نگاهي به شعرهاي كوتاه منصور اوجي
شعري كه ميانديشد
آرش نصرتاللهي
بديهي است كه اين يادداشت كوتاه درباره شعر شاعري كه بيش از شصت سال سابقه شاعري دارد و بيش از بيستوپنج مجموعه شعر به چاپ رسانده است، نميتواند بخش عمدهاي از وجوه شعرش را نمايان كند. اين يادداشت، نگاهي كوتاه به شعرهاي كوتاه آزاد اوست. منصور اوجي، شاعري كه در شعرهايش از سنت شعري شيراز بهره جسته و سابقه طولاني در نوشتن رباعي، غزل و شعر نيمايي دارد، در شعرهاي كوتاه آزاد نيز تسلطش بر وزن و آهنگ را به خوبي به نمايش ميگذارد. «بر درخت موريانه خورده/ مُرده از درون، چه ميرود؟/ بر درختِ پاك پوك!/ .../ ما همان درخت/ ما همان عصا كه موريانهها/ واي اگر هجوم باد، تندباد...» در اين شعر توجه ويژه اوجي به عنصر تكرار، آهنگ كلام و حتي استفاده از كلمات همقافيه، مشهود است اما نكته پراهميتي در اين شعر و در كل در شعر اوجي، قابل تشخيص است و آن حضور و كاركرد انديشه است، همان چيزي كه در شعر امروز ما كمرمق مينمايد. بايد اضافه كنم، زمينههاي فلسفي شعر او نيز در اين راستا كاركرد يافته و تبديل به نيرومحركه شعر او شده است. در شعرهاي اوجي با يك جهانبيني ويژه شاعر روبهرو ميشويم و اين امر از آنجا نشأت ميگيرد كه اوجي با نگاهي هستيشناسانه سراغ شعر ميرود. اين نوع نگاه رويكردي مدرن در شعر بهشمار ميرود اما به تنهايي نميتواند در ايجاد وضعيت مدرن در شعر، كارساز باشد. بايد اشاره كنم كه شعر اوجي دچار كلان روايتهايي است كه در بسياري موارد در جريان شعر تبديل به خردهروايتهاي امروزين نميشود و به شعر او لطمه ميزند: «اما دريغ و درد/ بر ما چه رفته است؟/ در خاك ميهنم، / دلتنگ خود منم!» نگاه اوجي در شعر، غنايي است و اين امر حتي در مرگانديشي كه مضمون مرسوم شعرهاي اوست نيز خود را نشان ميدهد: «-قله/ قله باشي هميشه تنهايي/ قله كوه هميشه،ها تنهاست!/ قله كوه هميشه،ها بشكوه!» «مثل يك پنجره در تاريكي/ كه به يك پنجره ميانديشد/ به تو ميانديشم./ پشت آن پنجره در تاريكي/ به چه ميانديشي؟» در نمونههاي بالا، پيوستگي با زمان و توسعه معني براي همه انسانها ديده ميشود. اين نگاهِ جهاني شده، حاصل تلاش هستيشناسانه اوجي است كه شعر او را در يك ساختار زيباشناسي مبتني بر عاطفه انساني، قرار ميدهد. به اينها ميتوان ارتباط عناصر طبيعت و مضمونهاي اجتماعي را اضافه كرد و البته ميتوان پذيرفت كه اوجي در هماهنگي فرم و محتوا موفق عمل كرده است. مضمون شعرهاي اوجي، علاوه بر مرگانديشي يادشده، از فضاي نوستالژيك، اندوهوارگي، شيراز، حسرت و اضطراب انسان امروز نيز بهره ميبرد و اوجي اين همه را در تجربههاي كوتاه و برشهايي آميخته با حسآميزي غليظ به اجرا درميآورد: «گفتم بهار كو؟/ تابوتي در غروب نشانم داد/ بر شانههاي مردان/ در شيون زنان/ يا لالهاي كه سرخ و سراسيمه رسته بود/ از لاي درز آن/...» درنهايت با وجود آنكه استفاده از امكانات زباني و اجراهاي مبتني بر ظرفيتهاي زبان، در شعر اوجي نقش تعيينكنندهاي ندارد، عناصري چون انديشه، فضاسازي، موسيقي و داشتن جهانبيني ويژگيهاي شعر اوجي است.