آخرين يكشنبه
حسن لطفي
تا وقتي در اوان جواني فيلم بنهور ساخته ويليام وايلر را نديده بودم بيماري خوره يا درستتر بگويم جذام خيلي برايم هراسآور نبود. به همين خاطر وقتي يكي به ديگري ميگفت: «خوره به گوشتت بيفتد» نفرينش برايم نفريني معمولي بود. اما از وقتي وضعيت دردناك خواهر و مادر جودا بنهور و بعدها شخصيتهاي فيلم خانه سياه است فروغ فرخزاد را ديدم ترس از روبهرو شدن با بيماران جذامي براي لحظهاي رهايم نميكرد و هميشه از اينكه خوره گوشت صورت و دماغم را بخورد، هراس داشتم. ميترسيدم چهرهام طوري بشود كه تماشاي آن همه را وحشتزده كند. اين ترس تا زمان آشناييام با چند پزشك نيكوكار ادامه داشت. آشنايي كه پس از تماشاي فيلم خانه سياه است، اتفاق افتاد. با دوستي كه او هم از فيلم قدرتمند فروغ فرخزاد به درد و اندوه رسيده بود، تصميم گرفتيم فيلمي در اين رابطه بسازيم. فيلمي كه خوره و جذام را در زمانه معاصر نشان دهد. براي شروع كار به سراغ پزشكي رفتيم كه ميگفتند پس از آشنايي با آموزههاي دكتر آلبرت شوايتزر نامي تصميم ميگيرد در دهكدههاي دورافتاده الموت به سراغ جذاميها برود و مرحمي بر زخمهايشان بگذارد. دكتر كه نامش اسماعيل خرسند بود بعد از مطلع شدن از تصميم ما، پيشنهاد داد به جاي ساخت سريع فيلم پي آشنايي بيشتر با جذاميها باشيم. سر سفرهشان بنشينيم، بدون واهمه به صورتشان نگاه كنيم و درددلهايشان را با گوش باز بشنويم. پيشنهادش براي ما ساده نبود. چند سالي نياز بود تا اين اتفاق بيفتد. چند سالي كه با مرگ دكتر خرسند همراه بود. بهانه فيلم اين بار خود دكتر بود. خاطراتش ما را به مكانهايي برد كه او سالهاي زياد در حالي كه داروهاي درمان جذام همراه داشت از آن مسيرها گذشته بود. به خانه چند جذامي باقي مانده كه رفتيم همهشان آن سالها و دكتري كه برايشان دارو ميآورد و با آنها غذا ميخورد را به خاطر داشتند. از همه عجيبتر پيرزني بود كه ميگفت از وقتي دكتر مرده هر وقت در شهر از كنار جايي كه مطبش در آن داير بود، ميگذرد قلبش تير ميكشد و اشكش سرازير ميشود. وقت تعريف كردن هم اشكش سرازير شد. همان سال و همان جا فهميدم كه دكتر خرسند و چند دكتر ديگر خانه سياه جذاميها را با مهرشان سفيد كردهاند. شايد به همين دليل است كه هر وقت به آخرين يكشنبه ژانويه نزديك ميشويم با علم به اينكه ميدانم روز جهاني جذام است علاوه بر فيلمهاي بنهور، خانه سياه است، ناخدا خورشيد، به ياد دكتر خرسند، بيمارهاي جذامي و خورهاي ميافتم كه با مهر عدهاي اگرچه دورانش به سر نرسيد اما نتوانست زخمهاي زيادي بر جان آدمها باقي بگذارد.