• 1404 دوشنبه 22 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4326 -
  • 1397 يکشنبه 19 اسفند

درباره اهميت آثار فوكو به‌رغم توصيه ژان بودريار

فوكو را به ياد بياور

مهدي رفيع

دلوز در يكي از درس‌گفتارهاي پاريس هشت در مورد فوكو به اين مساله اشاره مي‌كند كه آنچه در واپسين آثار فوكو به غلط بازگشت به مفهوم «سوژه» تلقي شده است، در حقيقت بررسي شكل‌هاي متفاوتِ «سوژه‌شدن» است. گذشته از اين جهت‌نمايي دقيقِ دلوزي، اين شكل‌بندي‌هاي سوژه‌شدن را بايد از سه مجراي دانش، قدرت و اخلاق و با سه روش باستان‌شناسي(1)، نمودار‌شناسي (نقشه‌نگاري) و تبارشناسي مورد بررسي قرار داد. آثار فوكو از ابتدا اين آميزه و درهم‌تنيدگي هم‌زمان را نشان مي‌دهند و صرفا بعدتر در مراحل تفصيل و بسط خود از هم جدا مي‌شوند. بدين‌ترتيب، فوكو نشان مي‌دهد قصد او نه«تحليل پديده‌هاي قدرت و نه تفصيلِ بنيان‌هاي چنين تحليلي بوده است... [بلكه، ] در عوض، آفرينش تاريخي از شيوه‌هاي متفاوتي است كه انسان‌ها با آن، در فرهنگ ما، به سوژه بدل مي‌شوند» (Foucult,1983: 208).

 

ارزيابي شتاب‌زده بودريار از تحليل‌هاي تاريخي فوكو

محورِ اصلي تحليل‌هاي تاريخي فوكو شكل‌گيري‌هاي سوژه‌شدن است كه از طريق گفتمان‌هاي تاريخي در هر مقطعي به ظهور مي‌رسند. در اينجا است كه مي‌توان نقد ژان بودريار را در كتاب «فوكو را فراموش كن»، ارزيابي‌اي شتاب‌زده و تا حد قابل توجهي سطحي از مفهوم قدرت در آثار فوكو دانست. فوكو ديگر مفهوم قدرت را به مثابه كلان‌دستگاهي انتزاعي بررسي نمي‌كند، بلكه نشان مي‌دهد قدرت تنها در آن‌جا هست كه سوژه‌شدن‌ها با تمام مقتضيات‌شان وجود دارند. قدرت منتشرشده و تابعِ تكنولوژي‌هاي ايجابي و نه صرفا سلبي (سركوب) است كه مي‌توان شكل‌هاي جديد آن را از مجراي فيزيك‌ خُرد قدرت (فوكو) يا شيمي خُرد ميل (دلوز-گتاري) مورد بررسي قرار داد.

انتشار جلد نخست «تاريخ جنسيت، اراده به دانستن» (1976)، اين امر مساله‌ساز را پيش كشيد كه چگونه با كنار گذاشتن نظريه‌ سركوب مي‌توان مبارزه را توجيه كرد؟ «بايد به ياد داشت كه با وجود موفقيت عمومي آشكار و آني كتابِ فوكو كه به تجديد چاپ بيست و دو هزار نسخه‌اي آن منجر شد، پس از آنكه چاپ اوليه بيست‌ودو هزار نسخه‌اي به اتمام رسيد، و با وجود مرورهاي مطبوعاتي بسيار موافق، حلقه فوكو از بحث مركزي كتاب آشفته بود، بحثي كه مبارزه عليه سركوب را زير سوال مي‌برد. فهميدن اين امر مشكل بود كه چگونه پس از يك دهه كامل تنها انجام اين امر، مبارزه به خاطر آزادي[...] مي‌توانست به مثابه صف‌آرايي زيست‌قدرت نگريسته شود» (Dosse,2010: 317). در حقيقت درك اين پيش‌بيني نظري مبدعانه فوكويي را بايد با بررسي ظهور «تكنولوژي‌هاي جديد قدرت» تبيين كرد. هم‌چنان كه دلوز و گتاري مفهومي ايجابي از ميل، فراسوي فقدان، لذت و ممنوعيت ارايه مي‌دهند، فوكو درصدد است مفهومي جديد و ايجابي از قدرت ارايه دهد كه ديگر از طريق شكل‌هاي كلاسيك سركوب مستقيم عمل نمي‌كند.

 

فوكوي آسان‌ياب و دست‌پرورده؟

به يك معنا مي‌توان گفت كه اين دلوز و گتاري هستند كه فوكو را از بدل شدن به يك تحليل‌گر گفتمان‌هاي تاريخي نجات مي‌دهند، تحليل‌گري كه صرفا در پي توصيفِ شرايطِ شكل‌گيري گفتماني است، تاريخداني كه گويي مشعوف تشريح و مفتون لحظات پيوستارِ يا ناپيوستگي تاريخي ويژه خود است كه جنون، امر نامتعارف/منفي‌، جنسيت و غيره تنها بخشي از آن را شكل مي‌دهند. چه فوكوي آسان‌ياب و دست‌پرورده‌اي مي‌بود اگر چنين بود! اما هم‌چنان كه فوكو در آخرين مصاحبه‌اش اذعان مي‌كند او همواره در مسير فراروي از آثار خود بوده است؛ فوكو فراسوي فوكو. تنها براي آنكه بگويد من ديگر «آني» نيستم كه فكر مي‌كنيد. همان‌گونه كه در كتاب باستان‌شناسي دانش مي‌نويسد: «نه، نه، من آن‌جايي نيستم كه در انتظار من‌هستيد، بلكه در آن‌جايي‌ام كه از آن خندان شما را مي‌نگرم.» (Foucault,1969: 28).

 

تلاش براي بي‌چهره بودن

فوكو در سراسر آثارش همواره تلاش مي‌كند بي‌چهره باقي بماند چرا كه چهره‌داشتن با همان «تصوير تفكر»ي مرتبط است كه او و به نحوي ديگر دلوز، مي‌خواهند از آن بگريزند.كساني كه «مي‌نويسند تا ديگر چهره‌اي نداشته باشند.» (Ibidem) برخلافِ تصوير و تصوري كه عموما در ايران از فوكو وجود دارد يك تحليل‌گر قدرت، يا يك روش‌شناس، او همواره خود را از پرداختن به شكل‌هاي مسلط فلسفه‌ورزي و تحليلِ تاريخي جدا نگه داشته است. به همين دليل كنش فلسفيدن(2) خويش را در مجرايي مستقر مي‌كند كه مغاير با آن مسيري است كه گفتارهاي فلسفي مسلط از هگل تا سارتر خود را با آن باز مي‌شناسند. فوكو در اين مورد به شكلي بسيار نزديك به دلوز با قرار دادن خويش در جايي مرتبط و در عين حال منقطع از تاريخ فلسفه غرب، روشِ گسستِ نيچه‌اي را به اجرا درمي‌آورد. او خود را در يك «گسستِ از گسست‌ها» يا فلسفه به مثابه تبارشناسي ناپيوستگي ناپيوستگي‌ها جاي مي‌دهد. اگر براي دلوز «فلسفه نظريه بس‌گانگي‌ها است» (Deleuze,2003: 327)، براي فوكو فلسفه باستان‌شناسي يا تبارشناسي، نه گسست‌ها، بلكه گسست از گسست‌ها، يا «تحليل دگرگوني‌ها» ا‌ست. به بيان گتاري، با فوكو و دلوز «افقي بودن، يك «تراگذري» خاص، با نوعي اصل جديدِ مجاورت-ناپيوستگي هم‌خوان مي‌شود كه از اين رو به نظر مي‌رسد بايد خود را در تقابل با طرز تلقي عمودي سنتي از تفكر به رخ بكشد».

تبارشناسي‌هاي سوژه شدن يا خطوط گريز از آن؟

با اين حال، يكي از تفاوت‌هاي اساسي دلوز و فوكو در اين‌ نكته است كه براي دلوز، تاريخ يا تبارشناسي‌هاي سوژه‌شدن اساسا جالب و مهم نيستند. بلكه آنچه كليدي و تعيين‌كننده است شدن و خطوط گريز از اين سوژه‌مندي‌هاي مسلط است؛ شدنِ سوژه به جاي سوژه‌شدن، به نحوي كه سبب مي‌شود دلوز مفهوم سوژه را با «تكينگي‌هاي پيشا-فردي و فرديت‌يابي‌هاي غير-شخصي» جايگزين كند. از ديد دلوز (و گتاري) براي خروج از مكان‌هاي قدرت به تبارشناسي‌هاي چندان مفصل و دامنه‌دار احتياج نيست. آنچه ما بدان نيازمنديم نقشه‌اي جغرافيايي از مكان‌هاي توزيع قدرت (توپوس قدرت يا ميل-هم‌برآيندي‌ها) است. با اين حال، دلوز نشان مي‌دهد كه فوكو بايگاني را تنها در معناي نوعي نقشه‌نگاري تاريخي يا به مثابه كنش نمودارها مي‌فهمد: يك بايگان-نقشه‌نگارِ جديد يا شايد يك «مساحِ» مكان‌هاي پراكندگي قدرت- نيرو، مانند «كا» در رمان قصر.كا كسي جز يك مساح يا نقشه‌نگارِ جديد قدرت نيست، قدرتي كه ديگر مركز زدوده، منتشر و پراكنده است، قدرتي درون هوا- فضا و تكثيرشده در زمان. «كا» هرگز به قصر نمي‌رسد، چرا كه مركزِ قدرت همواره نامعلوم و مبهم است.

 

مركز قدرت كجا است؟

آيا مركز قدرت براي مثال درون «كاخ سفيد» است؟ داخل كارتل‌هاي چندمليتي، در شركت‌هاي نفتي، درون لابي‌هاي سرمايه‌دارانه، ميان هاليوود، درون سوپرماركت‌ها، داخل شبكه‌هاي مجازي، يا در جامعه كنترل است كه در آن هر عملي پيشاپيش از مجراي سوژه‌هاي رام و مطيعي صورت مي‌گيرد كه گفتمان‌هاي مسلط آنها را در مقام توليدات گفتماني شكل داده‌اند؟ تقاطعي غريب ميان آثار متأخر فوكو و آثار گتاري در دهه هشتاد در مورد مفهوم سوژه‌شدن و «توليد سوبژكتيويته» وجود دارد، زماني كه گتاري سرمايه‌داري را با «سياستِ نگهداري سوژه‌ها در مكان» تعريف مي‌كند، تعميمِ الگوي زندانِ سراسربين را به جامعه در كتاب نظارت و تنبيه به يادمي‌آورد. اينكه فرانكو بِراردي متفكر ايتاليايي در سال 1977 به منزله نقطه چرخشي در فرهنگ غربي اشاره مي‌كند، «لحظه انحلالِ پيش‎رونده «قرني كه به آينده اعتماد داشت»» (Berardi,2011: 3)، و در خوانش فوكويي، اين برهه مقارن است با تولدِ «زيست‌سياست» و «حكومت بر ذهنيات(3) همراه با اداره‌كردن سوژه‌ها» به جاي حاكميت دولتي، مي‌توان تا حدودِ قابل توجهي نشان داد كه چرا جنبش‌هاي ضدسرمايه‌داري و بديل از اواخر دهه هفتاد به بعد تا اين حد در به چالش كشيدنِ بنيادين سرمايه‌داري/ نوليبراليسم ناموفق بوده‌اند. مساله صرفا بحرانِ چپ كلاسيك و ارتدوكس نبوده است. نكته اساسي‌تر ناتواني از تحليل و تشخيص برهه‌ا‌ي كاملا متفاوت و دگرسان است كه در آن سرمايه‌داري به «جامعه حادكنترل» و «جنگ‌هاي سوبژكتيو» قدم مي‌گذارد؛ به نحوي كه در تحليل الّي‌يز و لاتزاراتو در كتاب جنگ‌ها و سرمايه، «ما دوره پيروزي بازار، دوره خودكارگي‌هاي حكومت بر ذهنيت و سياسي‌زدايي كردنِ اقتصادِ وام را ترك گفته‌ايم نه براي آنكه دوره «جهان‌نگري‌ها» و مواجهات‌شان را بازيابيم‌. بلكه بدين منظور كه به عصرِ برساختِ ماشين‌هاي جنگي جديد وارد شويم» (Alliez et Lazzarato,2016: 13). لاتزاراتو در كتاب ساختن انسان وام‌دار: جستاري در وضعيت نوليبرال، از ظهور هيات جديدِ سوژه‌شدن در جامعه كنترل خبر مي‌دهد: «توالي بحران‌هاي مالي به شكلي خشونت‌بار موجب ظهور هياتي سوبژكتيو شده است كه از قبل حاضر بود، اما از آن زمان به بعد كل فضاي عمومي را اشغال مي‌كند: هيات «انسان وام‌دار»» (Lazzarato,2011: 12) .

مساله كليدي چيست؟

فوكو در واپسين دوره آثار خود به اين تغييرِ بي‌سابقه «تكنولوژي‌هاي قدرت» اذعان مي‌كند كه امروز ورود به «جوامع پسا-كنترل» را در پي‌دارد. هم‌چنان كه دلوز در «پي‌نوشتي بر جوامع كنترل» اين موضوع را مورد بررسي قرار مي‌دهد: «مساله كليدي اين است كه ما در سرآغاز چيزي جديد هستيم.» (Deleuze,1995) اين پديده نو است كه «سياست به مثابه هستي‌شناسي زمانِ حال» را از شكل‌هاي قديمي ادراك و كنش سياسي جدا مي‌كند و فوكو-دلوز-گتاري را در صفِ نخستين‌ تحليل‌گران انتقادي اين برهه جديدِ سرمايه‌داري-نوليبراليسم قرار مي‌دهد.

دلوز سه نقطه‌ يا رويداد فكري را براي جدايي فوكو از چپ ارتدوكس موثر مي‌داند: 1) نوشته‌هاي لوكاچ جوان، 2) رويكرد فيلسوفان مكتب فرانكفورت و 3) جنبش اوپراييسمِ (كارگرگرايي) ايتاليايي كه فيلسوفاني مانند ماريو ترونتي و... را در بطن خود جاي داده بود. از ديد او فوكو تنها در آخرين سال‌هاي زندگي‌اش به اين نقطه مهم دست مي‌يابد كه مبارزات اجتماعي تراگذر(4) و غيرسلسله‌مراتبي را در پيوند دروني با شكل‌هاي جديد و بديل توليد سوبژكتيويته قرار دهد. براي گتاري «جنبه اساسي اقدام فوكو دربردارنده جدايي هم‌ از نقطه عزيمتي بوده است كه او را به سوي نوعي روشِ تعبيرِ هرمنوتيكي از گفتمان اجتماعي سوق مي‌داد و هم از نقطه ورودي كه مي‌توانست قرائتي ساختارگرايانه از خود اين گفتار باشد كه بر خويش بسته مي‌شود. در كتاب «باستان‌شناسي دانش» است كه بايد به اين ترفند دوگانه اقدام كرد... [با اين حال]مساعدت گسترده ميشل فوكو در كاوشِ حوزه‌هاي سوژه‌شدنِ اساسا سياسي و خرده‌سياسي‌ بوده است كه راه‌هاي رهايي از امور ‌كلي‌نماي فرويديسم يا متم‌هاي ناخودآگاهِ لكاني را به ما نشان مي‌دهند».

 

چه كسي شايستگي حكومت بر ديگران را دارد؟

جوديت رُوِل فوكوشناس فرانسوي، برخلاف بعضي رويكردها كه درصددند فوكو را با هايدگر مرتبط كنند، معتقد است يكي از نقاط «مغايرت ريشه‌اي ميان هايدگر و فوكو دقيقا با اين جايگاهِ حقيقت به مثابه خاستگاه متناظر است.» (Revel,2009) از سوي ديگر، نبايد مفاهيمي مانند «تكنولوژي‌هاي قدرت» و «تكنولوژي‌هاي خود» را با انگاره تكنيك نزد هايدگر خلط كرد، «اصطلاح «دغدغه خود» كه... به طور خاص در آلكيبيادس نخستِ افلاطون بدان برمي‌خوريم در واقع به مجموعه‌اي از تجارب و تكنيك‌ها اشاره دارد كه سوژه را بسط مي‌دهد و به او ياري مي‌رساند تا خود را دگرگون كند.» (Ibidem) در اين معنا فوكو در آثار متأخرش به گونه‌اي «سياستِ خود» نزديك مي‌شود كه آن را در رابطه‌اي درون‌ماندگار با سياست اجتماعي قرار مي‌دهد: «تنها آنكه مي‌داند چگونه خود را اداره/حكومت كند شايستگي اداره/حكومت بر ديگران را دارد.» (Deleuze,1986)

