بحر طویلهای هدهدمیرزا /10
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحر طويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحرطویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحر طویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است.
در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «موقعشناسی».
پیرمردی سگ باتربیت و باهنری داشت که هربار که میخواست ز قصاب محل گوشت خرد، بر دهن او سبدی میزد و میگفت: «برو جانب قصابی و از او بستان گوشت برایم.» سگ فرمانبر و آرام، روان میشد و میبرد سبد را به دهان تا به در دکه قصابی و قصاب از آن گوشت که هرروز همیداد بدان خانه، همیریخت میان سبد خالی و میکرد بدین قاعده، با گوشت سوی خانه روان آن سگ شیرینحرکات و نمکین را.
کار آن سگ به همهروز همین بود که بیرون برود، گوشت خرد، جانب منزل ببرد. صبحدمی با سبد گوشت سوی خانه روان بود که در راه، بهناگاه، دو سگ حمله نمودند بدو. خواست که از خویش دفاعی کند و جنگ و نزاعی کند، این بود که بگذاشت سبد را به زمین. ليك چو میرفت که دنبال یکی تاخت کند، آن سگ دیگر سر فرصت به سر گوشت همیآمد و زآن گوشت همیخورد و چو میخواست که این را ز سر گوشت فراری دهد و در عقبش سربنهد، باز سگ اولی از دور سر گوشت همیرفت و همیخورد. بدین نحو از آغاز عیان بود که آن گوشت رود زود تمامش بههدر، چون ز برای سگ بیچاره نمیگشت میسر که دو سگ را کند از پیش سبد دور و کند یکسره مقهور، هم آن را و هم این را.
سگ باهوش بهزودی سر عقل آمد و دریافت که در قدرت وی نیست که خود يكنفری با دو سگ افتد به زدوخورد و اگر کار چنین پیش رود، زود شود آن سبد از گوشت تهی. گفت: «گر امروز قرار است که محروم شود صاحبم از خوردن این گوشت، همان به که خودم هم شکمی سیر کنم چون که اگر خود نخورم، غيره و بیگانه خورد.» از پی این فکر، خودش نیز روان گشت به سوی سبد و با دو سگ سورچران دمخور و همسفره شد و جنگ و جدل را به صفا و خوشی و صلح بدل کرد و از آن گوشت فروخورد و فروبرد و درآورد شکم را ز عزا. کرد پس از صرف غذا، از ره تسلیم و رضا، شکر خداوند مبین را.