• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4496 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲ آبان

روز چهل و نهم

شرمين نادري

باران كه مي‌ريزد توي كوچه‌ها، شهر نفس مي‌كشد، درست مثل بخاري نفتي كوچك روزهاي دور خانه كه گاهي پدر توي حياط مي‌شست و اغلب بعد از اين شست و شو گرم‌تر مي‌شد يا ما خيال مي‌كرديم دارد با حال بهتري مي‌سوزد. شهر هم بهتر مي‌سوزد بعد از باران، دودهايش توي مه رقيق اول صبح گم مي‌شود و آدم‌هايش حتي توي ترافيك و شلوغي حال بهتري دارند.

مهربان‌تر دعوا مي‌كنند، مهربان‌تر جاي پارك همديگر را اشغال مي‌كنند و مهربان‌ترند وقتي همديگر را هل مي‌دهند كه سقفي پيدا كنند براي خيس نشدن. من و دختر جواني كه مانتوي زرد نازك دارد اصلا مي‌خنديم به هم، شانه به شانه مي‌چپيم توي درگاه خانه‌اي و خودمان را مثل مرغابي خيسي مي‌تكانيم، بعد باران شديد مي‌شود و چراغ قرمز‌ها را مه مي‌گيرد و ماشين‌ها بوق مي‌زنند و از ته خيابان مردي سلانه‌سلانه مي‌آيد. پير و چروك و خسته مي‌رود و كلاه لگني‌اش از شرشر باران به چتري شكسته شبيه است و باراني‌اش عين دستمالي مچاله و آبكشي نم پس مي‌دهد، داريم نگاهش مي‌كنيم كه برمي‌گردد و مي‌بينيم روي دماغش عينك زنانه گنده قهوه‌اي دارد و سبيلش را با جوهري، چيزي رنگ كرده. هردومان حيرت‌زده داريم به اين تناقض و تركيب عجيب نگاه مي‌كنيم كه مرد مي‌ايستد و با عصبانيت بهمان مي‌گويد ترسوها. من به دختر مي‌گويم نكند خواب مي‌بينم و دختر مي‌گويد گمانم ما بيداريم، بعد اما مرد راه مي‌افتد و باز سلانه‌سلانه مي‌رود به سمت انتهاي خيابان و باز رعد مي‌زند و باز برگ مي‌ريزد و من به دختر مي‌گويم بزنيم به باران و خودم راه مي‌افتم. مانتوي نازك دختر خيس خيس است و روسري من به دستمال‌هاي خانه‌تكاني مادر شبيه شده كه حتي روي آن بخاري كوچك قديمي هم خشك نمي‌شدند و تا ابد بوي نم مي‌دادند اما داريم مي‌خنديم به ترسويي خودمان و همه شلوغي‌ها و نحسي‌ها و جنگ‌هاي خاورميانه و سياهي دل بعضي از آدم‌ها را براي چند دقيقه فراموش كرده‌ايم و گمانم خاصيت باران اين است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون