چه کنم گر که نخندم الکی؟
اکبر جمشیدیان
يك
ماتم از اینکه چرا دلشادم
از غم و رنج جهان آزادم
سر مویی نبوَد غم به دلم
رنج ایام نسازد کسلم
خنده خوش نقش ببندد به لبم
به طرب میگذرد روز و شبم
بذلهگویی همهدم کار من است
شاهد این سخن اشعار من است
نه وکیلم نه امیرم نه وزیر
نه رییسم نه معاون نه مدیر
نه یکی تاجر بازارم من
نه یکی مالک دینارم من
نه مرا خانه و دکانی هست
نه زر و سیم فراوانی هست
نه روم در پی گنج دگران
نه برم حاصل رنج دگران
نه نفاقافکن و اهل جدلم
نه جلودار و نه باباشملم
پس کیام من، چه کسم؟ کارگرم
زاده رنجم و اهل هنرم
کلبهای تنگ و حصیری دارم
مختصر نان و پنیری دارم
زن و فرزند عزیزیست مرا
مادر پاک و تمیزیست مرا
خانهام مرکز صلح است و صفا
مهد عشق است و امید است و وفا
با وجودی که بسی کمپولم
روز و شب، زندهدل و شنگولم
بیسبب شاد به هر انجمنم
راستی «برهنهخوشحال» منم
باری، ای مردم با عقل و کمال
باشد اینم به جهان وصفالحال:
زیر این گنبد فلفلنمکی
چه کنم گر که نخندم الکی!
دو
ای که نداری ز جهان جز گله
نیست تو را یک سر مو، حوصله
روی تو هرجا نگرم درهم است
قلب تو پیوسته قرین غم است
بسکه تو را هست غم بیشمار
گشتهای افسرده و زار و نزار
خواهی اگر قلب تو روشن شود
پیش تو عالم همه گلشن شود
درگذر از غصه و از اشک و آه
خنده بکن از ته دل قاهقاه
خنده به قلب تو صفا میدهد
خنده به چشم تو ضیا میدهد
خنده به روی تو دهد آب و رنگ
میشوی اندر بر مردم قشنگ
خنده به هر لب که عیان میشود
گر که بوَد پیر، جوان میشود
خنده کند دور ز تن درد را
خنده کند سرخ، رخ زرد را
بین دو لب، خنده چو گردد عیان
غصه و غم را ببرد از میان
فایده خنده بوَد بیشمار
چون من آزاده در این روزگار
ترک غم رفته و آینده کن
خنده کن و خنده کن و خنده کن!
وام از طریق دوست گرفتن
محمدحسن صادقی
«ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست»
دفترچههای قسط مرا دِه نشان دوست
وام از طریق دوست گرفتن چه خوش بوَد
یا از طریق رابطه با دوستان دوست
دردا و حسرتا که حقوقم ز دست رفت
دستم نمیرسد به حقوق کلان دوست
دخلم کفاف نان شبم را نمیدهد
بستم دخیلِ خویش به دخل دکان دوست
محتاج وام دوست چنانم که هرکه دید
رحم آیدش مگر دل نامهربان دوست
بی ضامن این زمان ندهد هیچ بانک وام
این کار شاق هست فقط در توان دوست
ما را که راندهایم ز درگاه بانکها
درگاه آخر است فقط آستان دوست
بانکی که وام داده به ما ورشکستگان
دارد خیال خوردن وجهالضّمان دوست
اکنون که قصد جان مرا کرده وام من
شاید که بنده نیز بیفتم به جان دوست
وامی که پشت من شده خم با گرفتنش
صاف است وقتِ دادنِ قسطش دهان دوست