• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4394 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۰ خرداد

قدرت آگاهي

سامان موحدي‌راد

سال ۸۱ در يكي از برنامه‌هاي پيمايش جنگلي شبي را در «گالش منزل» چوپاني گذرانديم. گالش‌هاي در دل جنگل كلبه و عرصه وسيعي دارند و غالبا دام‌هاي ملاكان را نگهداري مي‌كنند. اغلب دست‌تنها هستند و يك زمستان طولاني را با گاوها در دل جنگل سپري مي‌كنند. گالشي كه مهمانش بوديم از ماجراي درگيري‌هايش با پلنگ‌هاي منطقه تعريف مي‌كرد. از اينكه چند بار به گله‌اش حمله كرده‌اند و گاوها را دريده‌اند و خسارت زده‌اند و او از سوي مالك گاوها شماتت شده است. گفت كه يك بار يك لاشه گاو را مسموم و در جنگل رها كرده و سه يا چهار پلنگ را به اين ترتيب تلف كرده است. حالا البته صحت گفته‌هاي چوپان هم محل ترديد است و شايد در آن شب در كلبه چوپاني‌اش خواسته براي چند جوان مثلا شهري داستاني هيجان‌انگيز و به دور از واقعيت تعريف كند. اما حتي اگر يك درصد هم فكر كنيم كه ادعاهايش درست بوده به نظرتان در اوضاع و احوال سال ۸۱ خبر كشته شدن پلنگ مي‌توانست براي رسانه‌ها و افكار عمومي جذاب باشد؟ براي فعالان محيط زيست بي‌شك بود اما براي مردم عادي چطور؟ براي اينكه تفاوت را درك كنيم، تصور كنيد كه امروز خبري منتشر شود كه در يكي از شهرهاي ايران كسي چهار پلنگ را كشته. كارزار خبري وسيعي در اين باره به راه مي‌افتد و رسانه‌ها و مسوولان را به واكنش وا مي‌دارد. چيزي كه در همين پانزده سال پيش خيلي دور از ذهن بود. در واقع الان و در اين سال‌ها مردم نسبت به مساله محيط ‌زيست و اهميت آن آگاه‌تر شده‌اند و حساسيت‌شان بيشتر شده است.

در سال ۸۱ شايد بودند كساني كه در همان جمع دوستانه ما كه در كلبه آن چوپان نشسته بودند و به چوپان حق هم مي‌دادند كه براي دفاع از گله و دام خودش دست به چنين كاري زده و به نظرشان اصلا هم كار اشتباهي نبود. همان آدم‌ها اما الان در شبكه‌هاي اجتماعي مختلف مثلا فيلم كشتن خرس در سوادكوه را براي من مي‌فرستند و ابراز تاسف مي‌كنند. در سال ۸۱ ما دبيرستاني بوديم و عملا هيچ وقت حتي يك كلام هم در مدرسه و كلاس‌هاي درس‌مان درباره محيط‌ زيست و اهميت حفاظت از آن نخوانده بوديم و اساسا مساله‌مان نبود. در جايي زندگي مي‌كرديم كه دور تا دورمان جنگل‌هاي هيركاني بود و رودخانه پرآبي و همين. از نظر ما دنيا همان شهر بود و همين كه هواي تازه‌اي داشت و صبح‌ها در پياده‌روي‌هاي اطراف شهر مي‌توانستي روباه ببيني، كفايت مي‌كرد. خيلي طول كشيد تا ما با دنياي جديد و به تبع آن اهميت مساله محيط ‌زيست آشنا شديم. الان ولي مي‌بينيم برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌هاي دبستاني‌ام هم نسبت به مساله محيط‌ زيست هم آگاه‌تر از زمان هستند و هم حساس‌تر. به نظر من وضعيت ايده‌آل نيست چون هنوز هم هستند مردمي كه وقتي يك خرس زخمي را مي‌بينند به جاي اينكه به سازمان حفاظت محيط زيست زنگ بزنند، دست به سنگ مي‌برند و جان خرس را مي‌گيرند. اين نشان مي‌دهد همچنان بايد تلاش كرد و آگاهي داد و چراغ‌هاي بيشتري روشن كرد. اما حقيقتا همين راهي كه در اين چند سال آمده‌ايم هم برايم جذاب و قابل ستايش است. همين كه در جامعه‌اي كه هميشه غم‌ نان دغدغه اول مردم بوده و هست حالا مسائلي چون محيط‌ زيست هم جايي، هرچند اندك، باز كرده‌اند. پس بايد كار كرد و كار كرد و كار كرد و اميدوار بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون