• 1404 پنج‌شنبه 25 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4251 -
  • 1397 يکشنبه 18 آذر

مرزهاي مبهم آدورنو/هگل

محمدمهدي اردبيلي

در اين كتاب، مقاله، سخنراني يا مرثيه، با مانيفست آدورنو روياروييم. در اينجا، با تمركز روي فرم اثر به تحليل محتواي آن پرداخته و مي‌كوشم از دل اين پراكندگي منطقي بيرون بكشم. به نظر من، اين اثر را مي‌توان در چهار لايه و تعدادي فيگور از آدورنو يافت. اين چهار لايه توأمانند؛ يعني همزمان و درهم‌تنيده، در چهار سطح پيش مي‌روند. هگل در لايه اول كه بسيار روشن و آسان‌ياب است، در مقام سنگر يا سلاح ظاهر مي‌شود. در اين لايه، آدورنو پشت هگل سنگر گرفته است. او كه با بسياري از معاصران خودش در جنگ است، براي جنگيدن از هگل استفاده مي‌كند. براي نمونه، هستي‌شناسي هايدگري را دقيقه‌اي ابتدايي در منطق هگلي و نظريه هستي‌شناسي هگلي را مغاير با الهياتي‌سازي مفهوم هستي عنوان مي‌كند. در نقد اگزيستانسياليست‌ها، هگل را مقابل كي‌يركگور قرار مي‌دهد. در اين بخش، مي‌توان فهرستي بلندبالا از موقعيت‌هايي ارايه كرد كه در آنها آدورنوي سنگر گرفته پشت هگل بر رئاليسم ماركسيسمي، هوسرل، ايدئاليسم، سوبژكتيويسم، ابژكتيويسم، فاشيسم، ليبراليسم، آنارشيسم، پوزيتيويسم مي‌تازد.

در لايه دوم، آدورنو در مقام منتقد و رسواكننده هگل است. اين آدورنوي عموما شناخته ‌شده، به هگل لگد مي‌زند. او كه در جاهايي از هگل دفاع كرده، با كمك هگل ديگران را نقد مي‌كند و درنهايت لگدي هم به خود هگل مي‌زند. آدورنو صراحتا از نادرست بودن و ناحقيقت بودن هگل حرف مي‌زند. در بخشي از «سويه‌ها» مي‌گويد: «فلسفه هگل باتوجه به مفهوم در خودش نادرست است... نقد صريح هگل مي‌تواند نشان دهد كه وي در اين استنتاج كامياب نشد. هگل نمي‌تواند مطلق بودن روح را به ‌نحوي درون ‌ماندگار تا آخر حفظ كند. خود فلسفه او شاهدي است بر اين امر، دست‌كم تا آنجا كه هرگز امر مطلق را جز در تماميت انشقاق؛ يعني در يگانگي با ديگري، نمي‌بيند.»

اگر متن از لايه اول به لايه دوم مي‌رسيد، تكليف مشخص بود. اما اين دو لايه درهم ‌تنيده‌اند. آدورنو در همان لحظه‌اي كه به هگل لگد مي‌زند، از او به ‌مثابه سلاح استفاده مي‌كند. اين همزماني، شيوه‌ا‌ي مشخصا آدورنويي است. اما چه چيزي او را مجاز به ناحقيقت ناميدن و همزمان استفاده كردن از هگل مي‌كند؟ در اينجا، وارد لايه سوم كتاب مي‌شويم. لحظه‌اي كه مخاطب يا آدورنو از هگل نااميد شده و او را به كناري نهاده، لحظه تصديق هگل نيز هست. اين تصديق در اوج نفي، فيگور آدورنوي رقصنده را مي‌سازد كه درست در لحظه‌اي كه دستش در حال جدا شدن از هگلي است كه پرتابش كرده، او را به سوي خودش مي‌كشد. آدورنوي رسواگر كه مي‌گويد، امر معلق كه در فلسفه هگل سرگردان است، رسوايي هميشگي‌اش را به بار مي‌آورد و با نقد مفهوم نظرورزانه اعلي و امر مطلق به اين مي‌رسد كه رسوايي هگلي بهايي است كه هگل بايد براي انسجام مطلقي بپردازد كه با محدوديت‌هاي تفكر منسجم مواجه شده است، اين تعبير را به شكل راديكال‌تر چنين بيان مي‌كند كه «اگر فلسفه هگل برحسب بالاترين معيار -معيار خودش- شكست بخورد، از اين طريق در عين‌ حال حقانيت خودش را نيز به اثبات خواهد رساند» و درنهايت شكست فلسفه هگل را نيز ناشي از سيلي حقيقت مي‌داند. اينجا و به ميانجي اين لايه سوم مي‌توان آدورنو را فهميد و نسبت ديگري با او برقرار كرد: آدورنوي ديالكتسين يا رقصنده.

