به ياد شهباز سلماني، نقاش و طراح
ايستاده با سايهاي بلند
مهرنوش عليمددي
نوشتن از هنرمندي كه از قضا دوست و همكار نازنيني بود چنان سخت است كه درست در لحظهاي كه فكر ميكني و فكر ميكنند چيزهاي بسياري از او ميداني، گويي كه خاموشتريني. حالا كه بايد در نبود او از آنچه بود بنويسم، تلاشم را ميكنم تا چند سطري از كسي بگويم كه هنرمندي چيرهدست و توانمند بود اما در معرفي خودش بياستعدادترين بود. شهباز سلماني نقاش بود و طراح. اين منصب را هيچ در ظاهر خود نشان نميداد و به تفاخر و به ظاهرِ پوشالي از حرفهاش ياد نميكرد. نقاش بودن در ذات او بود و اين را ميشد از بازگويي دغدغههايش فهميد. نه در نقاشي به دنبال جلوهگري بود نه در طراحي در پي قهرمانپروري. نتيجه تمامي آثارش هم چيزي نبود جز تلخكامي و چه تناقض عجيبي است بين انرژي سرشار يك انسان با خندههايي كه عميقا ميخنداند و با تصاويري كه قلب آدمي را به رنج ميآورد. او فيلسوف نبود اما سوالاتي وراي هستي انساني را جستوجو ميكرد. اغلب نقاشيهايش با فيگورهاي فرو رونده و پيچ و تابيده در خود، وجه نمادين انساني بود كه رنج او را در زمين هيچ پاياني نيست. او تلاشي باورناپذير براي تاريك نشان دادن سرنوشت بشري نداشت، بلكه به اين باور داشت و در ساحت مملو از خاكستري خط و نقشهايش نيز، روشني بيبديلي را هم گوشزد ميكرد. تصاوير بازمانده از او نتيجه زيست حقيقي و مكاشفه برانگيزش بود. هر آنچه را كه در جستن آن بود جنبهاي تجسمي ميبخشيد. به قول خودش: «گاهي با شور امپرسيونيستي و رفتار اكسپرسيونيستي درون خود را به پرده واميگذارم.» كمتر هنرمندي را چنين يگانه با آثارش شناختهام. شهباز سلماني در معلمي هم همينقدر شورانگيز و جستوجوگر بود. بخش عمده عمر حرفهاياش را به آموزش طراحي و نقاشي سپري كرد. چنانچه اصالت او به آذربايجانشرقي و از توابع هشترود بازميگردد اما سالها ساكن بودن در شهرستان اسلامشهر او را از زمره هنرمندان شاخص اين منطقه كرده بود. فضاي آموزشياش در اين شهر و مدت كوتاهي نيز در تهران، نتايج متفاوتي را
به بار نشاند. او در شيوه آموزش مقلد و پيرو نبود. زباني را كه طي ساليان به واسطه تجربه شخصي به دست آورده بود با هنرجويان در ميان ميگذاشت. اگر بگوييم او معلم خويش بود و شاگردي هيچ كسي را نكرده بود، گزافهاي بيش نيست اما با هوشمندي تاثيراتش را به لحني شخصي مبدل كرده بود و براي پيمودن راهي كه او را به حقيقت تصوير نزديك كند، تنهايي را برگزيده بود. انس و الفت نقاش با ادبيات ويژگي منحصر بهفرد او محسوب ميشد. در ادبيات فارسي بسيار غور كرده بود و شعر خواندن و گفتن از شعراي نامي ايران جنبه پويا و پرمايه كلاسهايش بود. همچون سالكي شيدا در راه و بيراههها در پي گمشدهاي ناشناس سير ميكرد. اين ويژگي را در يكبار همنشيني با او هم ميشد فهميد. شهباز سلماني به معناي حقيقي تصويرگر منويات درونياش بود، چه به سياق گالريدار و خريدار خوش ميآمد چه نميآمد. نقطهاي را
به نفع زيبايي كاذب به اثرش وارد نميكرد و آنچه را كه به آن ايمان داشت به تصوير ميكشيد. حالا كه ديگر نقاش به اين امر قطعي جهان، يعني مرگي زودهنگام كمي مانده به پايان چهلويك سالگي تن داده است، تنها آثار و دستنوشتههاي باقيمانده از اوست كه شايد در آينده ابعاد كمتر شناخته شدهاش را بشناساند و مسيري را كه براي بسياري هموار كرد، توسط شاگردانش روشن باقي بماند.