• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4495 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱ آبان

نگاهي به همكاري تامس اندرسون و تام يورك در «آنيما»

گريز از كابوس به رويا

آيين فروتن

 

 

«آنيما» نام پروژه مشتركي است كه سينماگر سرشناس و مولف امريكايي، پل تامس اندرسن و موسيقيدان پيش‌روي نام‌آشناي گروه بريتانيايي «ريديوهد»، تام يورك، امسال آن را به‌ صورت محدود روانه‌ چند سالن سينماي آيمكس و به‌طور گسترده راهي شبكه‌ پخش اينترنتي نت‌فليكس كردند. فيلم كوتاه موزيكال پانزده دقيقه‌اي كه اندرسون آن را بر پايه‌ سه قطعه/ترانه‌ از آلبوم جديد يورك - با همين نام - كارگرداني كرده است. «آنيما» قبل از هر چيز شايد ما را بار ديگر از اين امر آگاه مي‌كند كه طي اين سال‌ها مرزهاي هنر تصويري و سينماتوگرافيك تا چه اندازه از قالب‌هاي رايج و مرسوم گذشته فراتر رفته است، اينكه امروزه كليپ‌هاي موسيقي خود به نحوي مستقل قادرند تا به تجربه‌هاي ديداري/شنيداري خلاق و نوآورانه‌اي بينجامند و ساختارهاي پيشين اين مديوم را هر چه بيشتر دستخوش تغيير و تحول كنند.

نخستين نماي فيلم كوتاه «آنيما»، از تونل تاريك مترو آغاز مي‌شود؛ از سفري به اعماق شب، يك جهان زيرزميني يا حتي نفريني؛ سرنشينان و مسافران نيمه‌هوشيار و خواب‌آلوده‌ در مترو - كه تام يورك محور آنان است - به كارگراني مي‌مانند كه مي‌كوشند با دست‌وپنجه نرم‌ كردن و كلنجار با بي‌خوابي خود را به محل كارشان برسانند. موسيقي الكترونيك يورك، به موازات كورئوگرافي (طراحي حركات) از همان ابتدا به خلق چنين فضايي كمك مي‌كند، به نحوي كه گويي ارواح خواب‌گردي را به نظاره نشسته‌ايم كه در مغاك زندگي و كار هر روزه فرو رفته‌اند. بدن‌هايي كه از محور تعادل خارج شده‌اند و در حالتي به تصوير درآمده‌اند كه ميله‌هاي سرخ‌رنگ دوزخ‌مانند واگن همچون زنداني آنها را احاطه كرده‌ است، آدمياني كه سرهاي‌شان هر آن با كرختي به سمتي سنگيني مي‌كند و در خواب و بيداري فرو مي‌غلتند. تجربه‌اي شبيه به كابوس روزمرّگي، يك جدال ملال‌آور براي بقا و زندگي كه بهترين نمودش را در همان جعبه‌ غذايي مي‌بينيم كه يورك بسان همه‌ داروندارش به دست مي‌گيرد. سرنشينان خواب‌زده كه از مترو قدم بيرون مي‌گذارند، ناخودگاه ما را ياد نخستين تصاوير كارگران كارخانه در فيلم «متروپليس» (١٩٢٧) فريتس لانگ مي‌اندازند؛ ارجاعي كه چندان هم دور از ذهن نيست، زيرا در «آنيما» نيز عملا همچون فيلمي صامت تصاوير و داستاني را شاهد هستيم كه با همراهي موسيقي – هر چند در اينجا، با كلام و آواز - جان مي‌گيرند و روايت مي‌شوند.

با قطعه/ترانه‌ دوم و پياده‌ شدن آدم‌ها از مترو، فيلم نيز هرچه بيشتر به بطن اين دنياي زيرزميني و جهان مردگان گام مي‌گذارد؛ قلمروي سايه‌ها، اشباح سرگردان و بدن‌هاي بي‌تاب كه تصاويري مانند ويديوهاي اينستاليشن هر از گاهي در آن ظاهر مي‌شوند و فضاي غير اين‌ جهاني و كابوس‌گونه اين محيط تيره‌ و تار را موكد مي‌سازند. در اينجا، توجه به مسير و جهت حركت تام يورك اهميت مي‌يابد؛ يورك در اين بخش دوم، برخلاف قطعه‌ نخست كه وجودش تماما هماهنگ با ديگر همراهان و همتايانش بود از آنان متفاوت مي‌شود. اكنون، او بر خلاف جهت ديگران بي‌تاب و بي‌قرار مي‌كوشد مسير خويش را رو به جلو بگشايد، به طرزي كه انگار سعي دارد فرديت و زيستِ شخصي‌اش را متفاوت و متمايز از توده‌ بي‌شكل مردمان اطرافش بازتعريف كند. جعبه‌ غذاي او كه توسط دختري برداشته مي‌شود گويي او را براي بازپس‌گيري خوراك جسماني‌اش به تكاپو انداخته است كه در تلاشي بي‌وقفه براي گريز هربار ديگران - مطابق با كورئوگرافي صحنه- مسير او را سد مي‌كنند يا مانع عبورش مي‌شوند. اكنون، سويه‌هاي مشابه و ارجاعي «آنيما»ي پل تامس اندرسون به «كمدي الهي» دانته هر چه بيشتر آشكار مي‌شوند، چراكه اگر بخش ابتدايي، حالتي كابوس‌گونه و شبه‌دوزخي به خود گرفته بود، فضاي قطعه‌ دوم مشخصا بدل به فضا/حيطه‌اي برزخ‌گونه شده است كه با لحني هجوآميز و نوع خاصي از كمدي سياه درمي‌آميزد؛ برزخي كه يورك با همه وجود، ميل رهايي از آن را دارد تا راهي به سوي جهان بيرون و عالم زندگان بيابد. يورك سرانجام با توفاني استعاري و خيالين، از برزخ هر روزه جدا مي‌شود و با آغاز قطعه/ترانه‌ سوم و پاياني، خود را خفته بر خيابان و جهان بالا مي‌يابد. اكنون، او با دختري مواجه شده است كه با ربودن جعبه‌ غذا، او را به تكاپو و حركت به سوي زندگي برانگيخته بود. انگار كه دلدادگي و عشق اينك قادر است تا روح سرگشته و درمانده‌ شخصيت يورك را تغذيه كند. اما همچنان، كوچه‌ها و خيابان‌هاي شهر در شب و تاريكي قرار دارند، يورك به همراه دختر و آدميان ديگر بسان زوج‌هايي ‌بايد كماكان سفر خود را ادامه دهند و راه خروج از شب را بيابند چنانكه به نظر مي‌آيد كمابيش ارجاعي به اسطوره ارفه و اريديس را مي‌نگريم. اگر در اسطوره‌ يوناني، ارفه ‌بايد اريديس را از جهان زيرين و دنياي مردگان نجات مي‌داد در اينجا دختر است كه يورك را به سوي زندگي هدايت مي‌كند؛ پس شايد بي‌دليل نيست اگر در ادامه، اندرسون شخصيت‌ها را به گونه‌اي تصوير مي‌كند كه بي‌آنكه به يكديگر بنگرند، سرهاي‌شان در كنار هم قرار گرفته و رديف شده‌اند. لحن قطعه‌ سوم (كه «هم‌سرايي سپيده‌دم» نام دارد) به مراتب شاعرانه و عاشقانه شده است، بدن‌ها گويي اكنون آرامش و توازن خود را بيشتر بازيافته‌اند و به آهستگي در نور روز سوار بر قطاري شهري مي‌شوند.

يورك مانند شخصيت‌هاي سه فيلم اخير اندرسون يعني «مرشد»، «عيب ذاتي» و «رشته‌ خيال» كه آرامش غايي را در حضور زنان مي‌يافتند، نيمه‌ زنانه يا همان «آنيما»ي خود را مي‌يابد و آسوده در همان حال پرتوي آفتاب و سايه‌ پرواز پرندگان بر چهره‌اش نقش مي‌بندند و بر صندلي قطار به خواب مي‌رود. فيلم كه با خواب كابوس‌مانندي آغاز شده بود با خوابي عميقا روياگونه پايان مي‌يابد، شايد تجربه‌ ديداري-شنيداري «آنيما» نيز چيزي مگر همين برهم‌زدن مرز واقعيت و خواب نباشد و تمامي اينها، بيم‌ها و اميدهاي ذهني انساني هستند كه در تقلا براي رهايي از روزمرّگي به سر مي‌برند اما تنها راه ممكن براي رهايي آن‌‌طور كه فيلم يادآور مي‌شود فقط قدرت عشق است؛ تلاشي براي گريز از كابوس به رويا.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون