آزادي امروز بدل به يكي از عزيزترين و والاترين آرمانهاي بشري شده، اما در تاريخ چند هزار ساله بشري، مفهومي نسبتا جديد و متاخر است. عموم آدميان در روزگار ما، شايد نتوانند تعريفي شسته و رفته از اين مفهوم ارايه دهند، اما تقريبا همه ميدانند كه وقتي از آن سخن ميگويند، مرادشان چيست: نفي محدوديتها، نفي سلطه، رهايي از قيد و بندهاي عموما بيروني و امكان تلاش براي تحقق اميال و آرزوها و خواستها يا ابراز احساسات يا بيان باورها. تحقق عيني و بيروني اين معنا از آزادي، به درجات گوناگون، در زمانه حاضر، به سادگي امكانپذير نشده و براي آن تلاشها و نزاعهاي گوناگوني صورت گرفته است تا جايي كه به تاريخ ايران مربوط ميشود، انقلاب مشروطيت، يكي از مهمترين و جديترين و در نوع خود نخستين پويش ايرانيان است براي تحقق اين معنا از آزادي. اگرچه وقتي كنش مشروطهخواهان در آن ايام را از نظر ميگذرانيم يا انديشهها و آثار متفكران آن دوره را مرور ميكنيم، درمييابيم كه درك و دريافت آنها از آزادي متكثر و چندگانه بوده است. احمد هاشمي، پژوهشگر فلسفه سياسي و داراي دكتراي تاريخ فكري از دانشگاه آكسفورد، اخيرا كتاب «برداشتهاي رقيب از آزادي در ايران مدرن: روايتي از تاريخ فكري انقلاب مشروطه» را به زبان انگليسي نوشته و در آن به نحو روشمند از اين معناهاي گوناگون از آزادي پرده برداشته است. به اين مناسبت در صد و پنجاهمين نشست از پنجشنبههاي بخارا در خانه گفتمان شهر (وارطان) مصطفي ملكيان، سعيد عدالتنژاد و احمد هاشمي سخنراني كردند. آنچه در ادامه ميخوانيد روايتي از متن منقح و پيراسته سخنراني اين سه است كه توسط روزنامه اعتماد تهيه شده و پس از بازبيني سخنرانان ارايه ميشود.
مصطفي ملكيان
كتاب «برداشتهاي رقيب از آزادي در ايران مدرن: روايتي از تاريخ فكري انقلاب مشروطيت» نوشته احمد هاشمي در انتشارات راتلج در مجموعه مطالعات ايراني منتشر شده است. كتاب درباره مفهوم آزادي در آثار متفكران و كنشگران سياسي ايران از آغاز انقلاب مشروطه تا آغاز حكومت پهلوي است. بنابراين، اين بازه زماني از منظر مفهوم آزادي محل توجه نويسنده است. در واقع وقتي نويسنده مفهوم آزادي را در آثار كنشگران سياسي و متفكران و روشنفكران آن دوران بررسي ميكند به مفاهيم ديگري مثل عدالت و پيشرفت نيز توجه ميشود اما تمام توجه معطوف به مفهوم آزادي است و سخن بر سر اين است كه از مفهوم آزادي تصورات مختلفي در آن دوران بوده و براي ايضاح اين نكته از تفكيكي كه جان راولز ميان concept و conception ارايه كرده، استفاده كرده است. سخن جان راولز اين است كه از يك مفهوم(concept) اجتماعي ميتوان كانسپشنها يا تصورات يا برداشتهاي فراوان داشت. در كتاب حاضر اين تفكيك بر مفهوم آزادي اطلاق شده است يعني با وجود اينكه مفهوم(كانسپت) آزادي به لحاظ مفهومي وحدت دارد و به يك معناست اما تصورات مختلفي از آن وجود داشته و كتاب كوشيده اين تصورات مختلف را نشان بدهد.
بحثي در روش: كالينگوود، گادامر و اركون
در آغاز كتاب، بحثي راجع به روششناسي آن صورت گرفته و گفته شده كه روششناسي كه براي اين كتاب انتخاب شده، تركيبي از آراي 3 متفكر است: 1- كالينگوود متفكر و فيلسوف بريتانيايي 2- گادامر فيلسوف آلماني و 3- اركون فيلسوف الجزايريتبار فرانسوي. به نظر مولف اين 3 متفكر سخناني گفتهاند كه با وجود اينكه با هم تفاوت دارند، اين سخنان هم قرابت دارند و هم با يكديگر قابل جمع هستند و ميتوان از دل هر 3 سخن يك روششناسي ارايه كرد.
از ديد مولف، كالينگوود كه از فيلسوفان تاريخ است، معتقد است وقتي ميخواهيم يك گزاره را بفهميم نبايد اين گزاره را به استقلال در نظر بگيريم. حتي از جمع گزارهها با يكديگر نيز از مراد قائلان به اين گزاره فهم دقيقي حاصل نميشود. به تعبير دستور زباني، معناي يك جمله واحد قابل فهم نيست و حتي با انضمام جملات ديگر نيز معناي آن به دقت قابل فهم نيست، مگر اينكه بدانيم اين جمله در مقام جوابگويي به چه سوالي گفته شده است. ظاهرا بحث بر سر اين است امكان ندارد كه من مجموعهاي از گزارهها يا جملات را بيان كنم، مگر اينكه حتما سوالي در ذهن من منعقد شده و اين جمله يا مجموعه جملات در پاسخ آن پرسش ارايه شده است. بنابراين تا زماني كه پرسش من نويسنده يا گوينده براي توي خواننده يا شنونده مشخص نشود، نميتواني آنچه را من نوشتهام يا گفتهام بفهمي. بايد اين پرسش مشخص شود. بنابراين من بايد هميشه جمله را جواب يك سوال تلقي كنم و آن سوال را بيابم تا جمله را فهم كنم.
بعد به گادامر ميپردازد و مينويسد، گادامر ميگفت ما بايد يك افقي(horizon) را در نظر بگيريم تا بتوانيم يك جمله را فهم كنيم. اگر افق نويسنده دريافت نشود، ما نميتوانيم جمله را فهم كنيم و اين افق نويسنده، چيزي نزديك به گفته كالينگوود است و البته گادامر در اين بحث تحت تاثير كالينگوود نيز هست. بنابراين از ديد گادامر ما بايد افق نويسنده را دريابيم و اگر افق نويسنده را درنيابيم و آن را با افق خودمان درنياميزيم، جمله يا گزاره قابل فهم نيست. اين بحثي است كه گادامر در كتاب «حقيقت و روش» مطرح كرده و نويسنده كتاب حاضر آن را به عنوان مطلبي قابل قبول مفروض ميگيرد.
بحث سوم ايشان تحت عنوان انديشهپذيرها و انديشهناپذيرها و انديشهپذيرهاي انديشه شده و انديشهپذيرهاي انديشه ناشده، متاثر از اركون است. اركون معتقد است كه سلطه سياسي و... در هر جامعهاي مشخص ميكند كه به چه سوالاتي نبايد انديشيد و به چه سوالاتي ميتوان انديشيد. يعني انديشيدن به چه سوالهايي ممنوع است و انديشيدن به چه سوالهايي مجاز است. به پرسشهايي كه مجازيم به آنها بينديشيم، گاهي ميانديشيم و گاهي نميانديشيم بنابراين ميتوانيم با توجه به مقتضيات سلطه سياسي و... در هر محيط اجتماعي يا به تعبير دقيقتر در هر سپهر اجتماعي و فرهنگي بگوييم كه برخي سوالها ناپرسيدني هستند و برخي سوالها نيز پرسيدني هستند يا به تعبير مولف كتاب حاضر برخي سوالها ناانديشيدني هستند و برخي انديشيدني. مشخص است كه به سوالهاي ناانديشيدني مجاز نيستيم بينديشيم اما به سوالهايي كه مجازيم بينديشيم، گاهي بالفعل ميانديشيم و گاهي بالقوه و عملا نميانديشيم. بنابراين ميتوان گفت به اقتضاي هر محيط فرهنگي و اجتماعي سوالها را ميتوان به 3 دسته تقسيم كرد: 1- سوالهاي ناانديشيدني 2- سوالهاي انديشيدني ناانديشيده 3- سوالهاي انديشيدني انديشيده.
چاره جويي براي انحطاط
نويسنده كتاب از تركيب اين 3 ديدگاه به يك روششناسي دست مييابد كه ماحصل آن اين است: ما اگر ميخواهيم آزادي و مبحث آزادي را دريابيم و آنچه را كنشگران درباره آزادي گفتهاند درك كنيم بايد ببينيم كه اولا در ذهنشان چه سوالي طرح شده بوده كه در جواب آن سوال سخن از آزادي گفتهاند. براي آنكه وفادار باشيم به آنچه كالينگوود و گادامر و اركون گفته است. نويسنده بعد از اينكه اين مساله را مسلم ميگيرد، خودش پاسخ ميدهد و ميگويد چه سوالي پيش آمده بود كه متفكران در مقام جواب آن سوال به مساله آزادي پرداختند. يعني به اين ميپردازند كه در ذهن همه كساني كه به مساله آزادي پرداختهاند، چه سوالي پيش آمده بود كه در جواب آن سوال بحث آزادي را پيش كشيده بودند؟ نتيجه ايشان از بحثي كه درباره اين سوال مطرح ميكند، اين است كه اين پرسش اين بوده است:«چرا ايران به انحطاط كشيده شده است؟» يعني در پاسخ به اين سوال است كه بحث آزادي مطرح شده است.
البته نويسنده انحطاط را در اواخر كتاب(و نه در اوايل آن) به دو مفهوم منشعب ميكند و ميگويد، گاهي از انحطاط مراد عقبماندگي است و گاهي ضعف. ضعف امري نسبي نيست اما عقبماندگي امري نسبي است. به نظر نويسنده، وقتي روشنفكران و كنشگران سياسي ميخواستند درباره اين عقبماندگي مقايسه كنند، گاهي جامعه و كشور ما را با جوامع و كشورهاي اروپايي مقايسه ميكردند و گاهي آن را با جامعه خودمان در زمانهاي متقدم مقايسه ميكردند و اين زمانهاي متقدم نيز گاهي ايران بعد از اسلام در دوران طلايي بعد از خودش بود، يعني دوراني كه از آن به دوران رنسانس اسلامي تعبير ميكنيم و گاهي نيز ايران قبل از اسلام بود. اما به هر حال در اين مقايسهها بود كه بحث عقبماندگي پيش آمد.
اما در هر صورت انحطاط(decline) خواه به معناي ضعف(كه امري نفسي است) و خواه به معناي عقبماندگي(كه امري نسبي است) توجه متفكران را به خودش جلب كرده بود. نويسنده به آن تعبير مشهور عباسميرزا اشاره ميكند كه خطاب به آن رجل فرانسوي ميپرسيد كه چرا ما عقب افتادهايم؟ اينكه ما عقب ماندهايم و منحط هستيم، سوال را در ذهن روشنفكران مطرح كرد و البته بعدا به اين نتيجه رسيدند كه اين انحطاط به دليل فقدان آزادي است زيرا هر كدام از اين آزاديها وقتي وجود نداشته باشد، آنگاه يك نوع عقبماندگي و ضعف را خواهيم داشت. بنابراين گويي چارهجويي انحطاطها در اين است كه ما برگرديم به يك جامعه آزادي كه قبلا بودهايم يا اگر هم قبلا چنين نبودهايم، الان يك جامعه آزاد پيدا كنيم بنابراين همه به اين سخن پرداختند كه ما بايد آزادي را مورد توجه قرار دهيم اما وقتي خواستند به آزادي بپردازند، تصورات مختلف از آزادي پيدا كردند.
فراتر از آزادي مثبت و منفي
آيزايا برلين، متفكر روسيتبار بريتانيايي بحثي تحت عنوان آزادي مثبت و آزادي منفي پيش كشيده بود. او آزادي مثبت و آزادي منفي را دو تصور از آزادي ميدانست. برلين ميگفت، عدهاي وقتي از آزادي سخن ميگويند، مرادشان «آزادي از» يك سلسله موانع و محدوديتهاست بنابراين آزادي سلبي يا آزادي منفي محل توجهشان است اما تصور دوم از آزادي، تصور مثبت از آزادي يا آزادي ايجابي است. اينجا بحث اين نيست كه ميخواهيم از زير سلطه چه كسي بيرون بياييم بلكه ميخواهيم آزاد باشيم براي انجام دادن چه كاري يا شدن چه چيزي؟ ميخواهيم آزاد باشيم كه چي بشويم يا آزاد شويم كه چه بكنيم؟ اين را تعبير مثبت از آزادي يا آزادي ايجابي ميخوانيم. برلين معتقد بود كه اين دو تصور از آزادي متفاوت و گويا آشتيناپذير هستند و فرد بايد مشخص كند كه مرادش از آزادي «آزادي از» است يا «آزادي براي»؟
دكتر هاشمي در اين كتاب از اين سخن آيزايا برلين عدول كرده و به سخن ديگري پرداخته كه راي عميقتر و قابل دفاعتري است. ايشان به آراي متفكري به نام جرالد مك كالوم پرداختهاند و از اين آراي مك كالوم براي بحث خودشان استفاده ميكنند. ايشان ميگويند چنين نيست كه دو تصور غيرقابل جمع از آزادي داشته باشيم اصلا هر كس از آزادي بحث ميكند بايد 3 مولفه را در نظر بگيرد و اين 3 مولفه بايد با يكديگر باشند. يعني يك سهگانهاي در آزادي داريم. هر وقت كسي از آزادي سخن ميگويد، اول بايد روشن شود كه آزادي را براي چه كسي يا كساني ميخواهد؟ يعني بايد بدانيم عامل يا فاعلي(agent) كه آزادي او را طالبيم، كيست؟ اين آزادي فاعل است. دوم بايد روشن شود كه آزادي اين فاعل يا عامل از سلطه چه كسي است؟ اين مولفه شبيه به آزادي سلبي يا منفي برلين است. سوم اينكه بايد روشن شود هدف از آزادي چيست؟ يعني فرد(فاعل) از سلطه آن موجود آزاد باشد براي اينكه به چه هدفي برسد؟ يعني گاهي ميخواهم آزاد باشم كه كاري بكنم يا گاهي ميخواهم آزاد باشم براي اينكه به حالتي دربيايم. به تعبير ديگر گاهي آزادي براي فعل است و گاهي براي انفعال. به ديگر سخن گاه آزادي براي شدن يا صيرورت(becoming) است و زماني آزادي براي انجام دادن(doing).
نويسنده از ديدگاههاي جرالد مك لام استفاده ميكند براي اينكه بگويد نبايد دو تصور از آزادي داشت بلكه بايد گفت كه از آزادي متناسب با اينكه براي چه كسي خواسته ميشود و از سلطه چه كسي است و به چه هدفي است، تصورات متفاوتي پديد ميآيد. بر اين اساس آن سخن راولز كه ميگفت از آزادي تصورات متفاوتي هست با اين تفكيك معنا مييابد. وقتي راجع به عامل بينديشيم، برداشتهاي متفاوتي از آزادي خواهيم داشت، وقتي به كسي كه ميخواهيم از سلطهاش بيرون بياييم، ميانديشيم، برداشتهاي متفاوتي از آزادي پديد ميآيد و وقتي كه به مقاصد مختلف ميانديشيم، كانديداهاي متفاوتي براي آزادي پديد ميآيد. بنابراين اينكه مفهوم آزادي تبديل به تصورات مختلف ميشود به اين دليل است كه همه كساني كه مفهوم آزادي را به كار ميبرند، آن را براي شخص واحدي نميخواهند و همه را از شخص يا چيز واحد نميخواهند و همه آن را براي هدف خاصي نميخواهند. چون افراد متفاوت هستند و كساني كه ميخواهيم از سلطهشان آزاد شويم، متفاوت هستند و انسانهايي كه ميخواهيم آزادي را به آنها بدهيم را به صورت مختلفي متصور ميشويم، تصورات متفاوت و متكثري از آزادي پديد ميآيد. نويسنده در اين كتاب ميكوشد اين تصورات مختلف از آزادي را نشان بدهد.
درسهاي كتاب
وقتي اين كتاب را مطالعه كردم دو نكته آموزنده يافتم:
1- روش تحليلي كتاب: هيچ جا در كتاب ابهام و ايهام و غموضي نميبينيم. نويسنده توانسته به خوبي امور را تحليل كند. اين روش تحليل هم در بيان مدعيات و هم در تحليل مدعيات رعايت شده است، يعني هم در بيان اينكه آن متفكران چه ميگفتند و هم در بيان اينكه چرا اين سخن را ميگفتند، اين ويژگيها هست.
2- ايجاز و خلاصهگويي: در كتاب مطلقا زيادهگويي نيست. حجم كتاب بسيار كم است اما اگر كسي اهل زيادهنويسي بود، ميتوانست حجم آن را 5 برابر ميزان فعلي كند. در اين كتاب جمله زائدي وجود ندارد. يك كتاب يا مقاله بايد مثل يك تلويزيون باشد. يعني هر قطعه و بخشي از آن بايد با يك يا چند واسطه براي كاركردش سودي داشته باشد. به تعبير ديگري ساختار هميشه بايد در خدمت كاركرد باشد و در يك ساختار نبايد چيزي باشد كه به درد كاركرد نخورد. نوشتهها نيز چنين هستند و اگر بتوان از متني بخشي ولو كوچك را حذف كرد و به كليت آن صدمهاي نخورد، مشخص ميشود كه نويسنده، دقيق نيست. نبايد هيچ جمله اضافي در كتاب باشد. در غير اين صورت نويسنده به درازهنويسي يا زيادهنويسي دچار شده كه متاسفانه در فرهنگ ما خيلي رايج است.
نقد به كتاب
در پايان درباره روششناسي كتاب دو نكته به نظر ميرسد:
1- سه منظري كه نويسنده از تركيب آنها يك روششناسي(متدولوژي) ساخته است به نظر من قابل جمع نيست. يعني آنچه كالينگوود گفته و آنچه گادامر گفته، مخصوصا با آنچه اركون ميگويد، دقيقا قابل جمع نيست و بايد در آنها جرح و تعديلهايي كرد.
2- در باب سخن اركون معتقدم كه بايد ميان انديشيدن و بيان انديشه تمايز گذاشت. هيچ نيروي سياسي و... نميتواند يك چيز را ناانديشيدني(unthinkable) كند. يعني نميتوان گفت در جامعه نيرويي وجود دارد كه اين نيرو مانع از اين ميشود كه من به يك موضوع فكر كنم. البته ميتوان گفت نيروها اجازه نميدهند كه ما فكرمان را به زبان بياوريم. من البته آثار اركون را كم خواندهام و شايد منظور او اين نباشد وگرنه اينكه بگوييم، نيروهاي سياسي و... حاكم بر جامعه برخي سوالات را ناانديشيدني ميكنند و برخي را انديشيدني و آنگاه ما به طور بالفعل به برخي از اين سوال ميانديشيم و به برخي ديگر، نه، از ديد من قابل تصور نيست. اين نيروها ميتوانند بگويند برخي سوالات را بيان نكنيد. بنابراين به جاي ناانديشيدني(unthinkable) بايد از تعبير بياننشدني(unexprecible) استفاده كرد. يعني ما نميتوانيم برخي سوالها را بيان كنيم. وگرنه به تعبير مولانا «بر انديشه گرفت نيست» و عالم درون، عالم آزادي است. انديشه را كسي نميتواند به سلسله و غل و زنجير بكشد. عالم درون آدمي، عالم آزادي است. بنابراين ميتوانم بگويم كه من و شما به هر مسالهاي در درونمان ميتوانيم فكر كنيم اما نيروهاي سياسي و مذهبي حاكم بر جامعه اجازه ميدهند بعضي از آن مسائل بيان شود و به برخي اجازه نميدهند، بيان شوند. ابوالعلا معري هزار سال پيش به مسائلي انديشيده است كه ما امروز هم اجازه نداريم اين مسائل را بيان و ابراز كنيم و به زبان آوريم. من نميتوانم بپذيرم كه ما حد و مرزي بر درون بگذاريم.
پژوهشگر فلسفه و اخلاق