• 1404 جمعه 17 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4364 -
  • 1398 يکشنبه 22 ارديبهشت

اندرزنامه به روايت اكبر ثبوت، حامد فولادوند، غلامرضا ظريفيان و نگين ياوري

اندرز به حاكم

ماهرخ ابراهيم‌پور | اندرزنامه‌نويسي در تاريخ كهن ما پيشينه‎اي ديرينه دارد؛ سابقه‌اي كه علاوه بر كتاب‌ها، كتيبه‌ها را نيز دربرمي‌گيرد؛ كتيبه‌هايي كه از زبان پادشاهان خطاب به مردم است و با زباني پندآموز نوشته شده. اما بيشتر اندرزنامه‌هاي ايراني خطاب به وزير يا عالمي به شاه و سلطان است كه اغلب با زباني نرم، از انجام برخي امور توسط شاه هشدار مي‌دهد و گاه اين زبان تند مي‌شود اما در واقع زبان بيشتر اندرزنامه‌ها زباني نرم است تا تاثير بيشتري داشته باشد. بنابراين اندرزنامه‌هاي ايراني با آنچه از شاه و دربار حكايت مي‌كند، جهاني پيچيده و نهفته دارد كه سير و سلوك در آن مي‌تواند براي امروز ما مفيد باشد، مفيد از آن رو كه با ديده نقد به اين متون پندآميز نگاه كنيم و نكات كليدي آن را براي بهتر شدن امروز به كار ببنديم، هرچند پندنامه و اندرزنامه‎ بيشتر براي وسعت دادن به نگاه سياستمداران است تا با نگاه به گذشته به سوي آينده حركت كنند؛ حركتي كه قدري از تعقل و تامل خود را مي‌تواند از اين متون وام بگيرد؛ متوني كه از درون تاريخ مي‎آيند و از گذشته‌اي حكايت مي‌كنند كه سنگ بناي آينده است. بر همين اساس نگين ياوري، محقق مركز تحقيقات عالي لايپزيك در كتاب «اندرز به سلطان» سراغ لايه‌هاي پيچيده اندرز و «سياستنامه» رفته و تلاش كرده با نگاهي تحليلي به بررسي چند و چون اندرز در جهان ايراني بپردازد. كتاب «اندرز به سلطان» با حضور اكبر ثبوت، پژوهشگر تاريخ، حامد فولادوند، پژوهشگر فلسفه، منصوره اتحاديه، مدير نشر تاريخ ايران، غلامرضا ظريفيان، استاد دانشگاه تهران، علي دهباشي، دبير برنامه و نگين ياوري، مولف كتاب در انديشگاه كتابخانه ملي برگزار شد.

 

كتاب «اندرز به سلطان» نگاهي ويژه به خواجه نظام‌الملك دارد و سياستنامه را از منظر رابطه ميان سلطان و وزير اندرزگو مورد بررسي قرار داده است. براي فهم امروز نياز به نگاه به گذشته است و متون به جاي مانده از گذشته مي‌تواند راهنماي ما براي حركت به سوي آينده باشد، از سويي براي نگاه به متون گذشته با نگاه تاريخ‌محور نياز به درك سنت تاريخ‌نگاري گذشته داريم، اگرچه مولف در «اندرز به سلطان» با تسلط به تاريخ‌نگاري مدرن به متون گذشته نگاه كرده و در عين حال سعي در درك سنت و شرايط آن روز گار نيز داشته است. به هر حال اگر به تاريخ‌نگاري با عينك نيچه بنگريم شامل سه نوع تاريخ‌نگاري؛ عظمت‌خواه، سنتي و انتقادي است و امروز نياز داريم كه به متون گذشته با ديده انتقادي نگاه كنيم؛ نگاهي كه ماكياول در كتاب شهريار سراغ آن رفته و اثر خود را نه براي تمجيد و تجليل از شهريار بلكه براي آينده به نگارش درآورد. به نوعي كتاب ماكياول تفسيري انتقادي براي بيدار شدن بوده است كه به نظرم «اندرز به سلطان» نيز هم اين جنبه را دارد كه امكان قرائت‌هاي نو از متوني كه ايستا به نظر مي‌آيد، به ما مي‌دهد؛ قرائتي كه مولف با ديده نقد و تحليل سراغ آن رفته؛ متوني كه از «كليله و دمنه» تا «بوستان و گلستان سعدي» و اشعار مولانا حكاياتي است كه حالت اندرزنامه دارند و به نوعي ادبيات ما ادامه‌دهنده همين متون است كه بخشي از آن متعلق به هند است كه وارد فرهنگ ما شده و بخشي نيز ميراث دوره ايران باستان است كه بايد ببينيم چگونه مي‌توانيم در زندگي امروز آنها را جاي دهيم يا ارزيابي كنيم.

 

حامد فولادوند

گفت‌وگوي تمدن‌ها به روايت فردريك دوم

مي‌توان چند نوع قرائت از متون گذشته داشت، براي مثال يك قرن بعد از خواجه نظام‌الملك به نقل از نيچه، پادشاه سيسيل به نام فردريك دوم گفت‌وگوي تمدن‌ها را قبل از سيدمحمدخاتمي آغاز و آن موقع سراغ مسلمان‌ها رفت و از آنها درباره نحوه حكومت كردن سوال كرد و در اين ميان بحث‌هاي مفصلي صورت گرفت. چرا به سيدمحمدخاتمي اشاره كردم به اين دليل كه مولف از وي نام برده كه از سياستنامه صحبت كرده و درباره آن مطلب نوشته است كه نشان‌دهنده توجه حاكمان ديروز به اندرز گذشتگان و نحوه حكومت آنها از جنبه عبرت‌بيني است؛ لذا سياستمداران و حاكمان امروز نيز «سياستنامه» را ورق زدند. اما براي چه آن را خواندند؟ اصلا به جنبه مثبت و منفي متون گذشته چگونه بايد نگاه كرد؟ آيا اين خواندن ابزاري است يا براي تثبيت؟ آيا براي حكومت درست كردن است؟ اصلا منظور از حكومت درست چيست؟ چون حكومت درست اگر به نوشته‌هاي نگين ياوري درباره خواجه نظام‌الملك و ساير مولفان نگاه كنيم در عرصه حكومت با فراز و نشيب زيادي مواجه بود؛ لذا سوال اصلي اين است كه متون اندرزنامه براي چه نوشته شد و چرا بايد خوانده شود؟ آيا در گذشته ديگران اين متون را مي‌خواندند؟ امروز كسي آنها را مي‌خواند؟ اينها سوال‌هاي مهمي است كه بايد با مولف مطرح كرد.

 

پادشاهان در آينه

به نظرم نوشتن اندرزنامه براي آن بود كه پادشاهان خودشان را در آينه ببينند؛ حتي وزرايي كه قدرت زيادي داشتند و در عرصه حكومت بسيار مطرح بودند، براي مثال خواجه نظام‌الملك اگرچه عنوان وزير داشت اما در عمل حكومت مي‌كرد و به نوعي خودش حاكم است و ابزار قدرت را در دست دارد اما وقتي «سياستنامه» مي‌نويسد مي‌خواهد بگويد كه پادشاه اصلي منم! اگرچه مي‌توان اين سوال را مطرح كرد كه با خواندن «سياستنامه» چه برداشتي داريد؟ آيا به اين مي‌رسيد كه حاكم اصلي، خواجه نظام‌الملك بود؟

اما ساير متون اندرزنامه‌اي مانند «سياستنامه» نيست؛ براي مثال موضوع اشعار سعدي متفاوت است، زيرا سعدي حاكم نيست و روايت‌هاي متفاوتي را در آثار خود گنجانده كه همه آنها را مي‌خوانند، اما متوني مانند «سياستنامه» و در كل آثاري در قالب اندرزنامه خطاب به حاكمان است و به نوعي براي تاييد و تثبيت حكومت و گسترش سلطه حكومت است. بنابراين بايد تفسيرهاي انتقادي در متون اندرزنامه‌اي باشد و گرنه بيشتر به تجليل از حاكميت و حكومت استبدادي تبديل مي‌شود و در واقع گير كردن در آن زمان. در واقع متون اندرزنامه‌اي مانند «سياستنامه» را سياستمداراني مانند اردوغان نيز خوانده است؛ لذا سياستمداري مانند اردوغان «سياستنامه» را بخواند، نوع قرائتش با يك پژوهشگر متفاوت است و همين قرائت‌ها مهم است؛ اگرچه درباره خواجه نظام‌الملك اشاره مي‌كنند كه او ماكياول ايران است و شايد ماكياول از «سياستنامه» آموخته است! اما به نظرم ماكياول تفاوت فاحشي با خواجه نظام‌الملك دارد.

 

مصلحت نظام يا اصلاح امور

وقتي ماكياول «شهريار» را مي‌نوشت، اوضاع در ايتاليا بحراني است و ماكياول ايتاليا را در خطر مي‌بيند و هشدار مي‌دهد كه سياست چنين است و اين شرح سياست را در شهريار نه براي تجليل از حكومت و تثبيت آن بلكه براي آينده مي‌نويسد؛ لذا قرائت ماكياول نه براي مصلحت نظام بلكه براي اصلاح امور است. ماكياول نيز در پي اصلاح امور و تحول بود و در نهايت موضعش به نفع مردم ايتالياست، زيرا در آن موقع فرانسه درصدد حمله به ايتاليا بود و براي حال و آينده ايتاليا نگران بود. براي همين تفاوت فاحش «شهريار» ماكياول با «سياستنامه» خواجه نظام‌الملك در تشريح زمانه، بيداري و پاسخ به آينده است. اما در خواجه چنين چيزي نيست و در واقع زمانه و تجليل از حكومت خودش را براي تثبيت دستگاهش مي‌نويسد. بنابراين سياستمداراني مانند اردوغان و هاشمي ‌رفسنجاني كه به اثر خواجه نظام‌الملك مراجعه مي‌كنند، قرائت و نگاهي كه دارند هم براي آن است كه دريابند آن دوره چگونه بوده كه از مزاياي سياستنامه است و هم براي اينكه شيوه‌هاي حكومتي در جهان را ياد بگيرند كه اين شيوه حكومتي براي استفاده ابزاري، سنت‌زدگي و غيره باشد. اين نوع قرائت تفاوت دارد با نگاهي كه اين متون براي آزادي و كرامت انساني و تحول باشد.

اگر با نگاه بيداري سراغ اين متون برويم، كتاب «اندرز به سلطان» اين ويژگي را دارد كه با اين نگاه ما را به سمت «سياستنامه» هدايت و به ما گوشزد ‌كند تا درست‌تر فكر كنيم و حتي به سياستمداران يادآوري مي‌كند تا نگاه‌شان ايستا نباشد و نگاه حفاظت و محافظه‌كاري محورشان نباشد. اگر محافظه‌كاري در قرائت سياستنامه دخيل شود، اين قرائت‌ها به درد امروز و فرداي ما نمي‌خورد. براي مثال زماني كه سيد محمد خاتمي«سياستنامه» را خوانده، چه نگاهي داشته و اگر امروز با كمك كتاب «اندرز به سلطان» دوباره بخواند، آن وقت نتيجه بگيرد در اين 30، 40 سال كه گذشت مي‌توان بر «سياستنامه» تكيه كرد تا چه اندازه مفيد است؟ نگاهي كه به نفع جامعه، منطقه و مردم باشد نه براي تكرار مكررات.

بايد با همه اين تفاسير «سياستنامه» را خواند؛ كتابي كه حاوي مطالب غني و مفيد است، به نظام‌الملك فكر كرد، هر چند اين انديشيدن انتقادي باشد زيرا «سياستنامه» بيشتر متني براي تثبيت حكومت است نه براي تحول و دفاع از مردم. از اين منظر تفاوت اساسي با «شهريار» ماكياولي دارد، اگرچه منظر «شهريار» هم حاكمان است و از آنها حرف مي‌زند و در ايران هم بدنام و دچار بدفهمي شده اما آخر موضع ماكياول به نفع مردم ايتالياست، اگرچه كتابش را سانسور مي‌كنند و موجب آزارش مي‌شوند؛ لذا امروز به نظرم، ماكياول بدنام كه ميراث ايراني را نيز خوانده و از آن تاثير پذيرفته است، بيشتر به درد دنياي معاصر ما مي‌خورد. به نظرم در كنار توجه به خواجه نظام‌الملك كه جزو سنت زنده دنياي امروز است، بايد سراغ فارابي نيز رفت، هر چند كتاب دوره خاصي را مدنظر قرار داده اما با اين حال، مدينه فارابي بسيار مهم است و بايد به آن توجه دوباره كرد.

 

اختلاف سياسي يا عقيدتي؟

اكبر ثبوت

موضوعي كه در كتاب مورد توجه قرار گرفته، مي‌تواند سرفصل براي تحقيقات جامع باشد كه اندرز را از ديدگاه‌هاي متعددي در چندين جلد كتاب بررسي كند. اگرچه «اندرز به سلطان» را مي‌توانيم از منظرهاي مختلف زبان نرم و تند بررسي كنيم. شمار اندرزگويان به سلاطين و منظرهاي‌شان متعدد و متفاوت است. چه خوب كه از درون اين كتاب به ظاهر كوچك آثار بيشتري متولد شود. از سويي اگر سلطان را نه فقط به مثابه پادشاه، كه به مثابه صاحب قدرت مدنظر بگيريم، بسياري از خطابه‌هاي اهل فضل و دانش را مي‌توان در چارچوب اندرزنامه مورد بررسي قرار داد و اين وسعت موضوع مورد بررسي اين كتاب را نشان مي‌دهد.

اما درباره نشان دادن نوع ارتباط ميان حنفيان و شافعيان بهتر بود تعديلي صورت بگيرد، حنفيان و شافعيان در اصل مذهب با يكديگر اختلافي نداشته‌اند و كاش مولف درباره ابوحنيفه با احتياط سخن مي‌گفت؛ در اين اثر هم اشاره شده شافعي و ابوحنبل، ابوحنيفه را متهم مي‌كردند كه احاديث نبوي را به نفع به كرسي نشاندن آراي فقهي خود ناديده مي‌گرفت. اگرچه معتقدم كه دعواي ميان حنفي‌ها و شافعي‌ها در اصل چندان پررنگ نبوده اما بعدها به آن شاخ و برگ داده شده است، در حالي كه اين دعوا را نبايد بيش از آنچه پايه و مايه داشته بزرگ جلوه داد. از طرفي ابوحنيفه خود يكي از اندرزگويان بوده و اندرز را به مرحله اعتراض كشانده و در فعاليت‌هاي سياسي‌براندازانه از جمله در زمان منصور عباسي شركت داشته و در زندان مسموم و كشته شده است.

 

خطاب تند و تيز غزالي به سلطان سنجر

يكي ديگر از مسائل كتاب «اندرز به سلطان» نوع نگاه مولف به امام محمد غزالي است كه نياز به احتياط بيشتري دارد؛ مولف بسياري از سخنان امام محمد غزالي را كه مثل تازيانه‌اي بر سر حاكمان زده مي‌شد، ناديده گرفته و صرفا سراغ بخش‌هايي از سخنان منعكس شده كه حال و هواي تسليم دارد، رفته است. اگرچه غزالي در دوره كوتاهي به عنوان ملاي دربار شناخته مي‌شد، اما به تدريج از اين مرحله گذر كرد و به يكي از بزرگ‌ترين معترضان اصحاب قدرت بدل شد؛ به‌طوري كه اين حس قدرت در اندرزها، خطابه‌ها و نامه‌هاي غزالي به سلطان سنجر مشهود است. غزالي سخنان تند و تيز خود را با سلطان سنجر در زماني بيان كرده كه از سوي دشمنانش در فشار بوده و سلطان نيز روي خوش به او نشان نمي‌داده است؛ لذا شايد مشابه اندرزهاي تند و تيز غزالي به سلطان را نتوان در ادبيات ما پيدا كرد. با اين ويژگي، مقاله مفصلي درباره عرفان اعتدالي غزالي نوشتم. اگرچه غزالي از سوي متعصبان شيعي و سني محكوم شده كه دست‌نشانده دربار و تبليغاتچي حكومت سلجوقي بوده است اما بعدا غزالي تبديل به يكي از معترضان ارباب قدرت شد؛ به‌طوري كه غزالي يكي از مباحث مورد توجه خود را منع رفت و آمد با حاكمان جاهل قرار داد.

 

آخوند خراساني در مقام اندرزنامه‌نويس

اما بحث اندرزنامه تنها در زمان‌هاي دور مصداق نداشته، بلكه در دوره‌هاي بعد نيز از آن براي پند به حاكمان استفاده شده است از جمله نامه‌اي كه آخوند خراساني براي احمدشاه قاجار نوشت كه مي‌توان گفت يكي از آخرين اندرزنامه‌هاي مهم شناخته شده است. در اين نامه مفصل كه منبع آن موجود است، آخوند خراساني وقتي مي‌خواهد به شاه معيارهاي متصدي خبره امور را بگويد نه بر مسلماني و ديانت آن فرد كه بر ايران‌دوست و وطن‌پرست بودن فرد تاكيد دارد. آخوند خراساني همچنين به احمدشاه مي‌گويد الگوي خود را ميكادو امپراتور ژاپن قرار دهد. اما درباره خواجه نظام‌الملك، به نظرم نقش بسياري در شعله‌ور كردن اختلافات مذهبي داشته؛ به‌طوري كه به لحاظ ديني، خواجه شافعي مذهب از سلطان حنفي متعصب‌تر بود، زيرا سلطان حنفي حاضر شده يك شافعي را به عنوان وزير انتخاب كند، اين انتخاب كه به دليل عقل يا سياست سلطان بوده، قابل تامل است اما يقين دارم اگر خواجه مي‌توانست ذي‌نفسي از شيعي، اسماعيلي و حنفي در دربار نمي‌گذاشت؛ لذا در بررسي سياستنامه خواجه نظام‌الملك نبايد تعصبات مذهبي‌اش را دست‌كم گرفت.

 

ايرانيان؛ ميراث‌دار اندرزنامه‌نويسي

غلامرضا ظريفيان

متون انديشه سياسي در دوران اسلامي و ايراني در سه دسته جاي داشتند؛ سياستنامه‌نويسي يا اندرزنامه، فقه سياسي يا شريعت‌نامه‌نويسي و فلسفه سياسي. در سپهر انديشه سياسي ايراني، اندرزنامه‌نويسي پررنگ‌ترين وجه را داشته است و محور بنيادين اندرزنامه‌ها توصيه به رفتار مناسب سياسي در نزد شاهان و سلاطين است. اگرچه در ايران باستان نيز سنت اندرزنامه‌نويسي ريشه عميقي داشته؛ به طوري‌كه ايرانيان در دنيا از ناشران اندرزنامه سياسي به شمار مي‌آيند.

داريوش در كتيبه بيستون به پادشاهان پس از خود اندرز مي‌دهد؛ ‌اي آنكه پس از اين شاه خواهي بود با همه توان از دروغ بپرهيز،‌ گر مي‌انديشي كه چه كنم تا كشورم را سالم نگه دارم دروغگو را باز پس آر و با دروغگو و آن كه بيداد مي‌كند مساز. براي همين كانون اندرزنامه‌نويسي حكومت مطلقه است و منطق و جوهر اين گونه آثار بحث نظام استبدادي و استمرار آن است. اندرزنامه‌نويسان تلاش مي‌كردند به صاحبان قدرت بگويند چگونه عادلانه رفتار كنند تا حكومت‌شان استمرار پيدا كند. در عين حال اندرزنامه‌ها چهار ويژگي دارند؛ واقع‌گرايي، تجربه‌گرايي، بهره‌گيري از شيوه‌هاي اقناعي و خطابي به جاي برهان، استدلال و محافظه‌كاري براي حفظ وضع موجود. مولف «اندرز به سلطان» هر چند بحث خود را در حد طرح مساله باقي گذاشته اما با توجه به ويژگي بهره‌برداري از ابزارهايي مانند هرمنوتيك توانسته روايتي نو از اندرزنامه‌ها ارايه دهد.

بررسي اندرزنامه‌نويسي در اروپا همزمان با خاورميانه آغاز شد اما متاسفانه بررسي تطبيقي درستي در اين رابطه صورت نگرفته و مولف «اندرز به سلطان» با رويكرد تطبيقي كه انجام داده، به نظرم روزنه پرسش‌هاي جدي‌تري را گشودند و از اين لحاظ كتاب دريچه‌هاي نويي را به روي ما باز خواهد كرد.

 

اندرزي پوسته‌اي براي انتقاد

نگين ياوري

كتاب فقط درباره «سياستنامه» نيست بلكه بحث اصلي آن درباره اندرزنامه است؛ البته بعد از خواندن «سياستنامه» به اندرزنامه‌ها علاقه‌مند شدم. در عين حال وقتي تز دكتري را مي‌نوشتم، متوجه شدم درباره «سياستنامه» يا سيرالملوك يك فصل جداگانه وجود ندارد. هرچه «سياستنامه» را بيشتر خواندم، متوجه شدم كه آنچه درباره «سياستنامه» خواندم بيشتر توصيف آن بوده تا تحليل. براي همين سراغ سيرالملوك و اندرزنامه‌هاي همزمان با «سياستنامه» رفتم اما باز هم مطلب افزوده مفيدي پيدا نكردم اما به‌شدت تحت تاثير شناخت عميقي بودم كه نظام‌الملك از سياست داشت و مقهور آن شدم زيرا از آن سياستمدارهاي دست راستي بود و هنر سياست را به خوبي در قرن يازده ميلادي (پنجم هجري) درك كرده بود؛ به‌طوري‌كه با اين درك از سياست به ما نشان مي‌دهد چگونه مي‌توان بزرگ شد، رشد پيدا كرد؛ سياستي كه شاخص‌هاي آن را در معني واژه‌هايي مانند عدالت، ميانه‌روي و ثبات بيان مي‌كند و نوع دركش از سياست باعث نمي‌شود از يك موضع كلي يا تمام‌خواه به مسائل نگاه كند.

 

خواجه نظام صريح‌تر از ماكياولي

با توجه آنچه از نظام‌الملك خواندم، فكر مي‌كنم نوع انتقادات او خيلي صريح‌تر از ماكياولي است، اگرچه 400، 500 سال با هم تفاوت زمان دارند، اما با نگاه تطبيقي مي‌توان دريافت كه شباهت‌هايي ميان اندرزنامه‌هاي ايراني و اروپايي وجود دارد. اما سوال اصلي كه مي‌توان طرح كرد فايده اندرزنامه‌ها براي موقعيت تاريخي كه كشور ما و جهان اسلام در آن قرار دارد، چيست؟ اگرچه بسياري از تحقيقات در غرب پژوهش و تاليف مي‌شود، با توجه به مسائل بسياري كه درباره شرق‌شناسي وجود دارد، تكليف ما با گذشته چيست؟ آيا از گذشته به نفع امروز استفاده كرديم؟ زماني كه كتاب «اندرز به سلطان» را نوشتم نمي‌دانم چه ديدگاهي داشتم آيا اين كتاب را به عنوان يك پژوهشگر ايراني تاليف كردم يا يك ايراني كه درباره يك سنت تحقيق كرده است؟ اصلا تفاوت ميان اين دو چيست؟ تاليف كتاب «اندرز به سلطان» به نوعي روايت درگيري با گذشته خودمان است و اينكه گذشته چه نقشي مي‌تواند در امروز ما بازي كند؟ همچنين مفاهيمي كه در اندرزنامه وجود دارد به ما ياد مي‌دهد كه درباره سياست با ظرافت برخورد كنيم.

 

ضرورت وزير

كتاب «اندرز به سلطان» خواننده را دعوت به تفسير مي‌كند، اينكه پشت اين اندرزنامه‌ها يك لايه معنايي عميق وجود دارد و بايد آن را كشف كرد؛ درست مانند يك پياز كه هر چه بيشتر بازش كنيد، لايه‌هاي پنهاني پشت سر هم پديدار مي‌شود. از سوي ديگر در بيان برخي مفاهيم از يك تضاد معنايي استفاده مي‌شود كه اين تضاد باعث شده در سياست برخي نكات در مقابل هم قرار بگيرند، براي مثال كلمه خير را در مقابل شر مي‌شناسيم؛ به‌طوري‌كه بايد ديد مكانيسم فكري ما از خوانش معاني، چگونه تحت‌تاثير قرار مي‌گيرد؛ براي نمونه يكي از موضوعات كاربردي برادري دين و سياست است، يعني از يك طرف ما عادت كرديم اين دو را در مقابل هم ببينيم اما در حقيقت هم در نامه تنسر و هم در متون اسلامي هم در متون اروپايي، اين دو مفهوم كنار هم آمدند؛ لذا برادري دين و سياست ريشه‌هاي خيلي عميقي دارد كه تنها ايراني نيست، بلكه در اروپا و آفريقا و مصر هم بوده، از سوي ديگر در اندرزنامه‌هاي متعددي گفته شده؛ اگر شاه همه‌چيز تمام بود، به وزير نياز نداشت و اندرزي در كار نبود، در اصل سلطان بدون نظام‌الملك نمي‌تواند حكومت كند. بنابراين اندرز در شكل ظاهري آن به قصورات و كوتاهي سلطان اشاره مي‌كند؛ لذا لايه تمجيد كه از اندرز پيداست، لايه ظاهري آن است كه ديده مي‌شود اما هر چه قدر آن را بكاويم، لايه نهفته در آن نقدست زيرا هرچه اندرزنامه را بررسي كنيم حتي در برخي اندرزنامه‌هايي كه ريشه تخيلي دارند، براي مثال نامه ارسطو به اسكندر (نامه خيالي) وقتي براي فتح ايران مي‌آيد، در «صدر‌الاسرار» اندرزنامه‌اي كه منصوب به ارسطوست، در حقيقت وقتي آن را مشاهده مي‌كنيم تداعي‌اي كه از آن در ذهن ما شكل مي‌گيرد، به ما مي‌گويد هيچ‌وقت قرار نيست، سر اندرزنامه‌ها فاش شود، اصلا سري در حكومت نيست.

 

اندرز در مقام انتقاد

شاهان، وزرا و امثال نظام‌الملك بسياري در تاريخ آمدند و رفتند، آثاري از خود بر جاي گذاشتند اما باز همان دور تكرار مي‌شود و شاه كماكان همان اشتباهات را تكرار مي‌كند؛ ضمن آنكه همين موضوع در بيرون از جهان اسلام در عهد عتيق نيز اندرزها خطاب به شاه است كه به ظاهر عقلش از همه بيشتر مي‌رسد. شاهي كه در مقابل خرد قرار دارد كه سمبل اين خرد وزير است؛ لذا در اين تضاد و دوگانگي معنايي وجود دارد، اين دوگانگي به واقعيت تاريخي ربطي ندارد كه هوش نظام‌الملك بيشتر از شاه بوده است. اما اين اندرز و زبان انتقادي جزيي از زبان سياسي فرهنگ ماست كه ما بتوانيم با بررسي اين متون گذشته را بيشتر بشناسيم.

يكي از نخستين كتاب‌هايي كه درباره اندرزنامه‌ها با قرائت جديد مطالعه كردم، كتاب «اندرز خيالي» جودي وبستر بود كه نشان مي‌دهد خود اندرز يك پوسته‌اي كشيده شده بر انتقاد است تا بتوان آن را مطرح كرد؛ لذا اندرز لايه‌اي است كه بيان كردن انتقاد را ممكن مي‌كند. به عبارتي هويت تاريخي اندرز در بُرد و بعد انتقادي آن است.

نويسنده در پايان كتابش، فصلي را اختصاص داده به اينكه در چه مقطعي از تاريخ انگليس پارلمان جايگزين مشاور و اندرزنامه مي‌شود و براي من جالب است كه شباهت‌هاي ميان اندرزنامه‌هاي دوره ميانه با جهان مسيحيت بسيار تكان‌دهنده است و تفاوت‌ها بسيار كم. به هر حال مولف «اندرز خيالي» در كتابش بر آن است كه بگويد در يك مقطع تاريخي اندرزنامه در اروپا تبديل به پارلمان مي‌شود اما در بسياري از جاها تغييري صورت نمي‌گيرد كه اين نكته تمايز غرب با شرق است اما من قانع نشدم و به خودم گفتم تفسير اين موضوع به اين آساني نيست. نقدهايي كه درباره اين كتاب نوشته شده بود را پيدا كردم و خواندم و متوجه شدم بسياري از متخصصان تاريخ اروپا، سخن اصلي كتاب را رد كردند. در واقع درگيري اصلي من با اندرزنامه‌ها شروع شد و اين نكته كه چه تفاوت‌ها و شباهت‌هايي ميان اندرزنامه در دو جهان شرق و غرب وجود دارد و از لحاظ روش چه چيزي را به ما نشان مي‌دهد؟

 

تاريخي بودن زوال

تصورم بر اين است مطالعات تطبيقي كه تنها تكيه بر تفاوت ميان اندرزنامه‌ها در ايران و اروپاست، در حقيقت تمركز اين نوع تاليفات بيشتر بر مشاهده است نه تحليل. براي مثال طبق اسناد امروز درآمد سرانه اروپا از ما بيشتر است و ما هم درآمد سرانه داريم اما درآمد ما بسيار پايين است. در حالي كه زماني درآمد سرانه ما از اروپا بيشتر بود و امروز كمتر است. به مرور ما رو به زوال بوديم و آنها رو به رشد. در اين نوع سوال‌ها آنچه قابل توجه است، مشاهده است نه تحليل. در همه پاسخ‌هايي كه براي سوال علت رشد اروپا و زوال ما مطرح شده، هيچ‌كدام پاسخ تحليلي درستي به اين مساله ندادند. سوالي كه درباره ما مطرح است، پاسخش در تاريخ نهفته است و با نگاه تاريخي بايد سراغ مسائل رفت؛ به عبارتي نمي‌توان با عينك امروز سراغ مسائل قرن پنجم هجري رفت اما محققان تاريخ معاصر با اين نگاه سراغ گذشته مي‌روند كه دريابند چه معايبي در آن دوره وجود داشته است يا رجال ما چه كاستي‌هايي داشتند كه اين نگاه درست نيست؛ تفاوت بسياري ميان نوع نگاه ناظم‌الاسلام كرماني و خواجه نظام‌الملك وجود دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون