درباره فيلم «تصنيف باستر اسكراگز»
خنده بيترس
شاهين محمدي زرغان
برادران كوئن امسال با انتخاب ژانر وسترن و اپيزوديك در فيلم «تصنيف باستر اسكراگز» همه ما را آماده كرده بودند كه مانند كارهاي قبلي خود با بر هم زدن قواعد ژانر، ويژگي كارهاي خود را تكرار كنند و در اين كار نيز موفق باشند.
«تصنيف باستر اسكراگز» با اينكه فضاي خُلخُلبازي هميشگي كوئنها را دارد اما شبيه يك كپي دست چندم از كارهاي آنهاست. اين خلخل بازيها سعي شده است در هر 6 اپيزود رعايت شود ولي نه منطقي دارد، نه جذابيتي و نه با يك ويران كردن ساختار روبهرو است.
فيلمي 6 اپيزودي كه قرار است مفاهيم فيلمهاي قبلي از قبيل سرنوشت و مرگ را در قالب 6 داستان وسترن بازنمايي كند. برادران كوئن با توانايي خلق گروتسك ياد ميشوند، آنها طناب باريكي را براي خلق موقعيت و داستان انتخاب كردهاند كه با كوچكترين تلنگر و لغزش سقوط ميكنند. مهمترين مشكل اين فيلم نيز رها شدن عنان از دست آنهاست، فيلمي كه قرار بود تاريكترين و در عين حال مسخرهترين فيلم آنها باشد، سويه تاريك و هراسناك خود را از دست داده و تنها سويه مسخره را نگه داشته است.
گروتسك هم مجذوب ميكند و هم ميرماند، هم ميخنداند و هم ميهراساند، هم لذت ميبخشد و هم منزجر ميكند اما اثر برادران كوئن فقط قسمت اول اين دوتاييها را برداشته و نه ميرماند، نه ميهراساند و نه منزجر ميكند. تنها اپيزودي كه شايد توانسته از پس اين كار برآيد اپيزود «منبع درآمد» است. در اين بخش شخصي به نام هميلتون كه دست و پا ندارد توسط مدير اپرا با بازي ليام نيسون با گاري به شهرهاي مختلف برده ميشود.
متوني كه هميلتون براي بينندگانش ميخواند، شعري از «پرسي شلي» داستان هابيل و قابيل و غزلي از شكسپير است. «تي.اس.اليوت» پرسي شلي را شاعري نابالغ ميداند كه سلايق، احساسات و توهمات خام و دم دستي وي به او اجازه نميدهد تا به شاعري بزرگ تبديل شود. از طرف ديگر «ويليام وردزورث» شلي را به دليل مضامين اجتماعي و سياسياش تحسين ميكند. دوگانگي اين شاعر در دوتايي كوئني نيز به متن هميلتون راه يافته است و همين طور شلي در كنار شكسپير و هابيل و قابيل، تجسم خشونت سرنوشتي است كه انسان را در كمين دارد و صحهاي است بر پوچي نياز انساني! هميلتون متن خود را مدام ميخواند اما جمعيت كم و كمتر ميشود در مقابل شخصي با نمايش مضحك مرغ نابغه و رياضيدان، جمعيت زيادي را دور خود جمع كرده است. ليام نيسون مرغ را ميخرد و جايگزين هميلتون ميكند و پايان تلخي نيز انتظار ما را ميكشد. اين بخش علاوه بر اينكه ويژگيهاي گروتسك را داراست و سرنوشت تلخ و مضحك را نيز بازنمايي ميكند، نقد فرهنگي دنياي امروز را نيز در دل خود دارد. دنيايي كه باب ديلن نوبل ادبيات را ميبرد، سلبريتيهايي كه قله فرهنگ تلقي ميشوند و جاي روشنفكر را ميگيرند و اتفاقات بيشمار ديگري كه از حوصله و موضوع اين يادداشت خارج است.
«تصنيف باستر اسكراگز» نيز همچنان حول مفهوم «سرنوشت» ميگردد. مفهومي كه مورد علاقه برادران كوئن است و به قول نيچه، پذيرش ديونيسوسي جهان، آنگونه كه هست بدون هيچ گونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب. سرنوشت در آخرين فيلم برادران كوئن نيز همانقدر كه خشن است همانقدر هم بامزه است. مرگ انتظار كاراكترهاي فيلم را ميكشد اما مرگي كه در پس آن يك راي اهميت پيدا ميكند:«چه مرگ احمقانهاي!»
اگر مرگهاي فيلمهاي وسترن را مرور كنيم به اين چند مورد ميرسيم: مرگ در دوئل، مرگ در اثر بيماري، كشته شدن توسط سرخپوستها، اعدام، مرگ در اثر جنگ بر سر پول يا طلا، كشته شدن توسط جايزه بگيرها! اين 6 مرگ در هر 6 اپيزود گسترده شدهاند اما از آنجا كه سرنوشت اتفاقات خاص را رقم ميزند، قرار است اين مرگها به طرق متفاوتي از آنچه تاكنون در فيلمهاي وسترن ميديديم، نمايش داده شوند. براي مثال قرار است دزد بانكي كه به اعدام محكوم شده، درست در لحظه اعدام با حمله سرخپوستها جان سالم به در ببرد و با همان شمايل منتظر شود تا دزد گله او را نجات دهد و پايان كار او را به عنوان دزد گله اعدام كنند. جايي كه بازيهايي كه دنيا سر انسان درميآورد ممكن است ظالمانه باشد اما همانقدر مضحك و خنده دارند. اما همانطور كه گفته شد اين بار اين بازيها فقط خندهدار است و ظلم آن از درجه اهميت ساقط ميشود.
فيلم 6 اپيزودي «تصنيف باستر اسكراگز» مانند فيلم اپيزوديك داستانهاي وحشي ساخته داميان زيفران است كه انگار چند فيلم كوتاه در يك مجموعه گردآوري شدهاند. تنها با پيدا كردن مفاهيم مشترك نميتوان از فيلمي با ساختار اپيزوديك دم زد. در اينجا با مرگ و بازيهاي سرنوشت روبهروييم و در فيلم زيفران با مرگ و خشونت اما اين مفاهيم در مفصلبنديهاي ساختار فيلم ناتوان عمل ميكنند و فرم درستي ارايه نميكنند.
برادران كوئن كه به عنوان برهم زننده ساختار، دنيا را ويران ميكردند و دوباره از نو ميساختند، گويي در اين فيلم حوصله ويران كردن كه مهمترين ويژگي آنها و سينماگران بزرگ است را نداشتند و تنها با سرهمبندي يك جهان ناقص، مخاطب را در دل آن رها كرده و به همان لبخندهاي هرازگاهي آنها دلَخوش كردهاند.