• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4515 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۹ آبان

نگاهي به فرآيند پايان جنگ سرد در دهه پاياني قرن بيستم

پايان جنگ بدون سلاح

محمود فاضلي

اين دوران كه پس از پايان جنگ جهاني دوم بين دو ابر قدرت شرق و غرب آغاز شده بود، حدود 45 سال به طول انجاميد و سرانجام در تاريخ 19 نوامبر 1990 پايان يافت. در اين روز گورباچف، آخرين رهبر اتحاد شوروي، وحدت دو آلمان را كه مطابق شرايط مورد نظر غرب انجام شده بود يك رويداد بزرگ توصيف كرد. از نظر جغرافيايي اين كشمكش بر سر در اختيار گرفتن سرزمين پهناور اوراسيا و نهايتا در دست دست گرفتن سلطه جهاني بود.

 

جنگ سرد چيست؟

«جنگ سرد» جنگي است كه در آن كشورها از به كارگيري سلاح عليه يكديگر خودداري مي‌كنند. اين اصطلاح براي اولين بار در قرن چهاردهم توسط شاهزاده اسپانيا «خوان مانوئل» مورد استفاده قرار گرفت. اين اصطلاح معمولا به اصطكاك بين امريكا و شوروي اطلاق مي‌شود كه بعد از انحلال اتحاد ضدهيتلري در سال 1945 به وجود آمده بود.

در هر مورد طرفين درگير تلاش مي‌كنند ضعف طرف مقابل را برجسته كنند اما كاملا مصمم هستند از درگير شدن در عمليات نظامي اجتناب كنند. وقتي تمايل به پرهيز از برخورد نظامي بر احساس غالب شدن فايق آيد «همزيستي مسالمت‌آميز» به وجود مي‌آيد كه به جاي «جنگ سرد» مي‌نشيند. دوران جنگ سرد ريشه در بي‌قدرتي «اتحاد بزرگ» داشت. فروپاشي «جبهه محور» و ضعف و ناتواني اروپا باعث شد كه دو فاتح بزرگ جنگ يعني امريكا و اتحاد جماهير شوروي در مقابل يكديگر قرار گيرند. انگليس اگر چه قويا در كسب پيروزي سهيم بود اما بعد از جنگ فقط سايه‌اي از آن باقي مانده بود و خيلي سريع تمام بار مسووليت‌هاي بين‌المللي خود را بر دوش امريكا گذاشت. فرانسه بي‌رمق بايد تمام نيروي باقي مانده‌اش را صرف بازسازي و در دست گرفتن مجدد امپراتوري مي‌كرد. چين كه با 7 سال جنگ و اشغال ژاپن خسته شده بود از ادامه نوسان در جنگ داخلي خودداري كرد. وقتي الزامات مبارزه عليه دشمن مشترك محو شد، ائتلاف خيلي زود به هم خورد و نيروهايي آزاد شدند كه در نقاط بحراني مختلف جهان مقابل هم ايستادند. نتيجه اين شد كه جنگ مخفي و مدت طولاني ادامه يافت و منجر به چند بحران شد و نام دوران «جنگ سرد» به خود گرفت.

 

دوران اول جنگ سرد

دوران جنگ سرد مشخصا داراي سه دوره متمايز بود. دوران اول از 1945 تا 1953 يعني سال مرگ استالين. در اين دوره مهم‌ترين انديشه استالين حفظ و هضم دستاورد اصلي خود در جنگ يعني، سلطه بر اروپاي مركزي ضمن پرهيز از يك سري درگيري و رودرويي با امريكا بود. در اين مرحله، غرب روي هم رفته موضع تدافعي داشت و امريكا نيز حضور نظامي خود را در منتهي‌اليه شرق (ژاپن) و غرب (آلمان) اوراسيا حفظ كرد. پس از مرگ استالين و با پايان گرفتن مرحله اول جنگ سرد، هر دو طرف آماده تجديد قوا بودند و به نظر مي‌رسيد كه غرب خود را متعهد كرده بود تا حالت تهاجمي به خود بگيرد.

تشديد برنامه‌هاي راديويي اروپاي آزاد براي كشورهاي اقماري، افزايش حمايت مالي از فعاليت سياسي مهاجران اتباع شوروي و اروپاي شرقي مقيم غرب و تلاش‌هاي بيشتر براي حمايت از گروه‌هاي زيرزميني ضد شوروي از مشخصه‌هاي اين خط مشي بود. در دوران جنگ سرد كه از سال 1953 تا 1970 به طول انجاميد، قرار بود شوروي از نظر اقتصادي امريكا را پشت سر گذاشته و كل جهان كمونيستي نيز از نظر اقتصادي قوي‌تر از جهان سرمايه‌داري شود.

در اين دوران، امريكا و شوروي دو بار و به طور جدي روياروي هم قرار گرفتند. يك ‌بار بر سر «برلين» و بار ديگر بر سر «كوبا» كه در هر دو مورد، قدرت‌نمايي شوروي باعث بروز بحران شده بود. گر چه موفقيت امريكا موقتي بود ولي دستاوردهاي شوروي به مراتب ارجح‌تر بود. ساختن ديوار برلين توسط شوروي كه كسي به مقابله با آن نپرداخت، باعث تحكيم مهار شوروي بر آلمان شرقي و در نتيجه اروپاي مركزي شد. در اوايل دهه 1960 نزاع سرد بر تعاملات و روابط ميان بازيگران به ويژه دو قطب اتحاد جماهير شوروي و امريكا سايه افكنده بود.

 

درخواست جان اف كندي از خروشچف

امريكا به دنبال پرواز هواپيماهاي جاسوسي بدون خلبان «يو 2» متوجه استقرار موشك‌هايي در خاك كوبا شد كه به سمت شمال امريكا هدف‌گيري شده بود. «كندي» رييس‌جمهور وقت امريكا از خروشچف، نخست‌وزير شوروي سابق خواست كه نسبت به جمع آوري سكوهاي پرتاب موشك خود از خاك كوبا اقدام كند. اين موضوع نقطه آغازين بحران موشكي كوبا بود. امريكا خواهان جمع‌آوري موشك‌هاي شوروي از خاك كوبا و شوروي نيز متقابلا خواهان جمع‌آوري موشك‌هاي امريكا از خاك تركيه و ايتاليا بود. تهديدات امنيتي دو ابرقدرت، آنها را به جنگ اتمي نزديك كرد تا اينكه امريكا اولتيماتوم اتمي خود را هنگام عزيمت كشتي حامل تجهيزات نظامي شوروي به كوبا اعلام كرد. خارج كردن موشك‌هاي شوروي از كوبا معامله‌اي بود كه در مقابل آن دولت كندي (1963-1961) ادامه وجود يك نظام طرفدار شوروي را به طور همه‌جانبه تضمين كرد.

 

دوره سوم جنگ سرد

دوره سوم جنگ سرد از دهه 1970 آغاز شد. در اين دوران شدت تهاجم شوروي به اوج خود رسيد. خستگي مفرط امريكا از جنگ ويتنام و اشتياق غرب براي تشنج زدايي و برقراري روابط بين امريكا و چين از خصايص مهم اين دوران بود. تهاجم جهاني شوروي در ويتنام، اتيوپي، يمن، كوبا، خاورميانه و همچنين آنگولا و موزامبيك، ابعاد فوق‌العاده‌اي به خود گرفت. استقرار موشك‌هاي اس. اس 20 كه اروپاي غربي و ژاپن را هدف قرار گرفته بود، ارعاب و ترساندن حريف را تعقيب مي‌كرد. ولي نتيجه اين روند معكوس شد و زياده‌طلبي حياتي شوروي باعث سرعت گرفتن اين عقبگرد مهم تاريخي شد.

