«كجاست غيرت قومي كه شير ميدان بود
چگونه است كه آن شير پوستين شده است؟
من آن اميركبيرم كه خوب ميدانم
تمام مملكت من حمام فين شده است!»/ ياسر قنبرلو
آيا كسي از تاريخنويسان معاصر روايت نكرد، آيا زماني كه ميرزا تقيخان اميركبير، مراحل اوليه خدمات اداري را نزد عباس ميرزاي وليعهد طي ميكرد، عباس ميرزا با او از نشستي سخن به ميان آورد كه با «ژوبر» فرستاده ناپلئون بناپارت داشت؟ همان ديداري كه طي آن، وليعهد شجاع قاجاري، از حركت رو به جلوي اقتصادي و فرهنگي غرب در شگفت مانده بود و از كمفروغي تابش آفتاب توسعه بر سپهر اجتماعي ايران شكوه كرده بود.
تاثير شكست ايران در جنگهاي ايران و روس در ذهنيت اميركبير
اما به يقين ميتوان گفت نضج گرفتن مفهوم توسعه در ذهنيت اميركبير از همان دوران شكل گرفت و شكست ايران در جنگهاي ايران و روس، سببساز شكلگيري ريشههاي انديشه «اصلاحي» و تدقيق و تفكر عميق در دلايل اين شكست نظامي و عقبماندگيها و كاستيهاي تئوريك و تكنولوژيك شد.
اهميت اميركبير در تاريخ كشورمان به دليل اصلاحات بنيادين و همهجانبهاي از جمله توسعه فرهنگ سياسي، اصلاحات اداري، مسائل اقتصادي، اصلاح امور مالي و اصلاح وضع قشون بود كه از سوي او انجام شد. در واقع او بنيانگذار انديشه و فرهنگ نوين ايران است، زيرا او به وسيله احياي روزنامه، تاسيس مدرسه دارالفنون، انتشار كتب فني، بهداشتي، اعزام محصلان به اروپا و استخدام معلمان اروپايي، نقشي از فعاليتهاي اصلاحطلبانه خود را جلوهگر كرد. (شميم، 1375: 163)
تاثير ماموريتهاي بينالمللي در تكوين نگاه امير به جهان
نخستين حضور ميرزا تقيخان در صحنه بينالملل در جريان واقعه قتل گريبايدوف ثبت شد؛ آنگاه كه دربار فتحعليشاه تصميم گرفت جهت اظهار ندامت و عذرخواهي ديپلماتيك، بابت قتل اين ديپلمات شاعر و نمايشنامهنويس، هياتي را به سرپرستي شاهزاده «خسروميرزا» به سنتپترزبورگ و براي عذرخواهي از تزار «نيكلاي اول» به روسيه بفرستد. هر چند لازم به يادآوري است كه تندخويي و جاهطلبي و عدم درك شرايط فرهنگي - مذهبي كشور محل خدمت، در قتل اين ديپلمات بيتاثير نبود. به هر روي، سفر به روسيه و ديدن نمادهاي پيشرفت آن كشور و پارهاي اصلاحات كه در قفقاز شروع شده بود، نظر ميرزا تقيخان را به خود جلب كرد.
بازديد از روسيه
او در بازديد از روسيه به شدت تحت تاثير كارخانههاي اسلحهسازي، رصدخانه، آموزشگاهها، مدارس جديد، ماشين بخار، راهآهن، كشتيسازي و بيمارستانها قرار گرفت. در يادداشتهاي روزانهاش نوشت؛ حيف باشد كه ما ترقي و نظم همسايه خود را كه در اين مدت اندك تحصيل كرده است، به رايالعين ببينيم و هيچ به فكر نباشيم. (زيباكلام، 1390) در مراجعت از اين سفر كه تنها سفر او به اروپا محسوب ميشد، در اخذ مدارج ديواني و لشكري پيشرفت كرده و از درجه مستخدمي به مقام منشيگري ارتقا يافت و عنوان «خان» به او اهدا شد. وي سپس تا سمت وزير لشكر آذربايجان نيز پيشرفت كرد. (سايكس، 1370: 2/489)
درايت و كياست ميرزا تقيخان آنگاه بر همگان مسجل شد كه بر اثر شكايت مشيرالدوله وزيرمختار ايران در مذاكرات ارزنهالروم، براي حل اختلاف عثماني و ايران به عنوان نماينده دولت ايران در كميسيون مرزي شركت كرد. نقش ويژه ميرزا تقيخان در انعقاد اين عهدنامه سرحدات كه در سال 1264ق منعقد شد، چنان برجسته بود كه «واتسون» نيز در «تاريخ قاجار» به آن اشاره كرده است. (واتسون،؛ 264: 1340) هنگام بازگشت به تهران مامور شد، همراه وليعهد ناصرالدين ميرزا كه استاندار آذربايجان شده بود به تبريز برود (ماركام، 137: 1367) به دليل استعداد، لياقت و كارداني كه از خود نشان داد در مدت كوتاهي توانست توجه و اعتماد شاهزاده را به خود جلب كند. (بروگشن، 1367: 1/267) در فن مذاكره و گفتوگو، بحق ميراثدار گذشتگان خويش قائممقامها بود. چنانكه در مذاكرات سياسي ارزنهالروم و نيز كشمكشهاي او با روسيه در دوره صدارتش، حكايت از پايداري و استواري او در جلوگيري از نفوذ بيگانگان در ايران دارد. اگر ديدار از روسيه جرقههاي توسعه صنعتي و پيشرفتهاي اقتصادي را در ذهن امير شعلهور كرد، اقامت و مذاكره در امپراتوري عثماني، سبب آن شد تا تفكر پيشرفتهاي سياسي و اجتماعي نيز فكرش را درگير كند.
در سفارت ارزنهالروم، با وجود همه آن گرفتاريهاي سياسي دستور داد پارهاي از كتابهاي اروپايي را گرد آورند. شخصا متون آن كتابها را زير نظر داشت. نوشتههاي اين كتاب به همراه نامههاي امير و گزارش نمايندگان خارجي از مذاكراتي كه با وي داشتهاند، نشاندهنده علم و اطلاع امير از اوضاع و احوال دنياي جديد و بنيادهاي اجتماعي و ترقي اروپاست.
اوضاع كشور هنگام به سلطنت رسيدن ناصرالدين شاه
پس از مرگ محمدشاه، وي از تبريز همراه شاه جديد عازم تهران شد و نقش مهمي در تثبيت سلطنت ناصرالدين شاه ايفا كرد. شاه ابتدا لقب «اميرنظام» را به وي اعطا كرد و سپس به عنوان «اتابك» ملقبش كرد. (سرنا، 1362: 80) همزمان با جلوس ناصرالدين شاه بر تخت سلطنت، كشور در هرجومرج گستردهاي به سر ميبرد. قتل و غارت، راهزني و دزدي در جادهها و داخل شهرها امري عادي و روزمره شده بود. لوطيهاي محلات، كوچه و خيابانها را محاصره كرده، مردم را ميكشتند يا مجروح ميكردند. (بروگشن، 1367: 1/267) اميركبير در برخورد با مجرمان شدت عمل نشان ميداد و با چنين روشهاي قهرآلودي، چنان ترس و وحشتي برانگيخت كه آرامش عميقي در سراسر كشور برقرار شد و مردم با خاطري آسوده به كار مشغول شدند. (دوگوبينو، 1367: 227)
ظهور فرقه ضاله بابيت
