخواسته شريك عزاداري من باشند. اكر هم شادم دليل ندارد كه شهري را از شاديام خبردار كنم. كلا هر كس در هر حالي بگويد گور باباي بقيه، من با او مشكل دارم... چه اشتباهي كردم درباره چهارشنبه سوري نوشتم. چطور من سوژه به اين خوبي دعواي تتلو و بهنوش بختياري را نديدم و به جايش مشغول قاشقزني و پاسداشت سنتهاي آبا و اجداديام شدم و طرفداران چهارشنبهسوري را با خودم دشمن كردم. . .