موضوع انشا
آلبرت كوچويي
همه جذابيتهاي تهران در دهه سي و چهل براي كساني چون من كه از آبادان ميكوبيدم تا يك تابستان تعطيلي مدرسه را در آن بگذرانم، خلاصه ميشد به لالهزار رفتن، تئاتر ديدن و ساندويچهاي پنج يا ده ريالي خوردن و در كنار خيابان، با يك نوشابه 2 ريالي سر كردن و گشتي كه در آن بود. البته كه تهران جذابيتهاي جوانانه ديگري هم داشت، مثل پيروي از مدهايي كه در تهران باب ميشد و ما در شهرستانها، حتي آبادان جرات دنبالهروي از آن نداشتيم. مثل طلايي كردن موهايمان با آب اكسيژنه و خريداري شده از داروخانه و بازگشت ما موطلاييها به شهرمان. يا سوار شدن بر اتوبوسهايي كه ما را از راهآهن يا تجريش ميبردند كه گشتي در باغهاي آنجا بزنيم و با گيلاس و آلبالو چيني، دلي از عزا در بياوريم. يا تن به آببازي و آبتني در رودخانه پر آب آنجا بدهيم و آن وقت خيس و خنك، غروب به خانه خاله برگرديم.
و باز البته كه تهران جذابيتهاي ديگر هم داشت. رفتن به امجديه ديدن فوتبال با سي هزار تماشاگر و دلمان را خوش كردن كه شايد بازيكنان محبوبمان را از دور و دورها، ديد بزنيم. با صداي گرفته، از فريادهايمان برگرديم، به خيابان مخصوص- سيناي آن هنگام كه خانه خالهها- آنجا بود. گذراندن سه ماه تعطيلي مدرسه در تهران با پسرخالهها و دخترخالههايمان، همه قد و نيمقد، از كودك تا جوان و شب را روي پشتبام خنك خوابيدن و ستارهها را در آسمان نيلي و پاك تهران شمردن كه امروزه روز، رويا، به نظر ميآيد. باز صبح فردايش كوبيدن و رفتن تا جايي كه نزديك جلاليه بود و تماشاي اسبسواري و آن سوتر كه بعد بيمارستان هزار تختخوابي شد. توي حوضچههاي استخر مانندش تن به آبتني دادن.
سير كه نميشديم تا بياييم و در آب كرج آن هنگام كه امروز شود بلوار كشاورز، كنار رودخانه آن لم دادن و آببازي كردن. تهران دهه سي و چهل در قياس با آبادان هم، حتي جاذبههاي يگانهاي داشت. يكي از آنها كه در دهه چهل، واقعيت پيدا كرد، اتوبوس دو طبقه بود كه جاي ما حتما طبقه بالاي آن بود و آن جلو نشستنها. به اينها، سينما فلور و ناتالي در نزديكي خانههاي خاله و فيلم هندي را اضافه كنيد. خروار خروار فيلمهاي هندي دوبله شده كه دشوار به آبادان ميآمدند. مگر بعد از گذشت يك، دو سال از اكران آنها، در تهران. جذابيتهاي تهران، باز بيشتر و بيشتر بود. بعد از گاز زدن ساندويچ و سر كشيدن نوشابه در لالهزار، سرازير شدن تا پارك شهر، پاركي درندشت كه جنگلي بود برايمان. از مخصوص- سينا تا سه راه آذري كوبيدن و به گاراژ مسعودي رسيدن كه شوهرخالههاي آمده از شهرهاي دور و نزديك را ببينيم، ميشد سفري براي ما آبادانيها كه انگار، همه شهر آبادان را گشته باشيد. جذابيتهاي تهران، كشف محلههاي تازه آن هم بود كه با انبوه خاطره و هيجان از اين كشف برگرديم، به شهرمان و خالهزادههاي از كرمانشاه آمده را هم شريك اين يادها كردن كه اينها، از لذتهاي ديدن تهران بود. اينها، همه ميشدند موضوع انشاي سال تحصيلي در پيش كه هميشه بود: تابستان خود را چگونه گذرانديد؟ و بنويسيم، البته كه بر همگان واضح و مبرهن است كه تابستان چنين است و چنان است و ما آن را چنين گذرانديم و چنان گذشت. در اين ميان البته چقدر بساط كتابفروشهاي كنار پارك شهر به دادمان ميرسيد.
اين هم از جاذبههاي تهران بود: كتابهاي پهن شده در حاشيه پيادهروهاي نزديك پارك. كتابهاي دست دوم به ويژه كه در بسياري از شهرها، كيميا بودند. كتابهايي كه ميتوانستند، كمكمان باشند، براي نوشتن انشاهاي يكسال تحصيلي در پيش. موضوعهاي انشا معلوم بودند: علم بهتر است يا ثروت؟ اگر برنده بليت بختآزمايي شديد با پول آن چه ميكنيد؟ مهر مادر، جور پدر... و صد البته موضوعهايي از اين دست كه همه اينها در كتابهاي خودآموز انشا بودند كه فقط هم در تهران بودند: ميتوانستيد يكسال زنگ انشا را با كپي كردن از آنها بگذرانيد، بخت آن هنگام با شما يار ميشد كه موضوع انشا براي شما كه قلمي ساحرانه داريد- البته به لطف خودآموز انشا- ميشد: موضوع آزاد.
در اين ميان البته اگر معلمتان هم در تعطيلات تابستان، گذرش به بساط كتابفروشيهاي كنار خيابان در تهران ميافتاد كه روزگارتان سياه بود. هفته بعد آقا معلم ميآمد و كپي انشايتان را از كتاب خودآموز، ضميمه ورق انشايتان ميكرد، كه يعني جوجه! خودتي ... و اينچنين بود كه سه ماه لذت تعطيلي و گذران آن در تهران، كوفتمان ميشد.