در سال ۱۲۶۰ه. ق در اواخر سلطنت محمدشاه، «عليمحمد باب» ادعاي مهدويت كرد. در پي مناقشههايي كه در دوران صدارت اميركبير به وقوع پيوست و سبب موضعگيري شديد علماي وقت نسبت به باب شد، سرانجام باب، پس از پارهاي مباحثات بين او و علما در تبريز تيرباران شد. بابيهاي يزد، كرمان، زنجان و مازندران كه از قتل باب باخبر شده بودند، به خونخواهي او برخاستند. امير با سرعت تمام فتنهها را خواباند و آرامش را به كشور بازگرداند. (حسين مكي، 1373، صص۴۰۴-۴۰۲) اميرنظام براي اعاده نظم و فرو نشاندن هرجومرج تلاش بسياري كرد و به اين ترتيب پادشاهي ناصرالدين شاه را ثبات بخشيد و امنيت و نظام داخلي را برقرار كرد. (هرن، 1349: 122)
سياست خارجي از نگاه اميركبير
تا قبل از صدارت اميرنظام در ايران معمول بود كه اهميت زيادي براي نظريات و تمايلات سفراي خارجي قائل شوند و ايشان را در اموري كه مخصوص دربار ايران بود، شركت دهند. نفوذ دولت بريتانيا و روسيه رو به افزايش بود و ارتباط و وابستگي يكي از دارندگان مناصب مهم به كشورهاي صاحب نفوذ، امري عادي جلوه ميكرد. همه سعي اميرنظام مبتني بر تحقق اين اصل ضروري در روابط خارجي بود تا ناشايستگي نفوذ و مداخلات كشورهاي بيگانه را نشان دهد و از همينرو با وجود اينكه روسها تمايل زيادي نشان دادند تا امير را مورد حمايت كنسولي يا معنوي خويش قرار دهند؛ اما اميرنظام از اين كار طفره ميرفت. از نظر سياست خارجي هدف امير همه مصروف آن بود كه هر نوع نفوذ و دخالت خارجي را در امور ايران طرد و حتيالمقدور مرزهاي كشور را به صورت اصلي احيا و تحكيم كند. (پولاك، 273: 1361) اميركبير به اروپاييان نظر خوبي نداشت، وي ميخواست دست آنان را از امور كشور كوتاه كند؛ اما از سوي ديگر به معلومات نظامي و مهارت صنعتي آنان نياز داشت (دوگوبينو، 228: 1367) بنابراين از معلمان كشورهايي براي تعليم در دارالفنون استفاده كرد كه منافع مستقيم سياسي و اقتصادي در ايران نداشتند.
اصلاحات فرهنگي – اجتماعي امير
اميركبير روزنامه وقايع اتفاقيه را در تهران داير كرد و در سال 1852م/1269ق، نخستين دانشگاه دارالفنون به ابتكار او تاسيس شد كه البته اندكي قبل از گشايش آن شاه او را از وزارت بركنار كرد. «از نظر سياسي دوره قاجار، عصري است مملو از شكست و تحقير و از لحاظ اجتماعي، زماني است پر از محافظهكاري و از ديد فرهنگي نشاني از شكلگيري يك رنسانس يا تجديد حيات ديگر» (باوزاني، 1359: 260) مدرسه نظام را طبق نمونه اروپايي در تهران داير كرد و قرار بود مدرسه طب را هم به آن ضميمه كند. امير ميدانست بدون كمك گرفتن از نيروي آموزشي اروپاييان به هدف خود نخواهد رسيد. (پولاك، 1361: 273)
بنابراين از معلمان خارجي در امر تعليم و تربيت استفاده كرد و اگر اصلاحات اميركبير دنبال ميشد، ايران در بسياري از رشتههاي علمي و فني پيشرفت ميكرد. ميرزا تقيخان يك ميهندوست ايراني بود كه بدون در نظر گرفتن منافع شخصي در اعتلاي وطنش ميكوشيد. (كرزن، 1347: 2/76؛ هرن، 1349: 124)
عنوانزدايي امير از افراد
اميرنظام تصميم گرفت كليه عناوين پوشالي و القاب را از ميان بردارد و دستور داد در تمام نامهها، اسناد و مدارك دولتي او را با كلمه «جناب» خطاب كنند و اشخاصي كه از لحـاظ مرتبه ديواني پايينتر از او بودند را با عنوانهاي ساده و اصلي مخاطب قرار دهند. آدميت در تحليل سازوكار اصلاحات اميركبير، «نظم ميرزا تقيخاني» را آفريده دو عامل «وضع قانون و ضمانت اجراي آن» ميداند. ميرزا تقيخان مرد دورانديش و كارداني بود. وي تمام تلاش خود را به كاربرد تا فسادي را كه به عنوان ميراثي نامطلوب از قرون متمادي در سازمان اداري و سياسي ايران حكمفرما بود از بين ببرد. درباريان و مقامات فاسد دستگاههاي دولتي از اصلاحات ميرزا تقيخان دچار بيم و هراس شدند و زمينه بركناري و قتل وي را فراهم كردند.
