• 1404 سه‌شنبه 31 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4355 -
  • 1398 چهارشنبه 11 ارديبهشت

ادامه از صفحه 7

كارگران جعلي

قاچاقچي مواد مخدر و مشروب:

رابط، تلفن مي‌زند.

«يه پرايد سفيد مياد سر خيابون. ضبط و دوربين نمي‌بري. فقط كاغذ و قلم. ميري صندلي عقب، كنار در مي‌شيني. اسم راننده رو نمي‌پرسي. سوال نمي‌پرسي. مي‌دونه چي مي‌خواي. حرفاش كه تموم شد، از ماشين پياده ميشي برمي‌گردي.»

از ترس اينكه بعد از دوساعت و نيم التماس، رابط دوباره منصرف شده و مصاحبه را منتفي كند، لنگه چپ و راست كفش را تا به تا پوشيدم. نپوشيدم. تا نصفه، پا كشيدم و دويدم بيرون. كل خياباني كه ابتدايش، جاده اصلي بود و انتهايش به ساحل مي‌رسيد، در سياهي غرق شده بود. پرايد سفيد، مثل عروس در محاق، با موتور روشن، 40 قدم دورتر از خانه. پلاكش رو به من بود ولي چراغ كوچك بالاي پلاك، روي يك ورق سياه رنگ؛ شايد فلزي، نور مي‌تاباند. در عقب را باز كردم. روي صندلي، چسبيده به در نشستم، سلام دادم. راننده، صورتش را به طور كامل رو به پنجره سمت خودش برگردانده بود و چشمم كه به تاريكي عادت كرد، فقط كپه تيره‌رنگي از مو به جاي نيم‌رخ راننده مي‌ديدم. مرد پشت فرمان، وقتي از بسته شدن در و جابه‌جا شدن من روي صندلي مطمئن شد، با صداي بم و لهجه غليظ بندر، حرف را شروع كرد.

«ترياك و بنگ (حشيش) رو از چابهار، از خور كِرتي (150 كيلومتري شرق جاسك) مي‌فرستن بندر لنگه، نزديك سيريك، نزديك ميناب، ليردف، ما ميريم تحويل مي‌گيريم مياريم اين سمت. اينجا تو روستاها بسته‌بندي ميشه ميره امارات، اونجا دلاري رد ميشه. ترياك و بنگ، مال مصرف داخل نيست. فقط واسه خارج رد مي‌شه. مشروب رو ولي از دريا مياريم واسه مصرف داخل. با قايق. از فجيره. (از جزاير امارات متحده) بلديش؟ (بلد نبودم. فقط اسمش را مي‌دانستم .) صاحب بار، براي دلال ايراني تو امارات يا خَصَب (بندري در كشور عمان) حواله مي‌زنه، دلال، با ما هماهنگ مي‌كنه، ما مي‌ريم وسط دريا از لنج تحويل مي‌گيريم. همه چي هماهنگه، كي، كدوم مايل، كدوم كناره. نزديك صد تا قايقيم. بار كه تو ساحل خالي ميشه، مقصد همه معلومه كه كجا بايد توزيع بشه. مزد هر قايق، 5 ميليونه اگه بار رو سالم تا ساحل برسونه. هر قايق، دو نفريم. بار رو تو ساحل مي‌سپريم دست شوتي، اونا با ماشين، لب ساحل منتظر قايقان. اونام سرتيم خودشون رو دارن، مي‌دونن از كدوم جاده بايد برن و تا كجا ... هر چي هم هست، از راه درياست. ظهرا كه بري خور خَلاصي (از جنگل‌هاي دريايي بندر جاسك) قايق موتوري 250 (قدرت موتور) رو مي‌بيني كه تو درختاي خور قايمش كردن. 6 و 7 غروب بري كناره بَهمَدي (33 كيلومتري غرب بندر جاسك) لنج و قايقاي قاچاق رو مي‌بيني كه واسه تاريكي هوا منتظرن. شب كه شد، بياي رو آب، سه مايل كه از ساحل دور بشي، هرچي مي‌شنوي فقط صداي موتور قايقه. ژيپ ژيپ ژيپ، قايقاي 200 و 250 كه رفت و آمدشون ممنوعه، پُرِ ترياك و بنگ، پُر مشروب، ميان از كنارت رد ميشن، بهت سلام ميدن، برات يه بسته بنگ، يه بطر مشروبم ميندازن تو قايق، شوت مي‌كنن سمت ساحل. كار ما از درياست فقط. فقط هم شب كار مي‌كنيم، درياي موج‌دار و هواي توفاني. دريا آروم باشه اصلا نمي‌ريم چون دريا پر ماموره. مرزباني حكم تير داره. بار مشروبم، سنگين‌تر از بار ماهيه؛ خصوصا الان كه دريا ديگه ماهي نداره، مامور از دور كه قايق سنگين ببينه، مشكوك ميشه چون گلوي قايق، قشنگ ميره پايين. مگه اينكه بار سفارشي باشه. اون موقع ديگه خسارت پاي صاحب باره. لنج شبونه بار مي‌زنه، صاحب بار، يه لنج رد گم كني مي‌فرسته وسط دريا با يه بار كوچيك كم جريمه. مثلا 10 كارتن آبجو. اون لنج، حواس مرزباني رو پرت مي‌كنه. يه مخبر، تو اسكله‌ها رد مامورا رو مي‌گيره و ناخداي اصلي رو خبر مي‌كنه كه مثلا گارد ساحل كنار اسكله يك بُني وايساده. ما هم خبر ميشيم كه بايد بريم مثلا سمت كمبارك، بار رو برسونيم ساحل. »

به «غريب‌آباد» معروف است. فرعي كوتاهي در ضلع شمالي بندر كه درازاي اول تا آخرش، به قد 50 ماشين هم نيست. سيماي خانه‌هاي اين محل، جز تعدادي معدود، با باقي خانه‌هاي بندر تفاوت دارد؛ ساختمان‌هاي دو طبقه، يك طبقه يا سه طبقه كه يا نوساز است، يا بازسازي شده، همه مجهز به آيفون تصويري، با درهاي بزرگ ماشين رو. 6 و نيم صبح جمعه، غريب‌آباد، هنوز بيدار نشده و رابط، زنگ هر خانه را كه مي‌زند، صاحب خانه، خواب‌آلود و گيج از نشئگي شب قبل، جواب سر بالا مي‌دهد و ما را دست به سر مي‌كند. كل بندر، از اين محله جمع و جور مي‌ترسد. آدم‌هاي بندر، با شنيدن اسم «غريب‌آباد»، چند ثانيه سكوت مي‌كنند و مي‌گويند كه هيچ‌كسي را در اين محله نمي‌شناسند اما خبر دارند كه در همه خانه‌هاي غريب‌آباد، اسلحه پيدا مي‌شود. اسلحه، ساده‌ترين قسم سراغ گرفتني‌ها در غريب‌آباد است. رابط مي‌گويد اكثر ساكنان «غريب‌آباد»، پاكستاني‌هاي بي‌شناسنامه هستند كه بعد از هر درگيري مسلحانه و خونبار، كل ردپاي‌شان از بندر و ساحل جاسك پاك مي‌شود و جاي آنها را، نفر تازه‌ نفسي مي‌گيرد.

 

مردگاني ديدم كه راه مي رفتند

راننده مي‌گفت تابستان‌هاي شرق هرمزگان داغ‌تر است. خرما پزانش هم زودتر مي‌رسد، آن وقتي كه دما از 50 هم مي‌گذرد. وسط ميناب، يك تابلوي بزرگ نصب كرده بودند. تبليغ دوره‌هاي آموزشي «رمز موفقيت». تصوير روي پلاكارد، دو مرد جوان، سفيدپوست، كت شلوار پوش، با موهاي نرم و لبخند بر لب. زير تابلو، روي آسفالت، در سايه پايه تابلو، جوان‌هاي مينابي ايستاده بودند و به مسير ورودي نگاه مي‌كردند؛ بيكار، به انتظار شغل و نان، بدون لبخند، با موهاي وز كرده و صورت‌هاي استخواني و سوخته از آفتاب. در تنها خيابان شهر، در امتداد پياده‌روي خالي، چند جوان مينابي، با سي 40 قدم فاصله، خزيده بودند به پناه سايه ديوارهاي جنوبي و راه مي‌رفتند و با خودشان حرف مي‌زدند. پيراهن و شلوارشان، نيمه‌پاره بود، موهاي سرشان سفيد شده بود.

خواب‌رو بودند يا مجنون دريازده و شرجي بلعيده؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون