حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنیدن!
اشاره: زندهیاد «محمد حاجیحسینی» از طنزپردازان پیشکسوت ایران بود که شنبه همین هفته (23 شهریورماه) درگذشت. ما در ستون «شادروان» از او یاد کردهایم. چند شعر طنزش را در این ستون بخوانید.
یک.
«هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند»
پای سیخ و جگر و قلوه و پروار بماند
محتکر، پند ز تعزیر حکومت نگرفت
همچنان، حقه و بیرحم و خطاکار بماند
دکه کاسب شیاد چنان حمام است
مشتری لخت شد و بی کت و شلوار بماند
از گرانی، من و تو نفله و نابود شدیم
در عوض از لج ما زالوی بازار بماند
کاسبک صاحب صد قالی کرمانی شد
فرش ما در گرو حضرت سمسار بماند
شهرداری نتوانست که پاکش بکند
هر شعاری که نوشتند به دیوار بماند
از عذاب و ستم قسط ندیدم بدتر
«یادگاری که درین گنبد دوار بماند!»
صهیونه، دست ز اشغال و تجاوز نکشید
در فلسطین همهجا مثل سگ هار بماند
آنکه تنپرور و معتاد شد و تنبلخان
غالبا بیهدف و انگل و سربار بماند
کارمندی که در این عهد و زمان زن بگرفت
سخت هالو شد و در زیر چنین بار بماند
وقتی از هول هلیم آمد و در دیگ افتاد
همچنان مفلس و مقروض و گرفتار بماند
آنکه شد اهل زد و بند چه شد؟ کاخنشین
وآنکه غافل شد از این مسئله، در غار بماند!
دو.
«دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن»
یک چای داغ لبسوز، با قند سر کشیدن
عالیست با مکافات فوقلیسانس گشتن
وآنگه سماقها را با دوستان مکیدن
پز میدهی که بازار از جنس هست لبریز
کو پول و کو درآمد؟ کو قدرت خریدن؟
ما روز و شب بهناچار شبکار و روزکاریم
اما همیشه لنگیم با اینهمه دویدن
ای بخت لامروت! تو معرفت نداری؟
حد و حساب دارد خوابیدن و کپیدن
روزی سهچار ساعت، ما و صف اتوبوس
اما شما و هر روز در بنزها لمیدن
تو کاهی، ای درآمد! خرج است همچنان کوه
داری عجب تخصص در کار ورپریدن
وقتی که نیست پارتی، قارداش نتیجه یوخدور
در جستوجوی کاری هی گیوه ورکشیدن
پیش رئیس رفتن سودی جز این ندارد:
حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنیدن!
سه.
«یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد»
دل ما را به رهآورد سفر، شاد نکرد
ما ندیدیم رییسی که چو پُستش دادند
پشت آن میز ریاست به خودش باد نکرد
وعدهها داد که آباد کند خانه دل
وعده کیلوییاش، خانهای آباد نکرد
ظالم حقه نرفتهست ز رو تا مظلوم
برعلیهاش نزده نعره و فریاد نکرد
حمله بر غول گرانی اثری منفی داشت
حاجی ارزانی ما را دگر آزاد نکرد
محتکر تاخت به ما یکسره با توسن ظلم
ظلمها کرد در این دوره که موساد نکرد!
دل به امید فلان گوش که باشد شنوا
دادها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
هست زندان ابد زلف شکن در شکنش
که ز بندش دل ما را دگر آزاد نکرد
چهار.
فصل گرما شد و هنگام هجوم حشره
شده بانگ پشهها عین صدای بقره
شد گران خرج عروسی و به افلاک رسید
قیمت تخت و لحاف و پتوی یکنفره
بسکه در صف سر نورانی خود چرخاندم
کج و بیریخت شده این عنق منکسره
حاجی ارزانی نیامد به سراغ من و تو
گرچه گفتیم در اینباره دو میلیون فقره
طبق این گفته و ضربالمثل بازاری
صرفهجویی کن و صد سال بخور نان و تره
بعد صدسال اگر ماندی و جان دربردی
شاد و بیدغدغه یکهفته بخور نان و کره
الکیخوش «خسر الدنیا والاخره» است
ننهد فرق اگر ناسرهای را ز سره
«صبر تلخ است، ولیکن بر شیرین دارد»
نیست معلوم که کی میخوری از این ثمره!