• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4491 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۵ مهر

روز چهل و هشتم

شرمين نادري

گمانم نيچه گفته بود كه همه افكار واقعا بزرگ وقت قدم زدن به ذهن آدم خطور مي‌كند، همين هم هست لابد كه راه رفتن يك كار كاملا تك‌نفره است.

اين را شايد نمي‌شود براي همه توضيح داد، نمي‌شود همه جاي دنيا روي در و ديوار نوشت يا توي كتاب‌هاي درسي چاپ كرد يا روي تخته سياه مدارس يادداشت كرد اما گمانم مي‌شود كه تجربه كرد حتي يواشكي، در يك روز خنك پاييزي دم غروب وقتي آدم‌ها را پشت سر مي‌گذاري و براي خودت خيابان ولي‌عصر را از تجريش تا ونك گز مي‌كني و فقط فكر مي‌كني.

به چه فكر مي‌كني؟

گمانم به اينكه آدم‌ها شبيه هم نيستند، لزوما راستگو و درستكار يا همان چيزي كه ظاهرا مي‌بيني، نيستند، اما به هرحال آدمند. منظورم اين است كه با وجود همه تفاوت‌ها، چيزي توي دل‌شان هست كه خواستن و نخواستن تو را تشخيص مي‌دهد، مي‌فهمد كه تو براي تنها رفتنت دليل خوبي داري، مي‌فهمد كه دلت مي‌خواهد همين‌طوري كه تا حالا بوده‌اي باقي بماني و دوست نداري چيزي يا كسي آرامشت را به هم بزند؛ آن هم در اين دنيايي كه هر روز كسي يا چيزي براي خراب كردن آرامش آدم مي‌آيد.

پس وقتي تو مي‌گويي كه مي‌خواهم تنها راه بروم، آدم‌ها، هرچقدر هم تعجب كرده باشند، عقب مي‌ايستند، نگاهت مي‌كنند و بيشتر وقت‌ها رهايت مي‌كنند كه براي خودت بروي، حتي اگر باور نمي‌كنند كه تو تنهاييت را ترجيح مي‌دهي.

گمانم بازهم نيچه گفته بود تا مي‌شود نبايد نشست، اما مگر مي‌شود نيچه فيلسوف به آدم‌هايي كه در چهارديواري‌ها حبسند يا پاي رفتن ندارند توجه نكرده باشد؟

شايد هم منظورش اين رهايي پرنده خيال باشد، رهايي ذهن، راه رفتن در جريان سيالي كه حتي يك لحظه آرام نمي‌گيرد و در هيچ ديواري حبس نمي‌شود، ذهني كه تا زنده است راه مي‌رود و اتفاقا دوست دارد تنها راه برود، چون تنها راه زنده ماندنش اين است كه بر فكر و خواست خودش بماند و همان‌طوري باشد كه بوده و خواهد بود.

راستش همه اينها را گفتم كه بگويم من در يك روز خنك پاييزي، دم غروب؛ آدم‌ها را پشت سر مي‌گذارم و براي خودم خيابان ولي‌عصر را از تجريش تا ونك گز مي‌كنم و فقط به همين تنهايي فكر مي‌كنم، يعني حتي اگر آنجا نباشم، حتي اگر در اتاقم در حال نوشتن باشم، در مطب پزشكي منتظر نوبتم باشم يا در رستوراني نشسته باشم يا چه مي‌دانم اصلا زنده نباشم، من به هرحال در يك روز پاييزي، دم غروب، خيابان ولي‌عصر را از تجريش تا ونك گز مي‌كنم و فقط به تنهايي خوب خودم فكر مي‌كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون