منچستريونايتد، پاري سنژرمن را حذف كرد
روايت انجام يك ماموريت غير ممكن
علي ولياللهي
روزهايي كه دنبال شدند، به قدري پرحادثه، جذاب و مرموز بودند كه بهترين كاري كه ميتوانم انجام دهم اين است كه گره آنها را باز كنم.دهكده ماه گرفته نوشته ارمانو كاوازوني.
منچستريونايتد در شبي كه خوب نبود، موفق شد يكي از بازگشتهاي تاريخي فوتبال را رقم بزند تا افسانه جديدي به افسانههاي فوتبال اضافه شود. تا سالهاي سال همه ورزشيها با رسيدن به تاريخ ششم مارس بنويسند چند سال پيش در چنين روزي، شياطين سرخ از يك ماموريت غير ممكن سربلند بيرون آمدند. گرچه منچستريها اولين تيم تاريخ اروپا هستند كه موفق ميشوند باخت دو بر صفر در خانه را، در زمين حريف جبران كنند، اما اولين تيم تاريخ نيستند كه اصطلاحا كامبك ميزنند. البته شايد بتوان گفت پاريسنژرمن جزو معدود تيمهاي دنياست كه كامبكخور قوياي دارد؛ با تمام اين تفاسير نكته جالب اينجاست كه چنين اتفاقي هيچگاه در فوتبال تكراري نميشود و هر بار همه علاقهمندان به مستطيل سبز با ديدن يك بازگشت طلايي به معناي واقعي كلمه سورپرايز ميشوند. هيچكس نميگويد اي بابا! اين بازي هم مثل فلان بازي بود. هيچكس نميگويد همين پاريسنژرمن چند سال پيش هم برد چهار بر صفر در خانه را با باخت شش بر يك در نيوكمپ به فنا داد و بنابراين برد منچستر جذابيتي ندارد. قصههاي فوتبال هيچگاه تكراري نميشوند. با اينكه شايد در نگاه اول، در كليت ماجرا همهچيز يكسان به نظر برسد. اما جزيياتي كه خودشان پيشزمينههاي خاصي دارند، باعث ميشوند كه هر اتفاقي در فوتبال
ولو هزاران بار هم تكرار شده باشد- هميشه تازگي داشته باشد.
در همين مورد اخير كامبك منچستر اگر دقت كنيم به جزييات جالبي برميخوريم؛ جزيياتي شگفتانگيز كه از در كنار هم قرار دادنشان به يك روايت محكم ميرسيم. انگار كه كسي همه اينها را از پيش نوشته باشد و رخدادها بر اساس تصميمهاي آن نويسنده جلو رفته باشد. بياييم برگرديم به ابتداي فصل. منچستر با آقاي خاص كارش را شروع ميكند. پيشزمينهاش فصل سومهاي معروف مورينيو است كه هميشه منجر به جدايي شده. حالا همه منتظر هستند كه اين اتفاق بيفتد. درگيريها در اولدترافورد به اوج خودش ميرسد و بازيكنان رسما مقابل مورينيو قرار ميگيرند و سندروم فصل سوم عينيت مييابد. اين يك شروع است. ما به چيزي رسيديم كه انتظارش را ميكشيديم. هرچند هر لحظه تصور ميكرديم كه شايد ورق برگردد. بعد بايد دنبال يك جايگزين گشت. چه كسي ميتواند جايگزين يكي از پرافتخارترين مربيان ناكام جهان شود؟ برميگرديم به تاريخ منچستر. از بين تمام ستارههايي كه در سالهاي اخير بازنشست شدهاند، ويديچ و فرديناند و بكهام و اشمايكل و اسكولز و استام و چندين فوق ستاره ديگر كسي انتخاب ميشود كه نامش در يك بزنگاه تاريخي زياد تكرار شده. يك ذخيره طلايي. كسي كه آن گل تاريخي را در دقيقه 93 وارد دروازه اليوركان كرد تا قهرماني آخرين سال قرن بيستم برسد به سر الكس فرگوسن و شاگردانش. بازيكني كه هيچوقت به اندازه ديگران ستاره نشد. اولهگونار سولشر.
سولشر روي نيمكت منچستر مينشيند؛ نيمكت تيمي كه به بازگشتهاي معجزهآسا و فرگيتايم و اين چيزها شهره است، ميرسد به عامل كامبكهاي فصول قبل تيم. ذخيره طلايي ميآيد و روزهاي خوب يونايتد را آغاز ميكند. بردهاي پياپي و رسيدن تا رتبه چهارم جدول در حالي كه كسي براي منچستر شانسي قائل نبود كه بتواند سهميه كسب كند. ذخيره طلايي با داستاني كه پشت سرش داشت، طبق انتظار كارش را به خوبي انجام ميدهد. ذخيره طلايي بايد چه كار كند؟ بايد نتيجه را برگرداند و پسر نروژي اين كار را انجام داد. اما اين نميتواند پايان ماجرا باشد. اين قصه خيلي بيش از حد شيرين و تكراري به نظر ميرسد. پس بايد يك سد محكم به وجود بيايد. آن سد محكم تيمي است كه خودش قصه پر فراز و نشيبي پشت سر گذاشته. پاري سنژرمن؛ تيمي كه چند سال است به سطح اول فوتبال اروپا آمده تا غولهاي قديمي را كنار بزند. با دلارهاي ناصرالخليفي كه از چاههاي نفت قطر بيرون ميآيد. تيمي كه نيمار را با دويست و بيست ميليون يورو به خدمت گرفت. كاواني و امباپه و ديماريا و دراكسلر و رواتي و دنيآلوز را آورد. امري را كنار گذاشت و توخل را جايش نشاند. همه اينها فقط براي يك هدف. تصاحب ليگ قهرمانان اروپا و به دست آوردن جايگاه و شخصيت در اروپا؛ تيمي كه كارشناسان را به اين نتيجه رساند كه سولشر هرچقدر تا الان خوب بوده، نميتواند از سد پاريسيها بگذرد؛ اتفاقي كه رخ ميدهد. منچستر در خانه با دو گل به حريف متمول ميبازد تا داستان پيچش جديدي به خودش بگيرد. تا دوران خوش سولشر به عنوان ذخيره طلايي به سر برسد. تا ثابت شود كه سولشر فقط و فقط يك ذخيره طلايي است و تاثيرگذارياش در شرايطي است كه جرياني به راه افتاده باشد و او نهايتا بتواند آن جريان را به سرانجام برساند. خودش به تنهايي نميتواند جريانساز باشد. باخت دو بر صفر در خانه يعني اميدي به برگشت نيست چرا كه هيچ تيمي در اروپا نتوانسته اين كار را بكند. در اين ميان پوگبا اخراج شده و سيل مصدومان نيز به دلايل محتوم بودن باخت منچستر در بازي برگشت اضافه ميشود.
تا اينجاي قصه به نظر ميرسد همهچيز تمام شده. اما ما، شبيه به كسي كه در حال خواندن اين قصه هستيم، به صفحات باقيمانده كتاب نگاه ميكنيم و ميبينيم حداقل چند ده صفحه ديگر مانده است. هنوز خيلي از سوالات بيپاسخ مانده است. مثلا ما بايد بدانيم چرا از بين همه سدهاي بزرگ پاري سنژرمن مقابل منچستر يونايتد قرار گرفته است. چند روز قبل از بازي برگشت، منچستر در خانه ساوتهمپتون با اينكه عقب افتاده بود، موفق ميشود بازي را برگرداند و سه امتياز حساس را بگيرد. چه كسي دبل ميكند؟ لوكاكو! آيا اين يعني اتفاق خاصي قرار است در پاركدوپرنس شهر پاريس رخ بدهد؟ آيا اين يك پيشآگاهي و زمينهچيني براي شب بازي سرنوشتساز است يا صرفا يك فريب براي گمراه كردن ذهن مخاطبين؟ معلوم نيست. بايد ديد چه پيش خواهد آمد. در شب بازي پاريسيها مطمئن از يك پيروزي و صعود به دور بعد با پرچمهاي آبي و قرمز استاديوم را پر كردهاند. بازي آغاز ميشود. در واقع پرده آخر داستان؛ پرده آخري كه سرشار است از غافلگيري. ابتدا دقيقه دو لوكاكو روي اشتباه مدافع پاريس گل اول را ميزند. به ناگاه همه ذهنها ميرود سمت كامبك. پيشزمينهها اين را ميگويد. حضور سولشر و پياسجي و لوكاكو و چند المان ديگر اين را ميگويد. اما خيلي زود شاگردان توخل آب پاكي را ميريزند روي آتش شياطين سرخ. اما باز هم قصه قرار نيست تمام شود. منچستر بايد يك بار ديگر به بازي برگردد تا قصه جذابتر شود. به عقب نگاه ميكنيم. بهتر است باز هم يك اشتباه وضعيت را پيچيده كند تا از لحاظ شكلي با گل اول همانند شود. اما چه كسي اين اشتباه را بكند؟ اگر قرار باشد فرمي نگاه كنيم و كسي را انتخاب كنيم كه قصهها را در هم تنيده كند، آن يك شخص كسي نيست جز.... نه! خواهش ميكنيم كه آن آدم بوفون نباشد! انتخاب بوفون براي انجام اين اشتباه گرچه بسيار دراماتيك است، اما واقعا نامردي است. دروازهبان 41 ساله. اسطوره دوستداشتني فوتبال. كسي كه آمده پاريس تا ليگ قهرمانان ببرد. بازنده فينالهاي بزرگ. كسي كه داستان او و جام يوسيال از غمانگيزترين داستانهاي عاشقانه دنياست. اما او انتخاب شده است. شوت رشفورد جوان و دفع توپ شكننده بوفون. لوكاكو دبل ميكند. دو يك به نفع منچستر. لوكاكو و دبل! پاريس و كامبك باورنكردني خوردنش از بارسلونا. سولشر و ذخيره طلايي بودن. چقدر همهچيز دارد چفت و بست پيدا ميكند!
دقيقه آخر و شوت دالوت، بازيكن تعويضي ميخورد به دست كيمبمپه و پنالتي براي يونايتد. صبر كنيم. چرا اين داستان دارد به وحشيانهترين شكل ممكن به پايان ميرسد؟ چرا يك تعويضي پنالتي ميگيرد؟ چون سولشر خودش هميشه تعويض طلايي بوده؟ چرا آن برخورد توپ به دست پنالتي اعلام ميشود؟ بعد ميفهميم اتفاقي كه هفته پيش رخ داد و فيفا اعلام كرد از اين به بعد هر برخورد توپي به دست پنالتي است براي چه بوده! بعد تازه يادمان ميآيد بوفون فصل پيش در حالي كه تيمش يوونتوس، داشت كامبك ميزد با آن پنالتي دقيقه 90 مقابل رئال مادريد حذف شد! حتي ميتوانيم به اين فكر كنيم كه پاريسنژرمن در آن بازي تاريخي مقابل بارسلونا هم در دقيقه آخر تير خلاص را دريافت كرد. در آن ديدار كه پياسجي يك گل هم زده بود و فكر ميكرد هر اتفاقي هم بيفتد همان يك گل نجاتش ميدهد و درست در لحظاتي كه مغزمان از اين همه جزييات مويي و روايات در هم پيچيده در حال سوت كشيدن است، ماركوس رشفورد ميايستد پشت توپ و ضربه ميزند و بوفون به سمت توپ حركت هم ميكند اما نميتواند آن را بگيرد و گره اصلي داستان باز ميشود.
منچستر، تيمي با قدمت كه شخصيت بزرگي دارد با در كنار هم قرار گرفتن هزاران اتفاق كوچك و بزرگ، تيمي را حذف ميكند كه تاريخش هنوز خيلي كوچك است. در همان تاريخ كوچك اما نشان داده كه استاد باختهاي غير منتظره به حساب ميآيد. حالا ميتوان گفت اگر از يك نويسنده بزرگ ميخواستيم كه داستان آغاز منچستر در اين فصل و در نهايت صعود اين تيم به جمع هشت تيم برتر اروپا را بنويسد، او درست به همين شكل روايت را ميچيد. با همين جزييات. با همين خردهروايتهاي شگفتانگيز. با همين پايان دراماتيك؛ پاياني كه در آن شياطين سرخ با حضور فرگوسن و كينگ اريك دور آتشي كه با دلارهاي ناصرالخليفي به راه انداختهاند مشغول رقص و پايكوبي هستند.
دقيقه آخر شوت دالوت ميخورد به دست كيمبمپه و پنالتي براي يونايتد. صبر كنيم. چرا اين داستان دارد به وحشيانهترين شكل ممكن به پايان ميرسد؟ چرا يك تعويضي پنالتي ميگيرد؟ چون سولشر خودش هميشه تعويض طلايي بوده؟ چرا آن برخورد توپ به دست پنالتي اعلام ميشود؟حتي ميتوانيم به اين فكر كنيم كه پاريسنژرمن در آن بازي تاريخي مقابل بارسلونا هم در دقيقه آخر تير خلاص را دريافت كرد. درست در لحظاتي كه مغزمان از اين همه جزييات مويي و روايات در هم پيچيده در حال سوت كشيدن است، ماركوس رشفورد ميايستد پشت توپ و ضربه ميزند و بوفون به سمت توپ حركت هم ميكند اما نميتواند آن را بگيرد و گره اصلي داستان باز ميشود.