عليرضا قراباغي| منوچهر، شاهي رزمنده، پر تلاش، سازنده و دادگر است. زماني كه روزگارش به سر ميرسد، چكيده زندگي خود را به فرزندش نوذر، چنين ميگويد:
مرا بر صد و بيست شد ساليان؛
به رنج و به سختي، ببستم ميان،
جهان ويژه كردم ز پتيارهها؛
بسي شهر كردم، بسي بارهها.
كوتاه كردن دستِ بدان از جهان، به معناي كشورگشايي و تشكيل امپراتوري است. در برداشت منوچهر از دادگري، كابل ميتواند حكمراني مطابق باورهاي مردم همان سامان داشته باشد. او ميپذيرد مهراب كه از نسل ضحّاك است و ايرانيان او را بت پرست يا دگرانديش ميدانند، حكمران كابل باشد ولي به شرط آنكه به ايران باج و خراج دهد و سرافكنده بماند. منوچهر نگران و مراقب است كه كسي چون مهراب، با همه شايستگيهايي كه دارد، «خودي» به شمار نيايد و خود را با ايرانيان همال و برابر حقوق نداند به ويژه كه تحركاتي از سوي كاكوي نبيره ضحّاك در بيتالمقدس، و يا كركوي وابسته به ضحٌاك در سگسار بهچشم ميخورد.
زال خردمند، با اين ديدگاه نژادپرستانه همراه نيست. او نژاد و رنگ و باور شخصي و پيشينه پدران و نسلهاي گذشته را پايه داوري نميگذارد و حساب هر كس را به پاي خود آن فرد مينويسد. مهراب و خانوادهاش انسانهاي شايستهاي هستند و زال، دل سپردن به رودابه را كاري ناپسند نميداند. از همين رو به پدر خود اعتراض ميكند و ميگويد انديشه نادرست تو همچنان همان است كه بود! زماني مرا براي رنگ مويم از خود راندي و اكنون با مهراب و رودابه، تنها به خاطر نژاد آنها و دگرگونه بودنشان مشكل داري، بدون آنكه خودشان گناهي داشته باشند. در برداشت نوانديشانه زال، چنين نگرشي با خواست پروردگار همخواني ندارد:
تو را با جهانْآفرين است جنگ،
كه: «از چه سياه و سپيد است رنگ!»
پس ميتوان زال را اصلاحطلب و نوانديشي دانست كه با عرف، با پدر، و با شاه درميافتد تا مدارا و پذيرش تفاوتها را در جامعه جا بيندازد. برپايه بيتهاي شاهنامه، ميتوان بعضي از ويژگيهاي رفتاري زال را چنين بر شمرد:
۱- صراحت: زال موضع و نظر خود را همواره آشكار و به سادگي بيان ميكند. براي نمونه به موبدان ميگويد «همه كاخِ مهراب، مِهر من است». يا چشم در چشم پدر، به او ميگويد تو هنوز تغيير نكردهاي و انسانها را همچنان برحسب ظاهرشان داوري ميكني.
۲- داشتن خط قرمز: زال آشكارا ميگويد كه هرگز از عشق رودابه دست نخواهد كشيد. او پيش از آنكه واكنش موبدان، سام، و منوچهر را بداند، به رودابه ميگويد «كه: هرگز ز پيمانِ تو نگذرم». و به پدر ميگويد:
كه من دختِ مهراب را جفتِ خويش
كنم، راستي را، به آيين و كيش!
همچنين زال نشان ميدهد كه جنگ را برنميتابد و مرد صلح است: «به گيتي، مرا نيست با كس نبرد». او از پروردگار ميخواهد كه «دل سام و شاهِ زمين، بشويد ز خشم و ز پيكار و كين». زماني كه سام به دستور منوچهر ميخواهد به كابل حمله كند، زال بيپرده و آشكارا در برابر او ميايستد و ميگويد:
به ارّه، ميانم به دو نيم كن؛
ز كابل، مپيماي با من سخُن.
۳- مهرورزي از موضع قدرت: اين صلحخواهي، بيگمان شامل پدر هم ميشود. زال نشان ميدهد كه ميكوشد پدر را با خود هم نظر كند، ولي اگر نتواند، هرگز به رويارويي و جنگ با او هم بر نخواهد خواست. در نامه به سام، گلايههايش را ميكند ولي خوبيهاي سام را هم فراموش نميكند و مينويسد:
من او را بسان يكي بندهام؛
به مِهرش، روان و دل آگندهام.
اگرچه دلم ديد چندين ستم،
نخواهم زدن جز بهفرمانْت دم.
در همان حال، زال نشان ميدهد كه به حكم باور و ارزشهاي شخصي و اصول اخلاقي خودش هست كه با سام، تنها بر پايه مهر رفتار ميكند و در برابر تصميم او، تسليم است. كوتاه آمدن او در برابر پدر، از موضع ضعف و ناتواني نيست:
هنر هست و مردي و تيغِ يلي؛
يكي يار چون مهترِ كابلي.
ابا گنج و با تخت و گرزِ گران؛
ابا راي و با داد و تاجِ سران.
اين سخنان تهديدآميز نيست. زال تنها واقعيتها را برميشمارد كه هنر جنگي و تجهيزات و متحد تازهاي چون مهراب دارم، از خرد برخوردارم و گنج و امكانات مالي هم فراهم است. ولي اگر «پدر برگشايد زبان را به خشم»، تنها سلاحي كه در نافرماني بهكار خواهم برد آن است كه «من، از شرم، آب اندر آرم به چشم»! زال ميگويد از خط قرمز خود پس نخواهد نشست، احترام پدر را هم نخواهد شكست، ولي با آنكه نيروي ايستادگي دارد، جان خود را بندهوار به دست پدر ميسپارد:
من اينك به پيش تو، استادهام؛
تنِ بنده خشمِ تو را دادهام.
۴- شكيبايي و روشنگري: زال براي پيوند زناشويي با رودابه، نظر موبدان و ستارهشناسان را نميخواهد ولي با گفتوگويي سرشار از خرد و منطق، ميكوشد آنان را با خود همراه كند. در نامهنگاري به پدر و گفتوگوي رودررو با او نيز، بر خرد پاي ميفشارد و نياز به دادگري را به سام يادآوري ميكند:
زمين سر به سر، سبز با دادِ تو؛
روان و خرد گشت بنيادِ تو.
همه مردم از دادِ تو، شادمان؛
ز تو داد يابد زمين و زمان.
زال، همه راهها را از گفتوگو با موبدان، نامهنگاري به سام، ديدار رودررو با او، گرفتن نامه براي منوچهر، و رفتن به ديدار او، ميپيمايد؛ در هر مرحله نيروهايي را با انديشه روادارانه خود همراه ميكند و سرانجام با نشان دادن تواناييهاي ذهني و نيرومندي جسمي خود به همگان، در اين راهِ دشوارتر از هفتخان، به سرمنزل مقصود ميرسد.