ميان ماه من تا ماه گردون...
سيد محمد بهشتي
«به چپ بپيچيد»، «از سمت راست حركت كنيد»، «دور بزنيد»، «پيش رو پليس گزارش شده است»؛ به گوش ما كه در شهري شلوغ و بزرگ زندگي ميكنيم و با بخش بزرگي از آن غريبهايم اين جملات آشناست. وقتيكه نرمافزار مسيرياب را روشن ميكنيم يكباره حالت نابينايي را پيدا ميكنيم كه خود را به دستان مرد بينايي سپرده تا از خياباني مزدحم عبور كند. احساس غريبگي، باعث ميشود بپذيريم كه نابيناييم و پيشفرض نرمافزار نيز همين است؛ اگر جز اين بود لزومي نداشت بگويد «پيشرو ترافيك سنگين گزارش شده» يا «شما به مقصد رسيدهايد».
تجربه نشان داده كه «ويز waze» در انتخاب بهترين مسير اشتباه نميكند. در وقت و انرژي ما صرفهجويي ميكند. از آن مهمتر آنكه ويز همه نشانيها را ميداند؛ يعني همه آن مقصدهايي كه از آنها جز نام و شمارهاي در دست نداريم. اما بهره بردن از ويز چند شرط دارد؛ اول اينكه ما بايد يك مقصد و يك مقصود داشته باشيم. اگر قرار باشد سرراهمان، مثلا از نانوايي حسينآقا چند بربري خشخاشي هم بگيريم، يا از خيابان خاطرهانگيزي عبور كنيم، ويز را ناكارآمد كردهايم. شرط ديگرش اين است كه خود را كاملا به آن بسپاريم. يعني بايد دانستهها، پيشفرضها، احساسات و تعلقاتمان نسبت به خيابانها، بناها و مسيرهاي هميشگي را كنار بگذاريم. بايد بپذيريم كه در تاريكي كامل و در محيطي ناشناخته و تهديدآميز به سر ميبريم؛ چه فقط در اينصورت است كه از دستوراتش سرپيچي نخواهيم كرد. به عبارت ديگر ويز وقتي موفق خواهد بود كه سبب شود ما نبينيم درحاليكه چشمانمان كاملا باز است؛ نبينيم عليآقا كه مريض احوال بود دكانش را باز كرده يا نه؛ نبينيم بارندگي ديشب كوه را سفيدپوش كرده؛ نبينيم دماوند كلاهي از ابر بر سرگذاشته و ... .
وانمود كردن به نديدن و ندانستن درباره جاهايي كه نميشناسيم سخت نيست ولي وقتي به حوالي خانه خود ميرسيم، سختمان است كه وانمود كنيم غريبهايم و پيشفرضهايمان را كنار بگذاريم. اگر به ويز حق بدهيم كه درباره هر جايي بگويد «شما به مقصد رسيدهايد» درباره منزل خودمان اين جمله قابل تحمل نيست پس پيش از رسيدن ويز را خاموش ميكنيم. اصلا هيچ كس زير و بم محله ما را بهتر از خودمان نميشناسد؛ ما اهل اينجاييم و اينجا را مثل كف دستمان ميشناسيم. در واقع ما نسبت به محلهمان در روشنايي به سر ميبريم. احساس به سر بردن در متني روشن و زنده، بزرگترين مزاحم عملكرد ويز است. چراكه آن كيفيتي از شناخت كه ويز در اختيارمان ميگذارد منوط به قرار داشتن در تاريكي است. ويز بايد نخست ما را از اين متن زنده و روشن جدا كند، يك مقصد تعيين كند و آنگاه دست ما را بگيرد و به آن مقصد برساند. پس اگر تصور كنيم كه روزي اهليت ما از خانه و محله خودمان به كل شهر، و حتي سرزمينمان توسعه يابد يعني سرزمينمان را مثل كف دستمان بشناسيم آنوقت ويز در هيچ مقياسي كارآمد نخواهد بود. البته عكس اين حالت را نيز ميشود تصور كرد؛ زمانيكه ويز موفق شود ما را متقاعد كند كه از اهليت دست بكشيم و بپذيريم كه هيچ نميدانيم يا دانستهها و باورهايمان ارزشي ندارند.
شيوه شناخت در تاريكي منحصر به ويز نيست بلكه همانچيزي است كه در سدههاي اخير غالب دانشهاي نوين چون زيستشناسي، زمينشناسي، هواشناسي و ... را پيريزي كرد. معناي روش علمي در عموم اين حوزهها يعني پيدا كردن مطمئنترين راه رسيدن به حقيقت. غافل از آنكه آنچه به چنگ چنين روشي ميآيد حقيقتي تقليليافته است. نه فقط با علوم پايه و مهندسي كه با شاخههاي مختلف علوم انساني همچون تاريخ، اقتصاد، مديريت، جامعهشناسي و ... نيز با آنكه موضوعشان زندهترين واقعيات حيات است نيز چنين برخورد شد. يعني اولا مسائل پيچيده به معادلات ساده و يكمجهولي فروكاسته شد. دوم آنكه هر موضوع از متن زندهاش اخراج شد و در آخر بهرهمندي از روش علمي يگانه معيار صحت و اتقان يافتهها قرار گرفت. به عبارت ديگر در شناخت علمي بهترين نسبت آدمي با موضوع شناخت، نسبتي از روي بياعتنايي و حتي خصومت است و نه الفت و اهليت. حال آنكه پرنده مبتني بر اهليت نسبت به محيط تا دوردستترين مقاصد پرواز ميكند. آهو در بيابان با ابتناي به اهليت راه چشمه را ميپيمايد. مجهز شدن به دانش جديد ما را به بسياري از مقاصد رسانده ولي بيش از پيش با محيط و با سرشتِ آنچه در آن هست، بيگانه كرده است. ما به مقصد رسيدهايم ولي بعيد است به مقصود رسيده باشيم.