اين فوكو است كه با كاوشِ تبارشناختي خود در تاريخ جنون امكان بسط يك جغرافياي جنون را، در ضد-اديپ، با نقد ريشه‌اي روان‌كاوي و روان‌پزشكي، براي دلوز و گتاري فراهم مي‌آورد: «با اين معيار است كه كل روان‌پزشكي قرن نوزدهم در واقع به سوي فرويد مي‌گرايد، نخستين كسي كه واقعيتِ زوج بيمار-پزشك را در جديتش پذيرفته بود... فرويد همه ساختارهايي را كه پينِل و توك درون بستري كردن ترتيب داده بودند به پزشك منتقل كرد. او قطعا بيمار را از اين وجودِ آسايشگاهي نجات داد كه «آزادكنند‌گان»اش او را در آن ازخودبيگانه كرده بودند؛ اما بيمار را از آنچه در اين وجود آسايشگاهي اساسي بود، نرهانيد. او دوباره قدرت‌هاي‌ آن را گردآورد و آنها را با پيوندشان با دستان پزشك تا بيشينه ممكن گسترش داد؛ فرويد موقعيت روان‌كاوانه را آفريد، جايي كه از طريق نوعي مدار كوتاهِ نبوغ‌آميز، ازخودبيگانگي به ازخودبيگانگي‌زدايي بدل مي‌شود.زيرا در [دستان] پزشك آن ازخودبيگانگي به سوژه بدل مي‌شود. پزشك، در مقام چهره ازخود بيگانه‌ساز كليد روان‌كاوي باقي مي‌ماند. شايد به اين دليل كه روان‌كاوي اين ساختار غايي را حذف نكرد و به اين دليل كه همه‌چيزهاي ديگر را به آن باز‌گرداند اينكه روان‌كاوي نمي‌تواند، نخواهد توانست صداهاي بي‌خردي را بشنود و نه نشانه‌هاي فرد ديوانه را آنگونه كه هستند رمزگشايي كند. روان‌كاوي مي‌تواند گره بعضي از شكل‌هاي جنون را بگشايد؛ [با اين حال]، نسبت به اقدام بلندمرتبه بي‌خردي بيگانه باقي مي‌ماند.» (Foucault,1961: 607)

دلوز و گتاري نقد فوكو را به ايجاد يك فلسفه ذهن جديد، «شيزوكاوي» منتهي مي‌كنند كه خود او بيشتر بُعد سلبي‌اش را بسط داد. اين كشف زبانِ بي‌خردي آرتو است كه «روزي بخشي از روح‌مان خواهد شد» و در مركز آن چيزي قرار دارد كه بديهي‌زدايي فوكو از تاريخ عقلانيت غربي از رنسانس تا دوران مدرن است. فوكو نشان مي‌دهد شكل‌گيري‌هاي گفتماني خِرد كه با زايش درمانگاه، تولدِ زندانِ سراسربينِ مدرن، ظهور جوامع كنترل، مستعمره‌سازي‌هاي دروني و بيروني (و اكنون با «جنگ‌هاي سوبژكتيو سرمايه‌داري») همراه است را ديگر نمي‌توان از مسير و مجراي تلاشي براي «طبيعي‌سازي روندهاي اجتماعي» توضيح داد، تحليل باستان‎شناختي فوكو آشكار مي‌كند «نظم چيزها» به دلايلي خاص فعليت‌يافته و «سامانه‌هاي قدرت» پديده‌هايي خود- ظهور يا فاقد تبارشناسي نيستند. بصيرت اساسي فوكويي در درك «سياست به مثابه تشخيص(5) زمان حال» اين است: هر چيزي كه در اينجا و اكنون جريان دارد روزي به دلايلي بدين‌ جا آورده شده و روزي به عللي محو خواهد شد.

پانويس‌ها:

1-dispositifs

2-archéologie

2-faire la philosophie (philosophizing)

4- “La gouvernementalité “؛ كه عموما در زبان فارسي به شكلي مبهم و نادقيق به «حكومت‌مندي» ترجمه شده است، به معناي اداره كردن ذهنيات يا حكومت بر ذهنيات است.اين اصطلاح از تركيب دو جزو «gouvernement» (حكومت، اداره كردن) و «mentalité» (ذهنيت) ساخته شده است.

5-transversal

6-diagnosis

منابع:

Alliez, É et Lazzarato, M (2016) . Guerres et capital, Paris: Éditions Amsterdam.

Berardi, F (2011) . After the Future, translated by Arianna Bove, Melinda Cooper and others, ed. by Gary Genosko and Nicholas Thoburn, California: AK Press.

Deleuze, G, (1986, May 6) . Paris-VIII Foucault seminar, French National Library sound archives.

Deleuze, G (1995) . “Postscript on Control Societies “ in: Negotiations, trans. Martin Joughin, New York: Columbia University Press.

Deleuze, G (2003) . “ Réponse à une question sur le sujet “, dans: Deux régimes de Fous, Édition préparée par David Lapoujade, Paris: Minuit. pp.326-328.

Dosse, François (2010) . Gilles Deleuze and Félix Guattari: intersecting lives, trans by Deborah Glassman, New York: Columbia University Press.

Foucault, M (1961) . Histoire de le folie, Paris: Plon.

Foucault, M (1969) . L’archéologie du savoir, Paris: Gallimard.

Foucault, M (1983) . “Subject and Power “ in: Michel Foucault, beyond Structuralism and Hermeneutics, H.L. Deryfus and P. Rabinow, Chicago: University of Chicago Press.

Lazzarato, M (2011) . La fabrique de l’homme endetté: Essai sur la condition néolibéral, Paris: Éditions Amsterdam.

Revel, Judith (2009) .Michel Foucault: repenser la technique, tracées, revue de science humain.


محورِ اصلي تحليل‌هاي تاريخي فوكو شكل‌گيري‌‌هاي سوژه ‌شدن است كه از طريق گفتمان‌هاي تاريخي در هر مقطعي به ظهور مي‌رسند. در اينجاست كه مي‌توان نقد ژان بودريار را در كتاب «فوكو را فراموش كن» ارزيابي‌اي شتاب‌زده و تا حد قابل توجهي سطحي از مفهوم قدرت در آثار فوكو دانست.

فوكو در آخرين مصاحبه‌اش اذعان مي‌كند او همواره در مسير فراروي از آثار خود بوده است؛ فوكو فراسوي فوكو. تنها براي آنكه بگويد من ديگر «آني» نيستم كه فكر مي‌كنيد. همان‌گونه كه در كتاب باستان‌شناسي دانش مي‌نويسد:«نه، نه، من آن‌جايي نيستم كه در انتظار من ‌آيد بلكه در آنجايي‌ام كه از آن خندان شما را مي‌نگرم».

يكي از تفاوت‌هاي اساسي دلوز و فوكو در اين‌ نكته است كه براي دلوز، تاريخ يا تبارشناسي‌هاي سوژه‌شدن اساسا جالب و مهم نيستند. بلكه آنچه كليدي و تعيين‌كننده است شدن و خطوط گريز از اين سوژه‌مندي‌هاي مسلط است.

فوكو در آثار متاخرش به گونه‌اي «سياستِ خود» نزديك مي‌شود كه آن را در رابطه‌اي درون‌ماندگار با سياست اجتماعي قرار مي‌دهد: «تنها آنكه مي‌داند چگونه خود را اداره/حكومت كند شايستگي اداره/حكومت بر ديگران را دارد».

فوكو در واپسين دوره آثار خود به اين تغييرِ بي‌سابقه «تكنولوژي‌هاي قدرت» اذعان مي‌كند كه امروز ورود به «جوامع پسا-كنترل» را در پي‌دارد. همچنان كه دلوز در «پي‌نوشتي بر جوامع كنترل» اين موضوع را مورد بررسي قرار مي‌دهد: «مساله كليدي اين است كه ما در سرآغاز چيزي جديد هستيم.»

فوكو در سراسر آثارش همواره تلاش مي‌كند بي‌چهره باقي بماند چرا كه چهره‌داشتن با همان «تصوير تفكر»ي مرتبط است كه او و به نحوي ديگر دلوز، مي‌خواهند از آن بگريزند.كساني كه «مي‌نويسند تا ديگر چهره‌اي نداشته باشند.» (Ibidem) برخلافِ تصوير و تصوري كه عموما در ايران از فوكو وجود دارد يك تحليل‌گر قدرت، يا يك روش‌شناس، او همواره خود را از پرداختن به شكل‌هاي مسلط فلسفه‌ورزي و تحليلِ تاريخي جدا نگه داشته است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون