• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4394 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۰ خرداد

كتاب مستطاب حسین كرد شبستري/ 18

ابوتراب جلی

اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زنده‌یاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر می‌شد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.

 

آنچه گذشت:

از آن یک ضربه شمشیر تهمتن

ز هم پاشیده شد افواج دشمن...

قدرخان نیز با اوضاع پنچر

همی تازید پیشاپیش لشکر

دلش با محنت و درد و الم جفت

سرشک از دیده می‌بارید و می‌گفت:

«اگر دستم رسد بر چرخ گردون»

به او گویم که ای نامرد ملعون!

یکی را می‌دهی آن‌قدر نیرو

که فوجی را کند یک‌باره جارو

یکی را می‌کنی مفلس، به افراط

که بگریزد ز ترس بچه‌ای لات!

دریغ از آن حقوق و آن مواجب

دریغ آن مصدر و فراش و حاجب!

 

ادامه ماجرا:

در بیان آن‌که زندگی بشر، تابع قضا و قدر است و چرخ گردون، عامل اصلی خیر و شر! هیچ فردی را در این جهان اختیاری نیست و احدی را در حل و عقد امور، اقتداری نه!

خبر داری که استادان نامی

دقیقی، عنصری، سعدی، نظامی

همان فردوسی شهنامه‌پرداز

همان ملای صاحب کشف و اعجاز

همان حافظ، همان خواجوی مشهور

همان خیام مدفون در نشابور

همان عطار و جامی و ابوالخیر

که معروف‌اند اندر عالم سیر

همه قائل به سلب اختیارند

به غیر از جبر، مبنایی ندارند

نمی‌دانند فاعل جز قدر را

که می‌آرد به میدان خیر و شر را

چو فردوسی دهان را می‌گشاید

«تفو بر چرخ گردون» می‌نماید!

 

قسمت بیست و نهم:

در بقیه قضا و قدر و اشاره به شعر استاد صاحب‌نظر خواجه شیراز و کاشف هر راز که می‌فرماید: «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/ که بر من و تو در اختیار نگشاده است»:

جناب مستطاب خواجه حافظ

(غلط گفتن در اینجا هست جایز!)

چنین فرموده در ضمن سخن‌هاش

سخن‌هایی که شش‌پهلوست معناش!

که: در مستقبل و در حال و ماضی

به هر چیزی که داری، باش راضی

تو بگشا از جبین خود گره را

بیفکن گرز و شمشیر و زره را

نشین در گوشه‌ای با دست بسته

بسان لولهنگ سرشکسته

(از این تشبیه زیبا می‌کنم کیف!

تناسب دارد این معنی، ولی حیف

که مردم غافل از لطف بیان‌اند

رموز نکته‌سنجی را ندانند

نمی‌فهمند ربط دست و سر را

نمی‌دانند مفهوم هنر را

به شعری چون بود دست و سر و پا

رساند شاعرش را تا ثریا!

سخن‌دان بشکند بهرش سر و دست

که در کشور، ادب را زنده کرده‌است)

بله، حافظ چنین فرموده، باری

که در عالم نباشد اختیاری

چو این چرخ مطبق آفریدند

تو را مجبور مطلق آفریدند

تلاش و جهد تو حاصل ندارد

«زمین شوره، سنبل برنیارد»

اگرچه ناخدا از غم بکاهد

خدا کشتی برد آنجا که خواهد

قضا در آسمان چون برکشد پر

شود هر عاقلی، هم کور و هم کر

قضا را گر در این دنیا اثر نیست

«اذا جاء القضا ضاق الفضا» چیست؟

برادر! کار عالم، جمله جبر است

صلاح بنده و سرکار، صبر است

تحمل کن اگر بر تو رود زور

مزن نق، گر فزرتت گشت قمصور!

چو پای جبر در کار است، ای یار!

تو باید دست برداری ز هر کار

 

در صنعت تجاهل العارف فرماید:

تهمتن چون که خود را یافت تنها

تهی میدان جنگ از تهمتن‌ها

مراکب را به ضرب تازیانه

سواران داده جولان تا به خانه

سلاح جنگ در اطراف میدان

چو تپه، روی هم گشته نمایان

علَم از دست مردان فداکار

فتاده، چون عصا از دست بیمار

شکسته نیزه‌های خطی و صاف

چو نی در کارگاه بوریاباف

ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون