• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4568 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۱ بهمن

نگاهي به مجموعه داستان «زناني كه زنده‌اند» اثر فريبا چلبي‌ياني

قوه زنانه در داستان‌هاي خاكستري

معصومه برنجكار

 

 

مجموعه‌اي از داستان‌هاي كوتاه چند صفحه‌اي اما با تنوع طرح و فضا و شخصيت‌هاي داستاني است. قدرت پرداخت در ساختار كار به نوعي است كه گويي داستاني طولاني مي‌خوانيم كه در عين يكدست بودن و گزينش موجز در بيان اتفاقات و گستردگي دروني كار، ما را به اين مهم مي‌رساند كه كتابي جامع و كامل در طرح روابط اجتماعي روزانه و انسان‌ها مي‌خوانيم. در عين اينكه داستان‌ها در يك فضا و طرح تكراري نيستند و عملا ما با اينكه ديالوگ زيادي در كار داريم اما پرداخت به كار با جزييات نشان داده شده است، به بياني ساده‌تر مي‌توانيم، بگوييم زناني كه زنده‌اند، كلام محور نبوده و معنا در نوشتار، برتري كار است و به همين علت، اثر با مخاطب ارتباط برقرار مي‌كند. داستان‌ها با زاويه‌ ديدهاي متفاوت و در همان‌ حال با همان قدرت نوشته شده است. داستان‌هايي كه با راوي اول شخص نوشته مي‌شوند هميشه استقلال بيشتري در پرداخت موضوع طرح و شخصيت‌ها و فضاهاي دروني و بيروني دارند اما در داستان‌هاي زناني كه زنده‌اند اين اتفاق در راوي سوم شخص هم ديده مي‌شود. نويسنده در انتخاب و پيشبرد زبان داستان هم بسيار قوي بوده، چنانچه مجموعه‌اي داريم از داستان‌هاي كوتاه اما زبان هر داستان با نوع شخصيت‌ها و درونمايه داستان هماهنگ است و پرش زباني ندارد، شما در داستان دچار آشفتگي طرح يا زبان نمي‌شويد. زبان هر كار تقليدي از زبان پيشين نيست و نويسنده، زبان كارها را به خود كارها واگذار كرده و خود، بيرون از كار ايستاده است. ما در بعضي از كارها گفتار آزاد نامستقيم داريم، چنين كاركردهايي از متن به متن ديگر تغيير مي‌كند. اين امر به خواننده القا مي‌كند كه حتي دروغ يا عكس‌العمل‌هاي غيرطبيعي را معنا ببخشد بي‌آنكه اثر را سست كند.

مثلا در داستان عفو، راوي داستان كه در بند است و مرتكب چندين قتل شده، اين قتل‌ها را يك مشت كار خلاف ناچيز مي‌داند و با تمسخر روان‌‌پريشانه‌اي، قتل‌ها را بازگو مي‌كند:«دهنم كف كرده بود و ذوق برم داشته بود. آب ولرمي از لاي پاهام سر مي‌خورد و چكه مي‌كرد كف زمين» «بذار از اينجا بزنم به چاك، شايدم عفو خوردم» در زبان كارهاي خانم چلبي‌ياني مي‌بينيم كه به هم ريختگي كار را نظم مي‌دهد و آنها را با هم مرتبط مي‌كند در عين حال اصلا دچار اضافه‌گويي نمي‌شود و مخاطب را خسته نمي‌كند.ما در زناني كه زنده‌اند، مرز سياه و سفيد نداريم و هيچ چيز و هيچ كدام از شخصيت‌ها، مطلق بد يا خوب نيستند و نويسنده، بي‌طرفانه مجموعه‌اي از شخصيت‌ها و كنش‌ها را در اختيار ما قرار داده و طوري منصفانه و عادلانه روايت كرده كه حتي مخاطب قادر به قضاوت نيست. مثل همان داستان عفو يا داستان حاشيه‌ها كه از زني روايت مي‌كند كه گويي با اراده‌اي ناچار، تن به خودفروشي مي‌دهد و با تغيير شكل ظاهري در قالب ديگري فرو مي‌رود كه خودش نيست تا خودش نباشد: «برگه‌ چك افتاده بغل كمد تخت را برمي‌دارد و بي‌آنكه به مبلغش نگاه كند به خاكستر سيگار نزديك مي‌كند» يا «كلاه‌گيس را برمي‌دارد و شانه‌اش مي‌زند و مقابل آينه وارونه مي‌گذارد» روايت قوي در زناني كه زنده‌اند ما را به اين نكته مي‌رساند كه اين مولف نيست كه سخن مي‌گويد و كسي جز اوست و شايد بتوان گفت اين خود داستان و روابط هستند كه حرف مي‌زنند بنابراين ما عملا با گفتار روبه‌رو نيستيم و داستان‌ها در عمل روايت مي‌شوند.در داستان‌ها واقعيت و حوادث در زمان رخ مي‌دهد و راوي يا گوينده يا نويسنده در آن دخالت يا شركت ندارد. نيت راوي يا نويسنده بر متن تاثيري نگذاشته و متن مستقل است. زناني كه زنده‌اند، داستانگونه است گرچه فرقي آشكار ميان حوادث زندگي واقعي و زندگي داستاني نمي‌بينيم. مثلا در داستان اول با شخصيت زني روبه‌رو مي‌شويم كه در دنياي كلمات يا كاغذها زندگي مي‌كند و در فضاي عادي روزانه و با احساسات قوي زنانه دچار همذات‌پنداري با شخصيت‌هاي زنانه داستاني است. تلاقي و ارتباط اين دو دنياي متفاوت، كاركرد قوي طرح داستان بدون دخالت مستقيم نويسنده است چون اين داستان و نمونه‌هاي ديگر كه راوي يا شخصيت‌محوري داستان زن است بدون اينكه دچار زنانه‌نويسي باشد، نوشته مي‌شود.ابهام در شخصيت‌پردازي نمونه‌اي ديگر از زيبايي‌شناسي كار است. در اين مجموعه، شخصيت‌ها ناتمام هستند و داستان‌ها تمام نمي‌شوند. در كارهاي كلاسيك داستان جايي پايان مي‌گيرد كه اتفاقات اصلي به نتيجه رسيده‌اند و همه چيز اعم از عاقبت شخصيت‌ها آشكار است اما در داستان مدرن اين طور نيست و در واقع به صورتي هدفمند به حال خود رها مي‌شوند. اين خصوصيت بارز در زناني كه زنده‌اند مشاهده مي‌شود، چنانچه باربارا هرشتاين اسميت مي‌گويد كه پايان وقتي فرا مي‌رسد كه انتظار مخاطب برآورده شده باشد. پايان در هر اثر زناني كه زنده‌اند با ذهن مخاطب به پايان مي‌رسد به ‌طور مثال در داستان مرد كنار خيابان. زني كه ناخواسته وابسته و علاقه‌مند به شخصيت سوژه تعيين شده، مي‌شود كه بايد براي پيشبرد اهداف تشكيلات براي مدتي محدود كنارش زندگي مي‌كرد «دعا مي‌كنم امشب كابوس‌هايم خواب روند و آريان صبح فردا صدايم زند و مرد كنار خيابان بخواهد كه از نو نقش بازي كند!» شاخصه بارز ديگري كه من در زناني كه زنده‌اند مي‌توانم ببينم اين است كه حتي تاويل كننده نمي‌تواند، مولف را در قالب متن پيدا كند يعني شخصيت مولف را در كارها نمي‌بينيم چون شناخت تاويل كننده از مولف خيلي از اوقات بيشتر از شناختي است كه مولف آگاهانه از خودش در نوشته‌هايش دارد. تاويل كننده از چيزهايي در متن خبر دارد كه ممكن است، مولف نداشته باشد و اين فقط در يك كار جامع با تعميم‌هاي زياد مي‌تواند، صدق پيدا كند. مثلا در داستان ضرباهنگ در اول داستان راوي از نبود مهين تنش مي‌لرزد و اين لرزش به سرما و خاطرات و مرگ تعميم داده مي‌شود و در تمام طول داستان كاركرد دارد حتي در پرده توري كه با هر باد ملايمي مي‌رقصيد. نويسنده زناني كه زنده‌اند در متن كارهاي خود پنهان است و اين متن است كه برتري دارد تا ابهامات خارج از متن. يعني ما مي‌توانيم متن را بخوانيم نه صاحب اثر متن را.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون