• 1404 سه‌شنبه 27 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4243 -
  • 1397 جمعه 9 آذر

نويسندگان از عباس عبدي و كارهايش مي‌گويند

دير راه افتاد و زود رسيد

گروه فرهنگي

عباس عبدي، نويسنده كم‌كار اما شناخته شده ايراني درروز يكم آذر ماه جاري از دنيا رفت. عبدي نويسنده‌اي بود كه در كارنامه ادبي‌خود، آثار متعددي براي نوجوانان خلق كرد و بعد با انتشار مجموعه داستان «قلعه پرتغالي‌» توانست قدرت خود را به عنوان نويسنده‌اي براي رده سني بزرگسال هم به اثبات برساند. در اين فرصت چند تن از نويسندگان كشور، نظر خود را درباره جهان نويسندگي اين نويسنده در اختيار ما گذاشته‌اند.

از ميان آثار عبدي مي‌توان به كتاب‌هايي چون «قلعه پرتغالي‌ها»، «بايد تو را پيدا كنم»، «پرنده‌هاي هلندي»، «شناگر» و «دريا خواهر است» اشاره كرد.

 

بلقيس سليماني: ارتباط با طيف‌هاي نويسندگي

عباس عبدي دوست نزديك من بود و حداقل هفته‌اي يك ‌بار تلفني و مفصل درباره ادبيات حرف مي‌زديم. آخرين باري كه با ايشان صحبت كردم دو ماه پيش بود و متوجه شدم صدايش بسيار لرزان و بيمار است. علت را جويا شدم و آقاي عبدي گفت كسالت دارند و به زودي رفع مي‌شود و مانند هميشه شروع كرديم درباره داستان و داستان‌نويسي حرف زديم. من چند بار به خودشان هم گفتم كه «قلب ادبيات ايران در قشم مي‌تپد!» چون او از تمام زير و بم‌هاي داستاني با خبر بود و به دليل مطالعه زيادي كه داشت به راحتي مي‌توانست مسائل را نقد و تحليل كند. عباس عبدي، نويسنده‌اي بود كه بيش از نوشتن درحال خواندن بود و جالب‌ اينكه حتي كتاب‌هاي نويسندگاني را كه زياد هم قبول‌شان نداشت مي‌خواند و هميشه از محاسن و معايب‌شان مي‌گفت. همان طور كه گفتم ما با نويسنده‌اي طرف بوديم كه عاشق داستان بود و هيچ‌كتابي را نخوانده رها نمي‌كرد و اطلاعاتش پيرامون وضعيت داستان‌نويسي حتي از مركزنشينان بيشتر بود. از سوي ديگر عباس عبدي، نويسنده‌اي بود كه نوعي وسواس و حساسيت ويژ‌ه‌اي نسبت به داستان ‌داشت و دلش مي‌خواست درباره هر داستان چيزي بگويد يا چيزي بنويسد. يكي از مواردي كه بايد درباره آقاي عبدي گفته شود، اين است كه به راحتي مي‌توانست با هر طيف از نويسندگان كشور ارتباط داشته باشد چون مهم‌ترين چيز براي او، نوشته شدن يك داستان خوب بود و نه سمت و سوي ذهني يك نويسنده. يكي از درس‌هايي كه عبدي به ما داد اين بود كه سن و سال بالا هيچ مانعي براي رسيدن به اهداف بزرگ نيست. اين نويسنده، نوشتن داستان را بسيار دير شروع كرد زيرا آنچه را كه بايد در داستان به ما منتقل مي‌كرد سال‌هاي سال در درون خودش نهادينه كرده بود و ما در مواجهه به آثارش به نوعي پختگي در زندگي مي‌رسيم كه نمونه‌اش را كمتر در آثار ديگر نويسندگان مي‌بينيم. عبدي براي نوشتن عجله به خرج نداد و بر همين اساس زماني كه شروع به نوشتن كرد، حرف‌هايش به دل همه نشست و ما با نويسنده‌اي روبه‌رو شديم كه پيش از اعلام نام خود به نام نويسنده به فكر مخاطبي بود كه كارهايش را مطالعه مي‌كند. عبدي نويسنده‌اي بود كه عاشق داستان بود و از اين بابت مي‌توان او را به عنوان يك گنجينه در دانش‌ داستاني به رسميت شناخت. نكته جالب اينكه در تمام طول زندگي‌اش هرگز سعي نكرد كه پشت دانش‌كتابخواني خودش سنگر بگيرد و نوعي نگاه از بالا به پايين به اطرافش داشته باشد. مساله ديگري كه دوست دارم درباره‌اش بگويم اين است كه عبدي به‌ شدت مردي خانواده‌دوست بود و رفاه خانواده و تربيت فرزندانش را هميشه در اولويت قرار مي‌داد. به گمانم يكي از دلايل دير وارد شدن ايشان به حوزه نوشتن هم ريشه در همين موضوع داشته باشد. آقاي عبدي به فراخور شغلي كه داشت مدام در شهرهاي مختلف كشور به سر مي‌برد و اين اواخر هم بيش از هر جاي ديگر از قشم مي‌نوشت و در نوشته‌هايش نوعي پختگي حكمفرما بود. عبدي دير شروع كرد و به گمان من زود به مقصد رسيد و خودش را به عنوان نويسنده‌اي جست‌وجوگر به جامعه ادبي معرفي كرد. من به شخصه كارهايش را بسيار دوست داشتم. كارهاي اين نويسنده علاوه بر دارا بودن زباني آهنگين به ‌شدت روايي ‌است و همان‌گونه كه مي‌دانيم، اين شيوه از نوشتن نيازمند تسلطي فوق‌العاده در عالم ادبيات داستاني ‌است. اين موضوع هميشه براي من جالب بود كه يك نويسنده چگونه مي‌تواند هم روايتگري قدرتمند باشد و هم دانش ‌زباني‌اش خيره‌كننده باشد؟ توجه به ظرافت‌هاي داستاني و آشنايي به تاريك و روشن‌هاي داستاني را هم بايد به خوبي‌هاي عبدي افزود. يادم مي‌آيد ايشان داستاني برايم خواند كه لبريز از نوعي دلهره بود. از سوي ديگر فضاي سنگين و روايت‌ بريده بريده داستان هم برايم جالب بود. خلاصه اينكه داستان در وضعيتي زلزله ‌مانند رخ مي‌داد و داستان هم كاري با روح مخاطب مي‌كرد كه كمتر از وحشت زلزله نبود. در آخر هم دوست دارم، بگويم كه عبدي نويسنده‌اي حرفه‌اي و در عين حال بي‌طرف بود. نويسنده‌اي كه با اغلب نويسندگان در تماس بود و هميشه براي نوشتن دلگرمي ايجاد مي‌كرد و قوت قلب مي‌داد.