اميركبير از روحانيون اصيل حمايت ميكرد، چنانكه شيخ عبدالحسين را كه از روحانيون باتقواي اصفهان بود بعد از مدتي به تهران طلبيده و حاكم شرع شد.
اميركبير و اقليتهاي ديني
سياست اميركبير نسبت به اقليتهاي ديني بر پايه مداراي ديني و حق آزادي پرستش و تساوي حقوق اجتماعي قرار داشت و اين وجه نظر او را به نوعي رواداري ديني شناختهاند. غير از زرتشتيان كه جاي خود داشتند، آشوريان، ارمنيان، صابئيان و تا اندازهاي كليميان نيز از آن سياست برخوردار بودند.
آنچه بعدها تقدير اميركبير را رقم زد، حاصل برخورد و اصطكاك قدرت حكومت او با عوامل ديگر قدرت يعني؛ سلطنت، دربار و سياست خارجي بود، به خاطر مهار قدرت روحانيون توسط امير، اين طبقه مذهبي نقش مهمي در حذف اميركبير از سپهر قدرت حاكمه آن روز نداشت.
بسترهاي تفكر توسعه در عصر امير
اگرچه ايدههاي بزرگ و آمال بلند اميركبير، ناجوانمردانه در فين كاشان غروب كرد، با اين حال همان اقدامات چندين ساله امير، شالوده تحولات بزرگ بعدي شد و در حقيقت پايههاي ايران نوين را پيافكند. از مردي چنان استوار و روشن كه در عرض سه سال چنان دگرگونيهايي در ساختار متصلب حكومت قاجاري ايجاد كرد، بعيد به نظر نميرسيد كه نظام اجتماعي و سياسي قرون وسطايي ايران را به كلي زير و زبر كند و طرحي نو درافكند و ايران را به عظمتي كه شايسته آن بود، برساند. امير پيش از وقوع انقلاب ميجي در ژاپن به اين درك رسيد و همت خود را مصروف اين اصلاحات كرد، اما سرنوشت اصلاحات در ژاپن و ايران ثابت كرد تحقق اين مفهوم سترگ به يك بستر سياسي و ظرفيت ساختاري از پيش فراهمشده نياز داشت.
اروپا در دوران اميركبير
همزمان اروپا نيز در اين مقطع دوران باشكوهي را طي ميكرد. اروپا در اين زمان مشغول برداشت محصول تفكري بود كه سالها قبل بذر آن پاشيده شده بود. خصلت پروتستانتيسمي، روح توليد را در اروپاي صنعتي جان ويژهاي بخشيد. آنچنان كه «ماكس وبر» در تعريف سرمايهداري غربي الگوي ايدهآلي از آن ارايه ميكند. او گام به گام يك مولفه از سرمايهداري غربي را معرفي ميكند و بر اين باور است كه ويژگيهاي اين مولفه در غرب منحصربهفرد و در تمدنهاي شرقي به اين صورت تحقق نيافته است. (اورعي و بركاتي، 117: 1392) ذيل چنين تفكري، خداي كالوينيسم خواستار زندگياي سرشار از كارهاي خوب مرتبط به هم در يك نظام واحد است و به اين ترتيب، رهبانيت هم از بيسازماني آخرتگرايي و هم از خودآزاري غيرعقلاني آزاد شد.
دلايل ناكامي اميركبير
اميركبير سعي كرد با تمركز قدرت و اعمال اتوريته، همه مناصب و شوون حكومتي را از خود متاثر كند و همين امر، ظن شاه جوان قاجاري را نسبت به نياتش برانگيخت و در اين ميان نقش محرك و منفي مادر شاه؛ «مهدعليا» بيتاثير نبوده است.
نقاط ضعف امير
شايد بتوان گفت اتكا و اعتماد بيش از حد امير به شخص شاه و حمايت او يكي از نقاط ضعف او بوده است، زيرا هنگامي كه مخالفان او جبهه گستردهاي از درباريها، مستمريبگيران، شاهزادگان قاجار، امرا و اشراف، تيولداران، صاحبمنصبان، سران قبايل، عشاير و پارهاي از حكام و واليان را تشكيل دادند، اين اعتماد و حمايت مورد ترديد قرار گرفت و جانش را نيز بر سر اين امر گذاشت.
انتقاد ديگري كه به اصلاحات اميركبير وارد است؛ اين بود كه او طي دوران صدارت خود مانند قائممقام استاد خود عمل نكرد، چراكه اين قائممقام بود كه استعداد امير را شناخت و او را از فضاي مطبخ به عرصه حاكميت كشاند. اما امير به اين نكته توجه نكرد كه اقدامات اصلاحطلبانه اگر قائم به فرد باشد، آسيبپذير خواهد بود. او ميتوانست در كنار ساير اقدامات خود، افراد بااستعداد، وطندوست و كاردان را شناسايي كرده و در جهت برآورده شدن تفكراتش، بخشي از امور را به مجموعهاي از نيروهاي انساني زير نظر خود بسپارد و تجربياتش را منتقل كند. شايد همان خوي ذاتي گريز ايرانيان از كار گروهي، اينبار نيز به عنوان پاشنه آشيل او عمل كرد.
آدميت براي اميركبير فارغ از شأن صدارت، جايگاه مربي نيكخواه شاه نيز قائل است. از نگاه آدميت، «يگانه هدف امير اين بود كه شاه فن مملكتداري را بياموزد، به مسووليت سلطنت آگاه شود و به كارها هوشيار باشد.» (آدميت، 273: 1362) و در مقابل انتقاد برخي پژوهشگران و مورخان كه معتقدند اميركبير بدون اطلاع شاه و بدون توجه به سياستهاي او مملكتداري را قبضه كرده و شاه را از اهم امور غافل نگه ميداشت و همين امر بدبيني شاه به او را در پي داشت. با استنادات چندي اين نقد را وارد ندانسته است؛ «نتيجهاي كه از مجموع مدارك اصيل تاريخ ميگيريم اينكه هيچ امر دولتي نبود كه شاه را از آن آگاه نكند و هيچ تصميم عمدهاي نميگرفت مگر با تصويب شاه باشد و امير خود مشوق شاه بود و حتي او را وادار ميكرد كه به كارها رسيدگي كند و در فن سياست خبره شود. پس سخن برخي تاريخپردازان مبني بر اينكه ميرزا تقيخان مانع دخل و تصرف ناصرالدينشاه در اداره مملكت بود، يكسره باطل و نامعتبر است.» (آدميت، 286: 1362)
و اما فرجام كار امير
همه اينها موجب شد تا تيرهاي خدعه از هر سوي به سمت اميركبير روان شود و كارشكني براي ايجاد اخلال در برنامههاي اصلاحي امير به منتهاي درجه خود برسد كه در راس فتنهانگيزان، «مهدعليا» مادر شاه بود. «سرپرسي سايكس» نيز اصلاحات اميركبير را عامل دشمني عده زيادي با او در دربار ميداند كـه قويتر از همه ملكه، مادر پادشاه بوده است. (سايكس، 1370: 2/489) در نهايت شاه جوان فرمان قتل اميركبير را صادر كرد.
گوبينو روايت جالب و تراژيكي از مرگ اميركبير و مواجهه مردمان عادي با آن به دست ميدهد: «فاجعه قتل امير را در سراسر طهران مردم نقل ميكنند؛ بر امير ميگريند و بر شاه و صدراعظم حاليه لعنت ميفرستند. اما من روزي به يك ايراني كه از اين حادثه نالان بود، گفتم اگر امير را شاه نكشته بود، مردم كه به دزدي و دروغ خو گرفتهاند او را كه مانع اين دو كار بود، ميكشتند.» (گوبينو، 316: 1367)
مرگ اميركبير نقطه عطفي در سالهاي آغازين حكومت ناصرالدينشاه بود، چراكه درست در مقطعي كه شاه هنرمند و نكتهسنج قاجاري ميتوانست به اتفاق اميرنظام، جهان پادشاهي خود را نظم بخشد، با صدور حكم قتلش، خود را در ميان تندباد حوادث بعدي تنها يافت. مرگ اميركبير در ضمير همگاني ايرانيان، آن لحظه آشنايي است كه انسان فاني پا به مسلخ شهيدان قهرمان ميگذارد. شهادت امير در گرمابه فين به يكي از سكانسهاي تراژيك تاريخ معاصر ايران تبديل شد و به تعبير «آگامبن»، انسان معاصر تا چنين حد، اين مرگ را به پرسش نگرفته و شايد بر كمتر جنايتي چنين سوگواري كرده باشد.
*پژوهشگر حوزه تاريخ و سياست
* منابع و مأخذ
آدميت، فريدون (1362) اميركبير و ايران، تهران: خوارزمي.
آلداوود، علي (1384) نامههاي اميركبير به انضمام نوادرالامير، تهران: تاريخ ايران.
باوزاني، الساندرو (1359) ايرانيان، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران: روزبهان.
بروگش، هينريش (1367) سفري به دربار صاحب قران، ترجمه حسين كردبچه، ج 1، بيجا: اطلاعات.
بنجامين، س.ج.و (1369) ايران و ايرانيان، ترجمه محمدحسين كردبچه، [بيجا]: جاويدان.
پولاك، ياكوب ادوارد (1361) ايران و ايرانيان، ترجمه كيكاووس جهانداري، تهران: خوارزمي.
دوگوبينو، ژوزف آرتور (1367) سه سال در آسيا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران: كتابسرا.
زيباكلام، صادق، (1390) سنت و مدرنيته: ريشهيابي علل ناكامي اصلاحات و نوسازي سياسي در ايران عصر قاجار، انتشارات روزنه، چاپ هفتم، تهران.
شيخ نوري، محمدامير، (1386) فراز و فرود اصلاحات در عصر اميركبير، سازمان انتشارات فرهنگ و انديشه اسلامي، بيجا، ۱۳۸۶.
صديق اورعي، غلامرضا؛ طلوع بركاتي، محمدصادق، (1392) بررسي و نقد كتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري، پژوهشنامه انتقادي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال سيزدهم، شماره چهارم، زمستان.
سايكس، سرپرسي (1370) تاريخ ايران، ترجمه محمدتقي فخرداعيگيلاني، ج 2، تهران: دنياي كتاب.
سرنا، كارلا (1362) آدمها و آيينها در ايران، ترجمه علياصغر سعيدي، بيجا: نقش جهان.
شميم، علياصغر (1375) ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران: مدبر.
ماركام، كلمنت (1367) تاريخ ايران در دوره قاجار، ترجمه ميرزا رحيم فرزانه، به كوشش ايرج افشار، تهران: آسمان.
مكي، حسين، (1373) زندگي ميرزا تقيخان اميركبير، ايران، بيجا.
نژاد اكبريمهربان، مريم، (1387) ميرزا تقيخان اميركبير، پارسه، تهران.
واتسون، رابرت گرانت (1340) تاريخ قاجار، ترجمه عباسقلي آذري، بيجا: بينا.
ويشارد، جان (1363) بيست سال در ايران، ترجمه علي پيرنيا، بيجا: نوين.
هرن، پاول (1349) تاريخ مختصر ايران از آغاز تا آغاز سلطنت پهلوي، ترجمه رضازاده شفق، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
اتكا و اعتماد بيش از حد امير به شخص شاه و حمايت او يكي از نقاط ضعف او بوده است، زيرا هنگامي كه مخالفان او جبهه گستردهاي از درباريها، مستمريبگيران، شاهزادگان قاجار، امرا و اشراف، تيولداران، صاحبمنصبان، سران قبايل، عشاير و پارهاي از حكام و واليان را تشكيل دادند، اين اعتماد و حمايت مورد ترديد قرار گرفت و جانش را نيز بر سر اين امر گذاشت.
اميركبير به اروپاييان نظر خوبي نداشت، وي ميخواست دست آنان را از امور كشور كوتاه كند اما از سوي ديگر به معلومات نظامي و مهارت صنعتي آنان نياز داشت (دوگوبينو، 228: 1367) بنابراين از معلمان كشورهايي براي تعليم در دارالفنون استفاده كرد كه منافع مستقيم سياسي و اقتصادي در ايران نداشتند.
اميركبير در بازديد از روسيه به شدت تحتتاثير كارخانههاي اسلحهسازي، رصدخانه، آموزشگاهها، مدارس جديد، ماشين بخار، راهآهن، كشتيسازي و بيمارستانها قرار گرفت. در يادداشتهاي روزانهاش نوشت؛ حيف باشد كه ما ترقي و نظم همسايه خود را كه در اين مدت اندك تحصيل كرده است، به رايالعين ببينيم و هيچ به فكر نباشيم.
اميركبير در فن مذاكره و گفتوگو، بحق ميراثدار گذشتگان خويش قائممقامها بود. چنانكه در مذاكرات سياسي ارزنهالروم و نيز كشمكشهاي او با روسيه در دوره صدارتش، حكايت از پايداري و استواري او در جلوگيري از نفوذ بيگانگان در ايران دارد.
به يقين ميتوان گفت نضج گرفتن مفهوم توسعه در ذهنيت اميركبير از همان دوران شكل گرفت و شكست ايران در جنگهاي ايران و روس، سببساز شكلگيري ريشههاي انديشه «اصلاحي» و تدقيق و تفكر عميق در دلايل اين شكست نظامي و عقبماندگيها و كاستيهاي تئوريك و تكنولوژيك شد.
نخستين حضور ميرزا تقيخان در صحنه بينالملل در جريان واقعه قتل گريبايدوف ثبت شد؛ آنگاه كه دربار فتحعليشاه تصميم گرفت جهت اظهار ندامت و عذرخواهي ديپلماتيك، بابت قتل اين ديپلمات شاعر و نمايشنامهنويس، هياتي را به سرپرستي شاهزاده «خسروميرزا» به سنتپترزبورگ و براي عذرخواهي از تزار «نيكلاي اول» به روسيه بفرستد.
همزمان با جلوس ناصرالدين شاه بر تخت سلطنت، كشور در هرج ومرج گستردهاي به سر ميبرد. قتل و غارت، راهزني و دزدي در جادهها و داخل شهرها امري عادي و روزمره شده بود. لوطيهاي محلات، كوچه و خيابانها را محاصره كرده، مردم را ميكشتند يا مجروح ميكردند. (بروگشن، 1367: 1/267) اميركبير در برخورد با مجرمان شدت عمل نشان ميداد و با چنين روشهاي قهرآلودي، چنان ترس و وحشتي برانگيخت كه آرامش عميقي در سراسر كشور برقرار شد و مردم با خاطري آسوده به كار مشغول شدند.