 

جنگ سرد در عرصه فرهنگ

در عرصه فرهنگي نيز جنگ سرد ادامه يافت و به يك ميدان مبارزه تبديل شد. امريكا در اين زمينه از برگ‌هاي برنده‌اي برخوردار بود كه برتري و تقدم تكنيكي اين كشور، قدرت فوق‌العاده صنعتي، مالي آن و همچنين اعتباري كه در مبارزه‌اش عليه استبداد نازي و فاشيسم و متعاقب آن در بازسازي سريع كشورها كسب كرده بود، نصيبش كرد. طبيعي بود كه اروپايي‌ها كه در دوران جنگ سرد اروپا را ضعيف و ويران مي‌ديدند و استبداد ديگري آن را تهديد مي‌كرد به سوي ابرقدرت غرب گرايش پيدا كنند. قدرت سرايت «مدل امريكايي» اشكال سنتي و برگزيده فرهنگ را كمتر مستقيما متاثر كرد و بيشتر دامنگير جنبه‌هاي مختلف فرهنگ توده‌ها شد، فرهنگي كه با خواسته‌هاي وسيع عمومي تطابق داشت.

 

موج امريكاگرايي و واكنش احزاب كمونيستي شوروي

موج «امريكايي گرايي» به ظواهر يك «ضد فرهنگ» كمونيست وسعت گرفت. البته قدرت جنبش ماركسيستي و اهميت احزاب كمونيستي در مقابل نفوذ تاثير نيروهاي امريكايي، يك قدرت بازدارنده بود و كمونيست‌ها در سراسر جهان به افشاي ويژگي‌هاي بيگانه پرداختند و در مقابل آن مدل‌هايي را قرار دادند كه با سنت و ايده‌آل‌هاي مردم بيشتر انطباق داشت. درگيري شرق و غرب به عرصه ادبيات و تئاتر كشيده شد. ادبيات سال‌هاي جنگ سرد و به ويژه ادبيات افسانه‌اي و پهلواني كه بزرگ‌ترين گروه‌هاي خواننده را داشت برحسب مواضع سياسي و نمايندگان به گرايش‌هاي مختلف تقسيم شد.

 

نقش سينما در جنگ سرد

جنگ سرد مستقيم و غيرمستقيم در سينما نيز تاثير گذاشت. امريكا با توليد فيلم‌هاي جنگي و نظامي سعي داشت كه چنين القا كند كه جامعه آزاد و مترقي امريكا درگير نظام ديكتاتوري كمونيستي است. توليد فيلم امريكايي به برتري در صنعت سينماي جهان دست يافت كه دليلش برتري اقتصادي و قدرت تكنيكي سينماي هاليود و فيلم‌هاي ارزان‌قيمت بود. اين تسلط با موافقتنامه‌هاي تجاري كه در فرداي پيروزي جنگ، بين امريكا و كشورهاي آزاد شده به امضا رسيده بود، خودنمايي مي‌كرد. با وجود برتري سينماي امريكا البته با مقاومت‌هايي در اروپا از جمله در ايتاليا مواجه شد و فيلم‌هايي در مخالفت با امريكا ساخته شد. در فرانسه نيز اگر چه فيلم‌هايي امريكايي ديده مي‌شد اما عموم مردم براي فيلم‌هاي امريكايي ارزش متوسطي قائل بودند. اما در انگليس نفوذ سينمايي امريكا به وضوح مشاهده مي‌شد.

 

نقش ورزش در جنگ سرد

ورزش هم از ساير زمينه‌ها عقب نماند و درگيري ميان دو ابرقدرت قابل مشاهده بود. بازي‌هاي المپيك هلسينكي در سال 1952 كه در آن شوروي براي اولين بار در آن شركت مي‌كرد فرصتي بود تا دو ابرقدرت با ارايه قهرمانان خود به درگيري جهاني برسند. تصاوير روزنامه‌ها نيز مملو از ستايش از قهرمانان شرق و غرب بود. رسانه‌هاي غربي ورزشكاران سنتي شوروي را انسان‌هاي بي‌احساس و بي‌اراده ساخت كارگاه استالين معرفي مي‌كردند، اما مطبوعات شوروي بر سلامت جسمي، اخلاقي و روحي تيم‌هاي اين كشور و روي نيروي آرام و شادابي و چشم‌هاي روشن و حركت‌هاي مطئمن قهرمانان شرق پافشاري مي‌كردند.

 

حمله شوروي به افغانستان

حمله شوروي به افغانستان در ماه دسامبر 1979، امريكا را از نظر جغرافيايي بر آن داشت تا سياستي مبتني بر پشتيباني مستقيم از عملياتي با هدف كشتن سربازان شوروي را اتخاذ كند و امريكا بلافاصله سياست حمايت همه‌جانبه از مجاهدان افغان را برعهده گرفت و ائتلافي را از كشورهاي پاكستان، چين، عربستان، مصر و انگلستان و به نيابت از طرف مقاومت افغانستان تشكيل داد.

تضمين علني امنيت پاكستان توسط امريكا در مقابل حمله عمده نظامي شوروي و ايجاد يك منطقه امن براي چريك‌هاي افغان باعث شد تا امريكا موفق شود پاي شوروي را در باتلاق جنگي مشابه جنگ ويتنام بكشاند. امريكا به موازات اين اقدامات تصميم گرفت تا موشك‌هاي ميان‌برد بسيار دقيق را در كشورهاي اروپاي غربي مستقر كند و از آنجا خاك شوروي را در برابر يك حمله احتمالي مورد هدف قرار دهد.

فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد از مهم‌ترين يا حتي مهم‌ترين رويداد دوره معاصر بود كه در دوره زمامداري ميخاييل گورباچف هفتمين و واپسين رهبر اتحاد جماهير شوروي و آغازگر پايان جنگ سرد رقم خورد. در مارس 1985 و آغاز اصلاحاتي كه با بي‌نظمي و سرعتي خارج از اندازه انجام شد، نه تنها حياتي دوباره به نظام شوروي نبخشيد، بلكه ضعف‌هاي آن را بيش از پيش نمايان ساخت.

 

به قدرت رسيدن گورباچف

گورباچف كه در 11 مارس 1985 پس از مرگ «كنستانتين چرنينكو 1985- 1911» در مقام دبيركل حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي قدرت را به دست گرفت، 14 سال پس از انقلاب اكتبر به دنيا آمده بود. در اين دوره جوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترين عضو دفتر سياسي حزب بود و تنها 54 سال داشت. با وجود اينكه چرنينكو پيش از مرگ، رومانوف را به عنوان نامزد دبيركلي حزب معرفي كرده بود اما نظر مساعد دفتر سياسي حزب متوجه گورباچف بود. گروميكو (1989-1909) يكي از مقامات بلندپايه شوروي و از بانفوذترين افراد دفتر سياسي حزب، نامزدي گورباچف براي كسب سمت دبير‌كلي حزب را پيشنهاد داده و در روز معرفي او را با لبخندي زيبا ولي دندانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي آهنين توصيف كرده بود. گورباچف زماني كه در دانشگاه مسكو در رشته حقوق مشغول به تحصيل بود، به عضويت در‌حزب كمونيست درآمده بود و به واسطه توجه و آشنايي با آندروپوف كه يكي از دبيران حزب بود در حزب ترقي يافت. او در 1970 به سمت دبير اول منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي برگزيده شد و در 1971 به عضويت كامل كميته مركزي حزب كمونيست شوروي درآمد.

 

كاهش رشد اقتصادي و تاثيرات آن

نزول توفيقات اقتصادي از نيمه دهه هفتاد تنگناهايي را در تامين مواد غذايي، مسكن، كالاهاي مصرفي و خدمات آشكار ساخت و كاهش چشمگير درآمد سرانه اتحاد جماهير شوروي را در نيمه نخست دهه 80 به دنبال داشت. خدشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار شدن ارزش‌هاي ايدئولوژيك و تضعيف كارآمدي رهبري حزب، گستردگي فساد اداري و سوءاستفاده‌هاي كادرهاي حزبي از موقعيت خويش و همچنين انحطاط اخلاقي جامعه به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واسطه گرايش شديد به مصرف موادمخدر و الكل و افزايش جرم و جنايت، از جمله عوامل مهمي بود كه لزوم اصلاحات در حوزه‌هاي گوناگون را ضرورت بخشيد. همچنين تشديد مسابقه تسليحاتي، اقتصاد كشور را از رمق انداخت و تسليم شوروي در برابري جنبش همبستگي لهستان و مدارا در برابر آن، ظهور يك رهبري كمونيستي و مردمي‌تر و اصلاح‌طلب‌تر را تسريع كرد و نهايتا موجب نزديك‌تر شدن سرنگوني نظام‌هاي كمونيستي شد.

 

وضعيت گورباچف در سال 1989

در سال 1989 گورباچف دو راه بيشتر نداشت، يا بايد با خونريزي‌هاي بسيار گسترده كه به احتمال قريب به يقين باعث انفجارهاي خشونت آميز در داخل و خارج از كشور مي‌شد و ممكن بود دخالت امريكا را نيز به همراه داشته باشد، حاكميت سابق را برقرار كند و يا اينكه تسليم شود. گورباچف راه دوم را برگزيد و در نتيجه هرج و مرج در اروپاي شرقي و مركزي، بلوك كمونيسم را از پاي درآورد.

گورباچف در اظهاراتي از آمادگي شوروي براي همكاري با امريكا در تمامي زمينه‌ها بر اساس تساوي، همزيستي و تفاهم متقابل سخن گفت. در اجلاس ايسلند در 1986، شوروي پيشنهاد امريكا مبني بر نظارت و كاهش آزمايش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي و كاهش 50 درصدي زرادخانه‌هاي هسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي موجود طي 5 سال را پذيرفت. يك سال پيش از اين شوروي در اقدامي يك‌جانبه در طي مذاكرات كنترل تسليحات در ژنو، پيشنهاد نابودي 25 درصد از موشك‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي استراتژيك خود را داده بود.

همچنين به طور داوطلبانه ابتدا براي مدت 5 ماه و سپس با سه بار تمديد، آزمايش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي خود را به حالت تعليق درآورد. اين اقدامات از سوي گورباچف با هدف ممانعت از درگيري در يك مسابقه تسليحاتي ديگر و از بين بردن سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي انبار شده شوروي صورت گرفت؛ سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هايي كه گفته مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود براي چند بار نابود كردن جهان كافي بود.

 

زوال اتحاد جماهير شوروي

گورباچف از فوريه 1988 نيروهاي ارتش سرخ را كه از دسامبر 1979 در افغانستان براي مقابله با شبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظاميان اسلام‌گرا اعزام شده بودند، بيرون كشيد. بر پايه برخي گزارش‌ها، اتحاد جماهير شوروي طي اين 9 سال بيش از 50 ميليارد دلار هزينه كرد. اين در حالي است كه درآمدهاي حاصل از فروش نفت و گاز اين كشور در دهه 80 به ‌شدت كاهش يافته بود. سير اقدامات گورباچف در دوران كوتاه زمامداري‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش، سرانجام به زوال و فروپاشي اتحاد جماهير منجر شد. از بهار 1991 جماهير تشكيل‌دهنده اتحاد شوروي از پرداخت ماليات به دولت مركزي سرباز زدند.

اغتشاشات ژئوپليتيكي حيرت‌انگيز در سال‌هاي 1989-1991، دليل اصلي موج اظهارنظر در رابطه با سوسياليسم بود اما چند عامل ثانوي را نيز بايد يادآور شد. در پايان دهه 1970 براي نخستين بار پس از پايان جنگ جهاني دوم، گسترش دولت رفاه عمومي در سراسر جهان صنعتي در اثر ركود اقتصادي متوقف شد و هزينه‌هاي رو به افزايش و ديوان‌سالاري كردن خدمات اجتماعي مورد انتقاد قرار گرفت. كمرنگ شدن جنگ سرد و پررنگ شدن دولت رفاه عمومي، يك ارزيابي مجدد و سياسي از جنگ ويتنام و بالاخره طلوع كمونيسم اروپايي همگي اين‌ها به نگاه بازنگري شده از سوسياليسم در سطح جهان كمك كرد. در 1989 تلاش‌هاي گورباچف براي زنده كردن و آزاد سازي نظام شوروي، او را واداشت تا به اروپاي شرقي علامت بدهد كه در آنجا نيز اصلاحات دموكراتيك امكان‌پذير است. اين پيام تاثير بسيار وسيعي داشت. در طول چند ماه رژيم‌هاي كمونيستي در سراسر اروپاي شرقي سقوط كردند، ديوار برلين فرو ريخت و آلمان دوباره يكي شد. حزب كمونيست شوروي رسما از انحصار قدرت خويش صرف نظر كرد. با ضعيف شدن سلطه دولت مركزي شوروي، مطالبات براي استقلال جمهوري‌ها و خودمختاري‌هاي منطقه‌اي چند برابر شد. كشورهاي بالتيك با تأسي جستن به اروپاي شرقي، نخستين جمهوري‌هايي بودند كه به استقلال دست يافتند. در پايان سال 1991 گورباچف سرنگون و جمهوري‌هاي اتحاد جماهير شوروي 74 ساله، مرده اعلام شدند. رهبران جديد روسيه و دولت‌هاي جانشين به سرعت سوسياليسم را مردود دانسته و وفاداري خود را به كاپيتاليسم و ملي‌گرايي اعلام كردند.

 

وضعيت سوسياليسم در قرن بيستم

به عقيده بسياري از افراد، پايان جنگ سرد نشانگر يك پيروزي قاطع ايدئولوژيك براي كاپيتاليسم بود و به پايان عمر سوسياليسم انجاميد. فرانسيس فوكوياما كه از اين تحول به هيجان آمده بود آن را «پايان تاريخ» ناميد و «واسلاو هاول» نخستين رهبر چكسلواكي در عصر پساكمونيسم اين وضع جديد را در قالب «پايان عصر جديد- يعني عصر ايمان به پيشرفت خود به خودي كه زاييده روش علمي‌اي بود كه طبق آن، حقيقت به لحاظ عيني شناخت‌پذير بود و پيشرفت بشر منطقا قابل برنامه‌ريزي بود» توصيف كرد.

برژينسكي (2017-1928) سياستمدار لهستاني- امريكايي و مشاور امنيت ملي دولت جيمي كارتر معتقد است: گورباچف آخرين رهبر شوروي را از نظر عملكرد مي‌توان يك استاد اشتباه محاسبه و از نظر تاريخي شخصيتي با سرنوشت غم‌انگيز توصيف كرد. او گمان مي‌كرد كه مي‌تواند اقتصاد شوروي را كه برژنف با هزينه‌هاي سنگين نظامي‌اش نابود كرده بود، دوباره زنده كند. آثار جنگ فرسايشي در افغانستان و ادامه حيات جنبش همبستگي در لهستان و تلاش براي برقراري سازش بين شرق و غرب، وحشت مداخله نظامي شوروي را از بين برد و واكنش‌هاي گورباچف صرفا منجر به تلاش هر چه بيشتر رژيم كمونيستي و نهايتا فروپاشي رسمي اتحاد شوروي در دسامبر 1991 شد.

اما آيا به راستي تحولات جنگ سرد منجر به فروپاشي سوسياليسم به عنوان يك آرمان داراي هواداران فراوان در سراسر جهان شده است؟ هيچ پاسخ ساده‌اي براي اين پرسش وجود ندارد چرا كه سوسياليسم يكي از پديده‌هاي قدرتمندي است كه قادر به جهش‌هاي متعدد و خلاق است و البته چندين بار خبر مرگ آن را اعلام كرده‌اند! در اينكه نابودي بخشي از سوسياليسم (و نه تمامي آن) صورت گرفته است، شكي نيست. آنچه در آن ترديدي نيست اينكه سوسياليسم در قالب قرن بيستمي آن دچار بلاي آسماني شده است و اين يك داوري است كه بهتر است درستي يا نادرستي آن و خبر مرگ مبالغه‌آميز آن برعهده تاريخ نگاران قرن بيست و يكم گذاشته شود.

 

منابع:

- علي بابايي، غلامرضا، فرهنگ سياسي آرش، انتشارات آشيان، چاپ چهارم، 1391.

- بوليت، ريچارد، تاريخ قرن بيستم، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، انتشارات دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، 1384.

- سرژبرشتين/ پي يرميلزا، تاريخ قرن بيستم، ترجمه امان‌الله ترجمان، انتشارات آستان قدس، 1370.


«جنگ سرد» جنگي است كه در آن كشورها از به كارگيري سلاح عليه يكديگر خودداري مي‌كنند. اين اصطلاح براي اولين بار در قرن چهاردهم توسط شاهزاده اسپانيا «خوان مانوئل» مورد استفاده قرار گرفت. اين اصطلاح معمولا به اصطكاك بين امريكا و شوروي اطلاق مي‌شود كه بعد از انحلال اتحاد ضد هيتلري در سال 1945 به وجود آمده بود.

پس از مرگ استالين و با پايان گرفتن مرحله اول جنگ سرد، هر دو طرف آماده تجديد قوا بودند و به نظر مي‌رسيد كه غرب خود را متعهد كرده بود تا حالت تهاجمي به خود بگيرد.

در دوران جنگ سرد كه از سال 1953 تا 1970 به طول انجاميد، قرار بود كه شوروي از نظر اقتصادي امريكا را پشت سر گذاشته و كل جهان كمونيستي نيز از نظر اقتصادي قوي‌تر از جهان سرمايه‌داري شود.

«كندي» رييس‌جمهور وقت امريكا از خروشچف نخست‌وزير شوروي سابق خواست كه نسبت به جمع‌آوري سكوهاي پرتاب موشك خود از خاك كوبا اقدام كند. اين موضوع نقطه آغازين بحران موشكي كوبا بود. امريكا خواهان جمع‌آوري موشك‌هاي شوروي از خاك كوبا و شوروي نيز متقابلا خواهان جمع‌آوري موشك‌هاي امريكا از خاك تركيه و ايتاليا بود.

دوره سوم جنگ سرد از دهه 1970 آغاز شد. در اين دوران شدت تهاجم شوروي به اوج خود رسيد. خستگي مفرط امريكا از جنگ ويتنام و اشتياق غرب براي تشنج زدايي و برقراري روابط بين امريكا و چين از خصايص مهم اين دوران بود.

رسانه‌هاي غربي ورزشكاران سنتي شوروي را انسان‌هاي بي‌احساس و بي‌اراده ساخت كارگاه استالين معرفي مي‌كردند، اما مطبوعات شوروي بر سلامت جسمي، اخلاقي و روحي تيم‌هاي اين كشور و روي نيروي آرام و شادابي و چشم‌هاي روشن و حركت‌هاي مطمئن قهرمانان شرق پافشاري مي‌كردند.

در سال 1989 گورباچف دو راه بيشتر نداشت؛ يا بايد با خونريزي‌هاي بسيار گسترده كه به احتمال قريب به يقين باعث انفجارهاي خشونت‌آميز در داخل و خارج از كشور مي‌شد و ممكن بود دخالت امريكا را نيز به همراه داشته باشد، حاكميت سابق را برقرار كند و يا اينكه تسليم شود. گورباچف راه دوم را برگزيد و در نتيجه هرج و مرج در اروپاي شرقي و مركزي، بلوك كمونيسم را از پاي درآورد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون