عليرضا قراباغي| در جهان اسطوره، نه تنها مكان بلكه زمان نيز سيال است. درباره سام حتي گفته ميشود كه سام و نريمان و گرشاسب يك نفر هستند. ولي در شاهنامه، سام نواده گرشاسب و فرزند نريمان است. او را با نام سامِ سوار ميشناسيم زيرا همواره بر اسب نشسته است و به پاسداري از مرز و بوم ايران ميپردازد:
كنون چند سال است تا پشتِ زين
مرا تختگاه است و اسپم زمين
همچنين از آنجا كه اژدهاي كشف رود را با يك كوبش يا زخم گرز خود از پاي درآورده است، سامِ يكزخم خوانده ميشود:
به زخمي، چنان شد كه ديگر نخاست
ز مغزش، زمين گشت با كوهْ راست
مرا سامِ يكزخم از آن خواندند
جهان زرّ و گوهر برافشاندند
در جنگ با سلم و تور، منوچهر جوان در قلب سپاه است و سام يل را در ميمنه قرار ميدهد. پس از بر تخت نشستن منوچهر، سام كه ديگر جهانپهلوان است، بر پا ميخيزد:
جهانْپهلوانْ سام بر پاي خاست
چنين گفت كه:اي خسروِ داد و راست!
تو، از باستان، يادگارِ مني
به تختِ كيي بر، نگارِ مني
مرا پهلواني نياي تو داد
دلم را خرد هوش و راي تو داد
پادشاهي منوچهر صد و بيست سال است و در آخرين روز زندگي، به فرزند خود نوذر، وصيت ميكند كه در جنگها از نوجواني كه كمكم ميبالد و بزرگ ميشود، يعني از رستم ياري بجويد:
وز اين نودرختي كه از بيخِ زال
برآمد؛ كنون بركشد شاخ و يال
پس از درگذشت منوچهر و نوذر و زوتهماسب، افراسياب بر ايران چنگ مياندازد. سام درگذشته است و زال به ناگزير، رستم را به جنگ افراسياب ميفرستد. ولي رستم هنوز نوجوان است و زال به او ميگويد «تو را نوز، پورا! گه رزم نيست» يعني ميدانم كه «هنوز، از لبت، شير بويد همي» و زمان جنگيدن تو نيست.
پس سام و منوچهر بايد هم سال باشند. ولي زماني كه سام، زال را نزد منوچهر ميفرستد تا موافقت او را براي پيوند با رودابه به دست آورد، مينويسد:
يكي بندهام من رسيده به جاي
به مردي، به شصت اندر آورده پاي
چگونه ممكن است منوچهر نزديك به دو برابر سام عمر كرده باشد؟ نميتوان گفت چون سام همواره سوار بوده و با شتاب حركت ميكرده، زمان بر او كندتر گذشته است! بلكه بايد پذيرفت در اسطوره، زمان سيال است. رستم نزديك به شش سده زندگي ميكند و رخش نيز تا روز آخر زندگي همراه اوست. ضحّاك هزار سال زندگي ميكند و گويي زمان بر ارنواز و شهرناز نيز نميگذرد.
مكان اسطوره نيز سيال است. سام فرزند خود را به البرزكوه ميبرد كه شايد در هندوستان است. پس از بازگرداندنش، خود به گرگساران و مازندران ميرود. او در بازگويي دلاوريهاي خود براي منوچهر، از جنگ با سپاه سگسار، گرگساران جنگاور، ديوان مازندران و اژدهاي كشف رود سخن ميراند. آيا بايد در تاريخ و جغرافيا به دنبال اين مكانها و رويدادها بگرديم؟ درباره همين اژدها، علي حسن آبادي باستان شناس، در روزنامه خراسان ۹ خرداد ۹۴، با تكيه بر مجموعه نيايشگاهي آذرِ برزين مهر در قلب بينالود كه سرچشمه كشف رود است، ميگويد داستان اژدها آن است كه سام در آنجا قنات ساخته و مردمان از آب برخوردار شدهاند. البته گاه مردم در افسانههاي خود، رويدادي را به اسطورهاي پيوند ميدهند و گاه رويدادي بسيار كهن مانند يخبندان زمين، در اسطورهها بازتابي شكسته مييابد. اسطوره روياي دستهجمعي ملت است و حماسه منطق ويژه خود را دارد. براي نمونه، پهلوان بزرگ بايد اژدهايي كشته باشد، اسب، سلاح، لباس، و ازدواجي بيهمانند داشته باشد. نه تنها سام، بلكه رستم، اسفنديار، گشتاسپ و پهلوانان ديگر هم اژدها ميكشند. اگر بخواهيم راز و رمزي از ديدگاه فردوسي خردمند بيرون بكشيم، بايد به خود شاهنامه استناد كنيم. در داستان اژدهاي كشف، صحبت از خشكسالي و نبودن آب نيست. اينكه اژدها «نهنگ دژم بركشيدي از آب»، نشان ميدهد آب وجود داشته ولي پرنده، درنده، كركس، نهنگ، عقاب، مردم و چارپاي از آن اژدهاي زورمدار در آزار بودهاند. سخن از نبود آب و گياه و سبزه نيست. ولي زماني كه اژدها كشته ميشود، زهر او در كشف رود ميريزد و پس از آن است كه خشكي به وجود ميآيد:
بر آن بوم، تا ساليان، بر نبود
جز از سوخته خار و خاور نبود
مازندرانِ شاهنامه را نيز گاه در هند، شمال يا غرب ايران كنوني جستوجو ميكنند. ولي جغرافياي اسطوره ميتواند در ناكجا و تاريخ آن در نازمان باشد. زماني كه سام، از جنگ با نرّه ديوان مازندران دست ميكشد تا به كابل حمله برد، زال جوان به او ميگويد:
ز مازندران، هديه اين ساختي
هم از گرگساران بدين تاختي
كه ويران كني خانِ آبادِ من
چنين داد خواهي همي دادِ من؟
ولي همين زال كه ميداند پدرش حكمرانِ مازندران و گرگساران بوده است، آنگاه كه كاووس برنامه گرفتن مازندران را در سر ميپروراند به او چنين پند ميدهد:
منوچهر شد ز اين جهانِ فراخ
وز او، ماند ايدر بسي گنج و كاخ
همان زو، ابا نوذر و كيقباد
چه مايه بزرگان كه داريم ياد!
ابا لشكرِ گُشْن و گُندآوران
نكردند آهنگِ مازندران
شاهنامه كتاب تاريخ و جغرافيا نيست. رمز بازگويي دلاوريهاي سام آن است كه او درخواست نوذر براي سركوب شورش كديوران و كشاورزان و نيز دعوت بزرگان براي نشستن بر تخت شاهي بهجاي نوذر بيدادگر را نميپذيرد، بلكه نوذر را به دادگري و همگان را به آرامش فراميخواند. او در سياست دخالت نميكند و براي دفاع از مرز و بوم، تنها با سگسار، گرگسار، ديو، اژدها و بيگانگاني چون سلم و تور ميجنگد.