 

فرشته نوبخت: مرگ چيزي نيست جز مردن1

عباس عبدي را با «قلعه‌ پرتغالي» شناختم؛ شناختي كه خيلي زود، تكليف من را با او روشن كرد. به سادگي دريافتم، سبك نوشتنش را در زبان و نگاهش را به اقليمي كه از آن مي‌نوشت، دوست ندارم. شايد دليلش اصلا خارج از سبك نوشتن عبدي بود. در گونه‌اي از ادبيات كه من آن را با ابراهيم گلستان و كمي متفاوت‌تر با منيرو رواني‌پور شناخته بودم و شيفته‌اش بودم و هيچ چيز غير از آن نمي‌پذيرفتم. بله، قطعا مشكل در من بود كه نمي‌توانستم جهاني را كه او مي‌خواست با تناقض بين شاعرانگي و سرسختي و پيچيدگي درك‌ناشدني زبان بيافريند به دست بياورم. نه از آن دست‌نيافتني‌هايي كه بخواهي بروي و به هر جان ‌كندني است به دستش بياوري و بعد لذت ببري و به خودت ببالي از اين صبر و طاقتي كه خرج كرده‌اي. نه، انگار چيزي نبود كه بخواهد به چنگ بيايد... پس از آن گذشتم. از كتاب‌هايي كه هر بار نام عباس عبدي رويش حك مي‌شد، مي‌دانستم زماني از من را پُر نخواهد كرد و يا جايي در گوشه دنياي ادبياتي كه من دوستش دارم، حاضر نخواهد بود و اين خيلي طبيعي است و قرار نيست كه ما همه‌ چيزها را بخوانيم و همه نوشته‌ها را دوست بداريم. اما حساب متن‌ها با آدم‌ها جداست. براي من حتي از دور، عباس عبدي، نويسنده‌اي پركار و بسيار جدي بود و با اينكه دير نوشتن را آغاز كرده بود به ‌شدت كار مي‌كرد و كار مي‌كرد. براي خودش و براي كودكان و براي روزنامه‌ها و براي نويسنده‌ها، مي‌نوشت و مي‌خواند و باز مي‌نوشت. شجاع بود و اصول خودش را داشت. در صفحه شخصي‌اش، اظهارنظرهاي گاه جنجالي مي‌كرد؛ داوري مي‌كرد و به داوري‌ها اعتراض مي‌كرد و به هر حال حرفش را به هر طريقي بيان مي‌كرد. اين دقيقا همان چيزي است كه يك نويسنده به آن نياز دارد و جامعه‌اي كه نويسنده در آن زندگي مي‌كند به آن نيازمند است و همين بود كه عباس عبدي را با وجود هم‌سو نبودن سلائق، سبك كار و حتي سبك مواجهه با مسائل براي من قابل تحسين كرد و با اينكه بعدها فهميدم، دل به دل راه دارد و ايشان هم چندان از نگاه و سبك نگارش من دلِ خوشي ندارند اما ديگر حجت تمام بود. او مثل بسياري از ديگراني كه مي‌نويسند، خلق مي‌كنند و به راه خود مي‌روند در مسيري گام برمي‌داشت و قبول كنيد كه درباره بعضي آدم‌ها، تصورِ مرگ، كاري نشدني است و شايد او نيز يكي از اين جنس آدم‌ها بود. فكر مي‌كنم حتي مرگ هم گاهي نمي‌تواند حضور آدمي را از جهان زندگان حذف كند و گودالي از ما پُر كند2 ... و اصلا زندگي يعني چه؟ وقتي اينقدر كوتاه است و مرگ شبيه شوخي بي‌نمكي غافلگيرت مي‌كند. مانند يك نقطه توقف كه ما انتظارش را مي‌كشيم، ‌چيزي كه ما را در برمي‌گيرد، پيش از آنكه مرگ خاص خودمان از راه برسد3... و آنچه زماني باشد؟

عباس عبدي نام يك نويسنده است. با عباس عبدي بازيگر يكي نيست. با عباس عبدي روزنامه‌نگا ِنام آشناي سياسي هم اشتباه نگيريدش. اهل بازيگري نيست.

اهل جنوب است. روايت مي‌كند از قشم. از آبادان. از كودك بودن و سوار دوچرخه شدن و پا زدن تا اصفهان و رسيدن به انجمن ادبي رويش و برخاستن از مجله هفت.

 

لادن نيكنام: عباس عبدي؛ نويسنده/ عكاس

عباس عبدي نام يك نويسنده است. با عباس عبدي روزنامه‌نگار نام آشناي سياسي هم اشتباه نگيريدش. اهل بازي هم نيست. اهل جنوب است. روايت مي‌كند از قشم. از آبادان. از كودك بودن و سوار دوچرخه شدن و پا زدن تا اصفهان و رسيدن به انجمن ادبي رويش و برخاستن از مجله هفت.

مي‌خندد هميشه و مي‌گويد، كتاب تازه چي خوانده‌ايد خانم نيكنام؟

خجالت مي‌كشم. يعني هول مي‌شوم. فوري عنوان چند كتاب را مي‌گويم. اول مكث مي‌كند. بعد مي‌خندد اين ‌بار آرام‌تر. ملاحظه‌ام را مي‌كند. مي‌دانم الان است كه مي‌گويد، اينها را كه من 3 ماه قبل خوانده‌ام! عادت كرده‌ام عقب‌تر از او حركت كنم. او مرتب مي‌خواند. مي‌گويد شب‌ها تا صبح يك نفس مي‌خواند و مي‌نويسد و روزها كار مي‌كند در جنوب. مهندسي را مي‌شناسد. من جنوب را خوب نمي‌شناسم. مهندسي مرا ياد هندسه مي‌اندازد. هندسه‌ام خوب نيست اما قشم را از چشم عباس عبدي در قلعه پرتغالي مي‌فهمم. جنوب را تكه‌تكه از بين ديالوگ‌هاي تلفني مرتب‌اش مي‌شناسم. به خودم قول داده‌ام جنوبي شوم. جنوب زندگي كنم. قول داده‌ام زياد بخوانم و شب‌ها خوابم نبرد. عباس عبدي سرانجام يك روزنامه‌نگار حرفه‌اي مي‌شود. مي‌گويد، خانم نيكنام شجاع باش. نمي‌توانم. هميشه يك جاي كار مي‌لنگد.

بعدتر منتقد ادبي و داور جايزه و روايتگر تمام زيبايي‌ها و كژي‌هاي اين جهان مي‌شود و داستان كوتاه و رمان مي‌شود دنيايش.

سياست را خوب مي‌شناسد. اما فرسنگ‌ها جلوتر از آن در روايت، داستان، شعر، سينما و موسيقي خود را پيدا مي‌كند.

و مهم‌تر عكاس بزنگاه‌هاست و تپه ماهورهاي جنوب را دستم رسانده براي همين روزهاي مبادا. روز مبادا شايد همين امروز است. امروز صبح... آذر ماه آخر پاييز. هوا باراني ست و او در حال گردش در جهان خودش و كلمه‌هاي دريايي...

و من هنوز لنگان دنبال كتاب‌هاي عباس عبدي كتابخانه‌ام را مي‌روم و مي‌آيم.

 

قباد آذرآيين: ادبيات جنوب وامدار اوست

پيش از هر مورد ديگر مي‌خواهم بگويم كه مرگ نويسنده شريفي چون عباس عبدي، حقيقتا يك ضايعه بزرگ براي ادبيات كشور است. عبدي با وجود اينكه كمي دير شروع به نوشتن كرد اما خيلي زود توانست جايگاه منحصر به فرد خود را در ميان خوانندگان و مقبوليتش را در ميان منتقدان و نويسندگان پيدا كند. جامعه ادبي كشور خيلي زود عبدي را به عنوان نويسنده به رسمت شناخت كه همين امر نشان‌دهنده نبوغ او در عالم نويسندگي ‌است. عبدي در چند سالي كه سرپا بود، توانست آثاري از خود بر جاي بگذارد كه هم‌اكنون در رديف بهترين‌هاي داستاني كشور هستند. خوشبختانه من موفق شدم يك كار نوجوان از ايشان به نام«شناگر» و دو كار در حوزه بزرگسال يعني «قلعه پرتغالي‌» و «دريا خواهر است» را بخوانم و اعتراف مي‌كنم كه فضاي بديع اين‌ كارها هنوز كه هنوز است در ذهنم حك شده. اغلب آثار عبدي به گفته منتقدان حوزه ادبيات داستاني، كارهايي قابل تامل هستند و حيف است كه ميراث به جا مانده از اين عزيز را در ادبيات فراموش كنيم و ديگران را با جهان نويسندگي‌اش آشنا نكنيم. معمولا پرسيده مي‌شود آيا عبدي توانست با همين چند كار جايگاه واقعي خود را در داستان‌نويسي به اثبات برساند؟ و پاسخ من در اين رابطه هميشه مثبت بوده است. به گمان من ادبيات جنوب وامدار نويسنده‌اي چون عبدي‌ است به اين دليل كه او توانست بخشي ناگفته از دردهاي جنوب را در قالب داستان‌هايش بازگو كند. من به شخصه عبدي را به عنوان نويسنده‌اي موثر در مكتب ادبي جنوب معرفي كرده‌ام و مي‌كنم. دليلش هم اين است كه عبدي توانست يك ‌بار ديگر ذات قصه‌خيزي و روايت‌خيزي جنوب را به ديگران اثبات كند. همان‌گونه كه مي‌دانيد خطه جنوب، خطه‌اي بسيار پهناور است و هر در هر وجبش هزاران داستان و افسانه نهفته است و بسياري از نويسندگان در اين خطه ظاهرا ناگزير از نوشتنند و اين امر ناخودآگاه به حق نصيب يكي از بهترين‌ استعدادها يعني عبدي هم شده ‌بود و اقبالي كه ايشان از نظر خواننده كسب كرد هم نشان مي‌دهد كه او به خوبي توانست از اين استعداد خدادادي بهره لازم را ببرد. تنوع اقليمي جنوب هم يكي ديگر از مسائلي ‌است كه در نويسنده‌خيز بودن اين خطه موثر است و عبدي اتفاقا به مسائلي از جنوب توجه كرد كه رد پايش را فقط مي‌توان در كارهاي خودش ديد. يكي از مشخصات بارز عباس عبدي، تجربه زيسته بود. او انساني بود كه لحظه‌لحظه زندگي را با دقت و وسواس پشت سر گذاشته بود و با استفاده از تخيل و حافظه سرشارش توانست كارهايي از خود به جاي بگذارد كه بي‌گمان در ادبيات داستاني كشور ماندگار خواهند بود. عبدي هر چه را كه ديده بود، نوشته و اگر اجل كمي بيشتر به او فرصت مي‌داد حتما مي‌توانست سبكي منحصر به فرد در اين گونه نوشتن داشته باشد.

 

1- برگرفته از مجموعه قلعه پرتغالي‌ها

- نشر چشمه- 1388

2- اشاره به شعري از غلامرضا بروسان

3- اشاره به شعري از ريلكه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون