نقدي بر وضعيت پژوهش در بزرگترين پژوهشگاه علوم انساني
جواد ميري
يكي از كارهايي كه بايد در «پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي» انجام شود، تحول در ساخت و «مديريت پژوهش» در اين بزرگترين نهاد علوم انساني در كشور است. در پژوهشگاه به صورت ساختاری، نهادي تعبيه شده است كه كاملا بروكراتيك و ضد رشد و توسعه «اجتماع علمي» است. نام اين نهاد «شوراي پژوهشي» است كه شامل روساي پژوهشکدههاي گوناگون از ادبيات فارسي گرفته تا علوم قرآني و مركز اسناد آسيا، زبانشناسي، مديريت، فلسفه و مشاوران ریاست پژوهشگاه و ... است. اين نهاد بروكراتيك شبكه رانت ايجاد ميكند و خود عاملی ضد توسعه اجتماع علمي شده است. چرا من چنین برداشتی دارم؟ اجازه دهید بحث خویش را باز کنم. ما، به عنوان مثال، در رشته جامعهشناسي يا مردمشناسي بيش از 40 يا 50 «زير-رشته» Sub-discipline داريم و كسي كه جامعهشناس است به هيچ وجه امروزه نميتواند بر تمامي اين زير-رشتههاي رشته خودش اشراف داشته باشد، آنگاه چگونه ممكن است كسي كه در حوزه مردمشناسي و آن هم در يك يا دو زير-رشته تخصص آكادميك دارد، بتواند روي «طرح پژوهشي» استاد ديگري كه در رشته زبانهاي باستان تخصص دارد، نظر بدهد و حتي طرح زبانشناسي محقق دیگر را رد يا مشمول اصلاح بخواند؟ اين عمل تنها زماني امكان دارد كه فردي نادان باشد يا خود را به تجاهل بزند و چنين بپندارد كه «حق بروكراتيك» به او «صلاحيت علمي» اعطا ميكند. اين دقيقا كاري است كه در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي قريب به 30 سال است كه اتفاق ميافتد و هيچ رييسي هم نه جرات تغيير اين رويه غلط غيرعلمي را دارد و نه ارادهای برای تحول راستین سازوکار علوم انسانی در ایران. حال پرسش اينجاست كه آيا بحث ما هرج و مرج در مديريت پژوهشي است يا ما به دنبال اصلاح امور در حوزه پژوهش در سطح كلان ملي هستيم؟ آيا از بين بردن نهاد بروكراتيك شوراي پژوهشي به معناي نابود كردن مفهوم «ارزيابي در ساحت علم» است؟
البته اين حربهاي بوده است كه در اين سالها گروههاي ذينفع توانستهاند حركتهاي اصلاحي را در اين كشور خفه كنند ولي واقعيت امر چيز ديگري است. پس از انحلال «شوراي پژوهشي- كه اصلا چيزي به نام پژوهش در آن وجود ندارد، زيرا مديران وقت نميكنند تمامي طرحها را در بستر پژوهشي آن مطالعه كنند بلكه طرحنامهها را با ذهنيتهاي متنوع و بسيار از هم دور ميخوانند و رد يا قبول ميكنند- ما بايد به معني دقيق كلمه «شوراي پژوهشي پژوهشكدهها» را احيا كنيم و «نظارت و ارزيابي علمي» را در هر پژوهشكده به صورت متوديك انجام دهيم.» به عنوان مثال، كسي كه در حوزه زبانهاي باستان تحقيق ميكند در پژوهشكده خود حداقل 4 يا 5 گروه دارد و هر يك از مدير گروهها در حوزههاي گوناگون زبانهاي باستان سالها تحقيق كردهاند و آنگاه آنها ميتوانند در شوراي پژوهشكده زبانشناسي درباره طرحهاي خويش بحث و گفتوگو كنند. حال پرسش اينجاست كه شوراي پژوهشكده بر چه مبنايي بايد شكل بگيرد؟ شوراهاي پژوهشكدهها بايد مبتني بر «تخصص» و «صلاحيت علمي» و «شايستگيهاي پژوهشي» باشند و هنگامي كه از «ارزيابي» سخن ميگوييم «جنس نظارت علمي» و تفاوت آن با «نظارتهاي سياسي» يا «ارزيابيهاي نظامي» بايد لحاظ شود. جنس نظارت و ارزيابي علمي در سطح آكادميك نميتواند «از نوع مولوي» باشد بلكه از «نوع پيشنهادي» است، زيرا آنچه بايد در اجتماع علمي تقويت و به رسميت شناخته شود، «استقلال محقق» و ساحت اندیشه است. البته ممكن است شما بگوييد پس طرح يك فرد در كجا بايد ارزيابي شود؟ به سخن ديگر، طرح يك محقق وقتي تبديل به كتاب شد چگونه بايد آن را ارزيابي كنيم؟ اين دقيقا نكتهاي است كه «ذهن بروكراتيك» نميتواند پیچیدگیهای آن را درك كند و غالبا اين ذهنيت آمرانه و كارفرمايانه است كه در راس پژوهش و مديريت پژوهشگاهها و مراکز دانشمحور قرار ميگيرد و ميگويد ما «پول» ميدهيم پس «حق كنترل» داريم اما ذهن علمي و ذهنيت پژوهشی اصلا و ابدا به اين صورت كار نميكند بلكه او ميگويد ارزيابي، نقد، نظارت، كنترل كيفيت در جاي ديگري صورت ميگيرد و نام آن «جاي ديگر» اجتماع علمي است كه به يمن تسلط بروكراتها در ايران به صورت نحيف باقي مانده است ولي بر ماست كه در پژوهشگاه و مراكز علمي آنها را تقويت كنيم. در حال حاضر، در پژوهشگاه «مدخلهاي رانتي» درست شدهاند و در جايگاه «اجتماعات علمي» قرار گرفتهاند و مثلا وقتي طرح تمام ميشود بايد دو داور داخلي و خارجي طرح پايان يافته را بخوانند و به صورت صوري همه كارها انجام ميشود و حتي وقتي كتاب ميخواهد چاپ شود باز به صورت صوري شورايي تشكيل ميشود كه هيچ سنخيتي با حوزه تحقيقاتي افراد ندارد و عملا به صورت باندهاي قدرت رفتار ميكنند و دائما در حال خنثي كردن يكديگر هستند. بنابراين پيشنهاد من به وزارت علوم و شخص وزير علوم اين است كه تمامي شوراهاي پژوهشي بروكراتيك را منحل كنند و به جاي آن اجازه دهند ما تمرين علمي ذيل منطق دروني اجتماعات علمي كنيم تا ياد بگيريم علمي سخن بگوييم و علمي نقد كنيم.
به سخن ديگر كسي كه داراي درجه دكتراست يعني اجازه اجتهاد گرفته و وقتي او را استخدام ميكنيم يعني به اين قائل هستيم كه او مجتهد جامعالشرايط است و هرگاه خواست نظري بدهد دوباره و صدباره از او نميخواهيم كه مقدمات «سطح» و «خارج» را براي ما تكرار كند بلكه سخن را در «جامعه علمي» و در عرصه عمومي و در ساحت اجتماعات علمي مورد نقد قرار ميدهيم. اين وضعيت امروزه در بزرگترين پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي ايران وجود ندارد و يكي از دلايل عمده شكل نگرفتن «شوراهاي پژوهشكده» اين است كه سنخيت پژوهشي و انسجام ديسيپلينير در وضعيت نامناسبي است؛ يعني مديران گروههاي علمي هيچ سنخيت رشتهاي با هم ندارند و اين معضل هم اداري است و هم تمدني.