• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4513 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۷ آبان

گفت‌وگو با احمدرضا احمدي درباره محمدعلي سپانلو در آستانه زادروزش

آلبر كامو عشق مشترك ما بود

بهنام ناصري

 

 

از مناسبت‌هاي تقويمي اواخر آبان، يكي هم تولد محمدعلي سپانلو است. مردي كه به «شاعر شهر» معروف بود و شهر به معناي موسع كلمه و تهران به طور اخص حضوري برجسته و از منظر ادبي مهم در شعر او دارد. سپانلو متولد تهران بود و در تهران زيست و چهار سال و نيم پيش در تهران از دنيا رفت. تجربه‌اي كه از او گنجينه‌اي ساخته بود از خاطراتِ و تجربيات زيست‌شده در اين شهر. در آستانه هفتاد و نهمين زادروزش با يكي از قديمي‌ترين دوستان او، احمدرضا احمدي شاعر پيرامون دوستي و معاشرت اين دو شاعر با هم گفت‌وگو كردم.

آشنايي شما با محمدعلي سپانلو از كجا آغاز شد؟

من و خانواده‌ام در سال 1326 از كرمان به تهران مهاجرت كرديم. پدرم چشمش نابينا شده بود و ديگر نمي‌توانست در كرمان باشد. خانه ما در خيابان ايران بود و نزديك‌ترين مدرسه به ما مدرسه ادب، پشت مدرسه سپهسالار بود. در كلاس دوم معلمي داشتيم به نام خانم البرزي كه خيلي هم ماه بود. من با سپانلو در آن سال و در كلاس خانم البرزي آشنا شدم. پسري شيك و‌ تر و تميز كه كت‌وشلواري با پارچه كازروني تنش بود. ظاهر جذابي داشت؛ طوري كه از همان موقع در آن كلاس 40 نفره فقط او در ذهنم ماند. در دبيرستان هم با هم بوديم. تنها مدرسه‌اي بود كه رشته ادبي داشت. علاوه بر ما نادر ابراهيمي، داريوش آشوري، بهرام بيضايي و ديگر نام‌هاي بعدآ آشنا هم بودند.

در دبيرستان دوباره با هم دوست شديد؟

من يك روزنامه ديواري درمي‌آوردم و يك روز ديدم همان پسر شيك و ‌تر و تميز دوم دبستان ايستاده و دارد روزنامه را مي‌خواند. زدم روي شانه‌اش و پرسيدم «مرا مي‌شناسي؟» گفت «نه». گفتم ما سال دوم در دبستان ادب، كلاس خانم البرزي با هم همكلاس بوديم. يادش آمد و همان باعث دوستي ما شد.

درسش خوب بود؟

بسيار باهوش بود و بعد توانست دانشكده حقوق قبول شود. معمولا استعدادهاي رشته ادبي به دانشكده حقوق راه پيدا مي‌كردند. همان طور كه استعدادهاي رشته رياضي به دانشكده فني و استعدادهاي رشته طبيعي به دانشكده پزشكي. سپانلو البته در مدرسه رازي فرانسه هم خوانده بود. گروهي داشتيم متشكل از من، او، نادر ابراهيمي، مهرداد صمدي و عده‌اي ديگر.

در چاپ منظومه «خاك» سپانلو شما هم نقش داشتيد؛ درست است؟

بله، وقتي سپانلو به سربازي رفت، من و اسماعيل نوري‌علا منظومه «خاك» او را درآورديم. كتاب با سرمايه نوري علا منتشر شد و صفحه‌بندي و جلد آن را من كار كردم. بعد از سربازي وقتي برگشت تهران، مرتب همديگر را مي‌ديديم.

با اينكه شما و سپانلو دو نوع شعر متفاوت مي‌نوشتيد اما خيلي به هم نزديك بوديد. اين دوستي و نزديكي از كجا مي‌آمد؟

بله، نوع شعرهاي ما اصلا به هم شباهت نداشت. با اين حال بسيار براي هم احترام قائل بوديم و بسيار همديگر را دوست داشتيم. به هر حال در مقطعي ازدواج كرد و بعد همسرش رفت و او ماند. گاهي مي‌آمد خانه ما. دخترم بسيار به او علاقه‌مند بود. او از شاعراني بود كه خيلي هم كار مي‌كرد. گراناز موسوي مي‌گويد يك شب در كافه‌اي در پاريس بوديم كه او منظومه‌اي را كه از سن ژون پرس ترجمه كرده بود، به فرانسه خواند و همه فرانسوي‌هايي كه آنجا بودند با حيرت گوش مي‌دادند و كلا جو تحت تاثير شعرخواني او به زبان فرانسه قرار گرفته بود.

سپانلو را بيشتر به عنوان شاعر مي‌شناسيم چون بيشترين توش و توان خود را مصروف شعر كرده بود. با اين حال قصه هم مي‌نوشت. شما چقدر در جريان قصه‌نويسي او بوديد و چقدر قصه‌هايش را دوست داشتيد؟

بله؛ يادم هست كه مجله سخن يك مسابقه قصه گذاشته بود و سپانلو هم با يك قصه بسيار درخشان شركت كرده بود. يك مجموعه قصه هم منتشر كرد اما بيشتر از آن ادامه نداد.

يعني شعر را جدي‌تر گرفت؟

بله، به قول شما شعر را جدي‌تر گرفت. م.آزاد در سال 45 يا 46 مقاله‌اي در فردوسي منتشر كرده بود و در آن از دو نفر، احمدرضا احمدي و محمدعلي سپانلو به عنوان اميدهاي شعر معاصر فارسي نام برده بود. اين يك نقطه اشتراك بين ما بود. ضمن اينكه ما در كنار ساير اشتراكاتي كه داشتيم، يك عشق مشترك هم داشتيم و آن، آلبر كامو بود. حتي سپانلو سعي مي‌كرد مثل آلبر كامو لباس بپوشد. من واقعا جز خاطره خوش چيزي از سپانلو به ياد ندارم.

سپانلو با اينكه در سياق و فضاي ديگري شعر مي‌نوشت اما شعر شما را دوست داشت و دلايلي هم براي آن ذكر مي‌كرد. نظر شما در مورد شعر او چيست؟ چه چيزي در شعر او به پسند
شما بود.

ديد بسيار خوبي در شعر داشت. به وزن شعر فارسي هم بسيار مسلط بود. مهارتش در منظومه‌سرايي هم كه گفتيد بسيار مهم است. خيلي‌ها در فارسي معاصر منظومه نوشتند اما به نظرم بهترين منظومه را در عصر ما سپانلو نوشت و آن همان منظومه «خاك» است. شعري به من تقديم كرده كه بسيار آن را دوست دارم.

براي من و بعضي از هم‌نسلانم كه بيشتر در دهه آخر زندگي‌اش با او معاشرت داشتيم، سپانلو جداي از كار شاعري در معاشراتش هم آدم گرم و خوش‌مشرب و مهرباني بود. اين خصلت را در تمام سال‌هاي عمرش داشت؟

بله، هميشه همانقدر دوست‌داشتني، شيرين، مهربان و به تمام معنا شاعر بود. حتي يك بار نشد توهين يا رفتار ناخوشايند از او ببينم. وقتي مريض شد، دلم نمي‌آمد بروم بيمارستان عيادتش و بيشتر دخترم با او تماس داشت و مي‌رفت ديدنش. من و سپانلو ارتباط عميقي داشتيم و اين به خانواده‌هاي‌مان هم تسري پيدا كرده بود. مثلا بين من و خانواده و دختر سپانلو هم رابطه بسيار خوب و عاطفي برقرار بود. وقتي من سپاه دانش بودم، يك برنامه راديويي بود كه خيلي هم سر و صدا كرده بود. يك روز كه كنار شاگردانم داشتيم راديو گوش مي‌د‌اديم، گوينده راديو يك‌دفعه متني از سپانلو را خواند كه عنوانش اين بود: «شاعر در روستا». جا خوردم وقتي ديدم در مورد من است. هميشه شعر مرا دوست داشت و سعي مي‌كرد در مورد آن حرف بزند و بنويسد.

شما هم گويا كاستي از صداي او كه شعرهاي خودش را مي‌خواند آماده كرده بوديد كه هرگز منتشر نشد. جريان چه بود؟

بله، زماني كه من در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بودم، كاست‌هايي را از شعر شاعران با صداي خودشان درمي‌آوردم. يكي از صداي سپانلو آماده كرده بودم. مصادف شد با بيرون آمدن من از آنجا و نوار را به خودش دادم و او هم به يك ناشري داد كه آن ناشر هم متاسفانه نوار را گم كرد. به هر حال دوست بسيار عزيزم بود و خيلي سخت است وقتي به يادش مي‌آورم و
مي‌بينم كه ديگر بين ما نيست. ما از يك نسل بوديم؛ نسل متولدين سال‌هاي دور و بر 1320. مثل تقوايي، كيميايي، بيضايي، كيارستمي، دولت‌آبادي و ديگران. ويژگي سپانلو در ميان نسل خودمان هم همان مهرباني و رفتار خوبش بود. هيچ ‌وقت نديده بودم به كسي بد بگويد يا حتي پشت سر كسي حرف بزند. با تمام نداري بسيار دست ‌و دل‌باز بود. كم پيش مي‌آيد من در مورد كسي حرف بزنم و قضاوت كنم اما سپانلو به معناي واقعي رفيق بود. واقعا آنچه خوبان همه دارند را يك‌جا داشت؛
و مهم‌تر از همه اينها شاعر بود. جايش بسيار پيش ما خالي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون