در 11 مارس سال 1978 در ساعت 2:30 بعدازظهر، يازده عضو فتح در ساحلي نزديك كيبوتص ماگان ميكاييل، جنوب حيفا پياده شدند، منطقه حفاظت شدهاي كه با حوضچههاي پر از ماهي محاصره شده بود و محلي بود براي پرندههاي مهاجري كه به آفريقا ميرفتند يا
برميگشتند.
يك عكاس طبيعت امريكايي به نام گيل رابين از پرندگاني كه از بالاي سرش شيرجه ميرفتند، عكس ميگرفت. فلسطينيها پس از سه روز سفر پرخطر در دريا كه دو نفر از دوستانشان هم در دريا غرق شده بودند، تقريبا نااميد شده بودند. چون دريا به شدت طوفاني بود و آنها را مايلها منحرف كرده بود بهطوري كه طاقتشان را از دست داده بودند و فكر ميكردند كه در قبرس پياده شدهاند. زماني كه رابين به آنها گفت كه در اسراييل و در ميانه حيفا و تلآويو هستند، آرام شدند. آنها از او تشكر كردند و سپس او
را كشتند.
سپس حملهكنندگان به سمت بزرگراه ساحلي كه جادهاي بين حيفا و تلآويو است، راه افتادند. آنها اول يك تاكسي و سپس يك اتوبوس را ربودند و رانندگان و مسافران را گروگان گرفتند. آنها به راننده اتوبوس دستور دادند كه به سمت جنوب و تل آويو راه بيفتد.
ابوجهاد به آنها دستور داده بود كه يك هتل را بگيرند اما هجوم برندگان كه دهها گروگان در دست داشتند و در اوج روحيه خود بودند، تصميم گرفتند كه نفس عمليات را تغيير دهند. گزارش طبقهبندي شده ايدياف در مورد آنچه روي داده چنين آورده است: «ابتكار تروريستها منجر به يك روش جديدي در حمله شد – يك حمله در حال حركت (در طول مسير بيش از 50 كيلومتر) كه هم تعجببرانگيز بود و هم اينكه در آنجا هيچ نيروي امنيتي وجود نداشت.»
تروريستها از پنجرههاي اتوبوس به سمت خودروها در جاده شليك كردند و اتوبوس ديگري را هم نگه داشتند و مسافران را هم گروگان گرفتند. به خاطر شگرد جديد حمله، «نيروهاي امنيتي به سختي توانستند، موقعيت را متوجه شوند تا به يك ارزيابي بهروز برسند و ابتكار را در دست بگيرند كه بر مرحله رويداد و نتايج آن اثرگذار باشند.»
با آنكه پليس ترتيبي به خرج داد تا اتوبوس در حاشيه شمالي تلآويو بايستد اما اغتشاش ناشي از آن منجر به آشوب مطلق شد: «عامل موثر، فقدان كنترل مركزي بود هم در بين تروريستها كه سعي ميكردند با شليك گلوله از تمامي جهات از خود دفاع كنند و هم در ميان
نيروهاي امنيتي.»
يكي از تروريستها اسلحهاش را بر سر دختر يكي از گروگانها به نام آبراهام شامير گذاشته بود. شامير كه ديد اين مرد مجروح است به او حمله كرد، اسلحهاش را گرفت و به سمت يكي از تروريستها كه در جلوي اتوبوس ايستاده بود، شليك كرد. سپس او سه گلوله به سمت تروريست ديگر شليك كرد.
يكي از گروگانهاي زن به او هشدار داد: «پشت سرت را بپا!» و شامير برگشت ديد كه يكي از عربها اسلحهاش را به سمت او نشانه رفته است. آنها همزمان به هم شليك و همديگر را مجروح كردند. شامير شجاع كه هنوز عمل ميكرد، ديد آن مردي كه او اسلحهاش را قاپيده بود روي كف اتوبوس افتاده و صورتش پر از خون است و
خرخر ميكند.
او در دستش يك نارنجك داشت و ضامنش را كشيده بود. شامير سعي كرد كه مانع انداختن نارنجك بشود اما نتوانست و نارنجك كف اتوبوس قل خورد. او سعي كرد كه از بدن تروريست براي جلوگيري از موج انفجار استفاده كند اما اين كار هم ميسر نشد. نارنجك منفجر شد و چشمان شامير به شدت آسيب ديد و تروريست و 5 گروگان كشته شدند. انفجار اتوبوس را به آتش كشيد. برخي تروريستها و گروگانها فرار كردند اما ديگراني كه باقي مانده بودند، زندهزنده در آتش سوختند.
در كل 37 اسراييلي كه سيزده نفر آنها كودك بودند، كشته شدند و 71 نفر مجروح شدند. 9 تروريست مردند. يك نفر در همان صحنه و يك نفر ديگر در يك بيمارستاني كه جراحتش را درمان ميكردند، دستگير شدند. آرين حادر، بازجوي ارشد شين بت گفت: «ميديدم كه آنجا هم دروغ ميگويد. جراحت سبكي ديده بود با يك سرم غذايي در دست درست مقابل چشمان ما. دكتر كه فهميده بود چه خبر است، پشتش را به ما كرد و گفت: «شما كارتان را بكنيد؛ ما هم كارمان را ميكنيم.» ما سرم را از دستش درآورديم. او از درد فرياد خفيفي كشيد و شروع كرد به اعتراف كردن. او گفت: «ابوجهاد ما را فرستاده.»
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است،
نه اعتقاد مترجم و روزنامه.