براي فهميدن سه لايه اولي در كنار يكديگر، بايد به لايه چهارم وارد شويم. لايه‌اي كه ايده‌هاي اين كتاب را در كنار هم نگه مي‌دارد و به آنها انسجام مي‌بخشد. تا اينجاي بحث از آدورنو در حال دفاع از هگل، در حال نقد از هگل و در حال دفاع و نقد پياپي از او صحبت كرديم، لايه چهارم بخشي از استدلال‌هاي آدورنو را در بر مي‌گيرد كه در آنها آدورنو با هگل يكي شده است. باز هم مي‌توان رقصنده‌اي را تصور كرد كه با آنچه از خود دور كرده، يكي شده است. در اينجا، آدورنو حرف‌هايي آدورنويي را به هگل نسبت مي‌دهد: هگل را ضدمتافيزيك، ضدنظام، ضداينهماني، فيلسوف گسست مي‌خواند. مي‌گويد نظام هگلي بسته نيست و ديالكتيك هگلي منفي است. آدورنو در مقابل اسطوره كي‌يركگوري هگل قرار مي‌گيرد و كليشه هگلي مبني بر اينكه او جزو را فداي كل مي‌كند، مي‌شكند. در نمونه‌اي ديگر مي‌گويد، فلسفه هگل ذاتا نفي‌كننده است. هگل را در كنار نيچه و در مقابل كل متافيزيك سنتي قرار مي‌دهد. در تمام اين موارد با آدورنو/هگل سرو‌كار داريم و نمي‌توانيم اين دو را از هم تفكيك كنيم.

تفكيك‌ناپذيري هگل و آدورنو در اين لايه به منطق آدورنو برمي‌گردد. اما آدورنو اين رقص را در «ديالكتيك منفي» ادامه نمي‌دهد. شايد براي اينكه هگل در آنجا سلاحي از كار افتاده، سنگري سوراخ، رقصنده‌اي از پا درآمده است. آدورنو در اين سخنراني كه به‌مناسبت صد و بيست و پنجمين سالمرگ هگل ارايه مي‌شود و به نوعي مرثيه‌اي بر او است، جنازه هگل را مي‌رقصاند. اين حركت در شرايط دهه 50 توجيه‌هايي دارد. آدورنو، از هگل عليه دشمنانش استفاده مي‌كند و در عين حال، حرمت جنازه را نيز حفظ مي‌كند و مي‌كوشد او را نيز رستگار كند. از ديگر سو، اين سخنراني مرثيه‌اي بر خود آدورنو نيز هست. بر آدورنويي كه با وجود تلاش‌هايش نمي‌تواند از هگل بيرون بيايد. چنانكه در كتاب تصديق مي‌كند: «وقتي كسي كتاب پديدارشناسي را مي‌خواند، گاهي اوقات به نظرش مي‌رسد كه انگار آن پيشرفتي كه روح به زعم خود از زمان هگل به بعد و در تقابل با او، از راه روشمندي روشن و تجربه‌گرايي سفت ‌و‌ سخت حاصل كرده يك‌سره پسرفت است.» خود آدورنو، در اينجا نماينده اين پسرفت است. پس نمي‌تواند اين جنازه را رها كند. با اين تفسير، مي‌توان گفت كه اين هگل است كه آدورنو را به حركت واداشته و مي‌رقصاند. اين آدورنو است كه از دنياي مردگانِ پس‌رفته سخن مي‌گويد. طراحي جلد اين برگردان نيز بياني از سخن گفتن آدورنو از دنياي مردگان به‌واسطه هگل است. هگل به‌واسطه ديالكتيك خويش آدورنو را به رقص مي‌آورد. از اين منظر، لايه‌ها و فيگورهايي بازخواني شده در نسبت آدورنو و هگل جمع‌بندي مي‌شوند، منطق حاكم بر اثر از منطق استنتاجي متعارف خارج مي‌شود و به درك ديگري از مواجهه هگل و آدورنو دست مي‌يابيم كه در آن نبرد ميان اين رقصندگان همچنان ادامه دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون