• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4580 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن

طرف حاضر شده بود تجربیات چندین‌وچندساله‌اش را به‌رایگان در اختیار من بگذارد

مسئله میلیونر شدن

خسرو شاهانی

از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، خیلی دلم می‌خواست و هنوز هم می‌خواهد میلیونر بشوم. پول آن‌قدر که بتوانم چرخ زندگی‌ام را بچرخانم دارم و درمی‌آورم. خدا را شکر محتاج کسی نیستم، ولی می‌گویند زندگی میلیونرها و زندگی‌کردن مثل آ‌ن‌ها كيف و لذتی دارد که زندگی آدم‌های گنجشک‌روزی ندارد. برای رسیدن به این مقصود هم خیلی فکر کردم و خیلی نقشه کشیدم که همه‌اش به بن‌بست خورد. تا این‌که دست روزگار مرا با آقای «تمبردوست» که با دوسه‌سال تفاوت سن با هم هم‌دندان بودیم آشنا کرد و وقتی پی به درد من برد و راز عدم موفقیتم را برای رسیدن به مقصود فهمید، گفت: یک‌روز به خانه من بیا تا راه و چاره کار را پیش پایت بگذارم و من هم قبول کردم و یک‌روز بعدازظهر به خانه‌اش رفتم. پس از برگزاری تعارفات مقدماتی، صحبت را کشاند به مباحث فلسفی و پند و اندرز دادن و این‌که «صبر تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد» و اضافه کرد پولدار شدن هزار راه دارد که نهصدونودونه راه آن غیرمشروع است و یک راه شرعی حلال دارد و آن هم همان راهی است که من (یعنی آقای تمبردوست) پیدا کرده‌ام و بعد رفت از اتاق دیگر، در حدود ده‌- دوازده جلد آلبوم تمبر آورد و ضمن ورق زدن آلبوم‌های تمبرش که من تا آن‌روز نه ديده بودم و نه شنیده بودم و گفت: «من هم مثل تو همیشه آرزوی پولدار شدن و میلیونر شدن را در سر می‌پروراندم، با این تفاوت که من از عنفوان شباب و جوانی به این فکر افتادم و تو (یعنی بنده) خیلی دیر در سن پنجاه‌سالگی به فکر افتاده‌ای. معذلک جلو ضرر را از هرکجا که بگیری نفع است، هنوز هم دیر نشده و تو هم می‌توانی مثل من و با صرف چندسال عمر به پای من برسی و میلیونر شوی.»

نگاهی به در و دیوار اتاق و زیرانداز آقای تمبردوست انداختم دیدم چیزی از من سر ندارد و ظاهر زندگی‌اش در همان حول و حوش و حدود زندگی دنیایی و مادی من است، ولی چون مسئله میلیونر شدن من در بین بود و طرف حاضر شده بود تجربیات چندین‌وچندساله‌اش را در این راه به‌رایگان در اختیار من بگذارد، دندان روی جگر گذاشتم و حرفی نزدم و گفتم: «تو که این‌همه چریدی پس کو دنبه‌ات؟!»، فقط با جنباندن سر، حرف‌ها وگفته‌هایش را تصدیق می‌کردم. آقای تمبردوست ادامه داد: «تو (یعنی من) اگر چندماه و چندسال وقت صرف کنی و حوصله به‌خرج بدهی و از هر سری تمبری که وزارت پست و تلگراف به مناسبت‌های مختلف منتشر می‌کند، بخری و در آلبوم‌های مخصوص تمبرت بچسبانی، ظرف مدت کوتاهی میلیونر می‌شوی و دیگر احتیاج به کار کردن و زحمت کشیدن و قلم زدن در این مجله و آن روزنامه و فلان نشریه و بهمان ماهنامه را نداری»، و برای ارشاد و راهنمایی من چند نمونه از تمبرهایش را نشان داد و گفت: «مثلا این تمبر به‌مناسبت روز کندن در منتشر شده است که در آن روز آقای وزیر امور پخت‌وپز موفق شده‌اند دوتا تخم‌مرغ تنهایی آب‌پز کنند...» و من ساده‌دل زودباور به خیالم آقای تمبردوست می‌خواهد بگوید در آن‌روز آقای وزیر امور پخت‌وپز موفق شده‌اند تخم دوزرده بگذارند و این تمبر به همان مناسبت منتشر شده است! چون حرفی برای زدن نداشتم سکوت کردم و به عکس روی تمبر خیره شدم؛ دیدم عکس مردی در حال کندن دری از دیوار مردم روی تمبر چاپ شده و از همان سری تمبرهایی است که من گاه‌گداری پشت پاکت‌های پستی دوستانم می‌بینم یا خودم پشت پاکت می‌چسبانم. خیلی با احتیاط به‌طوری‌که به آقای تمبردوست برنخورد، گفتم: «معذرت می‌خواهم، فرق این تمبری که شما با این دقت و وسواس در آلبوم گران‌قیمت‌تان چسبانده‌اید، با تمبری که من پشت پاكت حاوی نامه‌های دوستانم می‌چسبانم و در صندوق پست می‌اندازم چیست؟» خیلی مطمئن جواب داد: «برای اینکه این سری تمبر کنگره دارد.» گفتم: «آن تمبری هم که من پشت پاکت می‌چسبانم وگوشه‌اش نوشته قیمت دوريال، عین همین تمبر شما کنگره‌دار است.» سری فیلسوفانه که من معنی‌اش را نفهمیدم جنباند و گفت: «بله درست است اما، از میان این حسن تا آن حسن/ فرق‌ها باشد به قدر صد رسن؛ این تمبری که من دارم نباید کنگره داشته باشد ولی می‌بینید که کنگره دارد؛ ولی تمبری که شما پشت پاكت می‌چسبانید، باید کنگره داشته باشد، که اتفاقا کنگره هم دارد!» حقیقت امر چیزی از توضیحات آقای تمبردوست دستگیرم نشد و حمل بر نادانی خودم کردم. تمبر دیگری را در صفحه بعد نشانش دادم و گفتم: «چرا زیر این تمبر چهارریالی نوشته‌اید چهارهزار ریال یعنی چهارصد تومان؟» لبخند رضایتی دو ردیف دندان‌های زرد و سیاه‌شده‌اش را نمایان ساخت و گفت: «اولا این تمبر به مناسبت روز جهانی بهداشت منتشر شده و این همان روزی است که جهان پزشکی موفق شد اولین گام را در راه عمل باد فتق بردارد و به‌طوری‌که در دو عکس روی تمبر می‌بینی، یکی مردی را قبل از عمل باد فتق نشان می‌دهد و دومی را بعد از عمل. دوم اینکه این تمبر کنگره ندارد و چهار طرف تمبر صاف است.» گفتم: «من از همین تمبرها و با همین دو عکس آدم‌های باد فتقی قبل از عمل و بعد از عملش را صدمرتبه روی پاکت سفارشی چسبانده‌ام و خودم از مغازه خرازی سر گذرمان که ضمنا تمبر پست هم می‌فروشد، از قرار دانه‌ای چهارريال خریده‌ام. چطور می‌گویید تمبر بی‌کنگره و صاف شما چهارهزار ریال می‌ارزد و آن تمبری که من از خرازی خریدم و می‌خرم چهار ريال؟» دوباره یکی دیگر از همان سرها جنباند و گفت: «اشتباه تو همین‌جاست! این تمبر من که کنگره ندارد، در اصل باید کنگره داشته باشد و ندارد ولی تمبر بی‌کنگره‌ای که شما می‌خرید و پشت پاکت دوستان‌تان می‌چسبانید در اصل باید بی‌کنگره و صاف باشد که همان‌طور هم هست!»

یعنی چه! این آقای تمبردوست بچه گیر آورده، غریب گیر آورده، دوتا تمبر است بی‌کنگره هردو هم به مناسبت یک روز تاریخی، یعنی روز عمل اولین باد فتق جهانی منتشر شده، عکس‌ها و رنگ‌ها هم که یکی است، چطور می‌شود که یک تمبر چهارریال قیمت داشته باشد و عين همان تمبر در آلبوم آقای تمبردوست چهارهزار ریال بیرزد؟ مانده بودم متحير و سرگردان، ولی چون مسئله مهم‌تری در پیش بود و من می‌بایست هرطور هست راز و رمز میلیونر شدن و میلیونر زندگی کردن را بدانم، باز دندان روی جگر گذاشتم و حرفی نزدم و خودم را قانع کردم که حق با آقای تمبردوست است و من نمی‌فهمم. یک تمبر دیگر که قیمتش ده‌هزار تومان بود و به مناسبت پریدن دوشیزه بادپیما قهرمان پرش تیم دو بانوان و دوشیزگان از یک جوی آب دوتری منتشر شده بود نشانم داد، نگاه کردم و دیدم این تمبر حدود یک‌ماه است که منتشر شده و یادم هست که حتی خودم در مراسم پریدن دوشیزه بادپیما از روی جوی آب شرکت کرده بودم و کلی برایش کف زده بودم و تشویقش کرده بودم و تمبری که الان در جریان است، نمی‌تواند قیمتی باشد، ولی آقای تمبردوست معتقد بود که از این سری تمبر فقط دوتا موجود است، یکی در صندوق نسوز امانات اداره پست و یکی هم در آلبوم تمبر ایشان نگه‌داری می‌شود. دوتا تمبر دیگر نشانم داد که مربوط به هفت قلو زاییدن یک بانوی ایرانی بود بعد از مصرف کردن قرص‌های ضدحاملگی، که یکی از این تمبرها هفت کنگره داشت و دیگری هشت کنگره که تمبری که هفت‌کنگره‌ای بود بنفش بود و تمبر هشت‌کنگره‌ای سبزرنگ بود و آقای تمبردوست معتقد بود اگر رنگ تمبر هشت‌کنگره‌ای به‌جای اینکه سبز باشد بنفش می‌بود و هفت دندانه داشت و تمبر هفت‌کنگره‌ای رنگش بنفش نبود و سبز بود و هشت کنگره داشت قیمت نداشت، بهای هرکدام از این تمبرها (در آن‌صورت) معادل بود با هفت‌سال خراج هند در زمان تسلط انگليس‌ها بر آن کشور!

هرچه رفتم بگویم آقای تمبردوست! الان هم که تحصيل حاصل است، ترسیدم اوقاتش تلخ بشود و رمز و راز و راه میلیونر شدن را نشانم ندهد. تمبر دیگری نشانم داد که چند نفر تریاکی دور منقلی نشسته بودند و سير انفس و آفاق می‌کردند که به‌مناسبت روز جهانی مبارزه با تریاك و مواد مخدر منتشر شده بود و آقای تمبردوست این تمبر را سروته، یعنی وارونه روی صفحه آلبومش چسبانده بود، به‌طوری‌که آتش‌های منقل داشت از درون منقل می‌ریخت و آقای تمبردوست با تأسف می‌گفت: «اگر این تمبر را وارونه و سروته چاپ نکرده بودند، نقد یک میلیون تومان می‌ارزید اما حیف که تمبر را مسئولان امر در اثر سهل‌انگاری و بی‌توجهی وارونه و سروته چاپ کرده‌اند و از قیمت واقعی آن کاسته‌اند.»

تمبر دیگری در آلبومش بود که دو ضلع سمت راست تمبر (افقی و عمودی) کنگره نداشت و دو ضلع دیگر صاف بود! تمبر دیگری داشت که دو ضلعش بی‌کنگره بود و دو ضلع دیگرش کنگره‌دار و آقای تمبردوست اصرار عجیبی داشت به من بقبولاند که اگر دو ضلع کنگره‌دار بی‌کنگره بود و دو ضلع بی‌کنگره، کنگره‌دار، قیمتش با جواهر کوه نور برابر بود! یک تمبر دیگر داشت که سه‌طرفش کنگره داشت و یک‌طرفش صاف و بی‌کنگره و عينا تمبر دیگری با همان رنگ و همان تصویر مقابلش چسبانده بود که یک‌طرف تمبر صاف و بی‌کنگره بود و سه‌طرف دیگرش کنگره‌دار و اختلاف قیمت این دو تمبر در آن روز حدود بیست‌وچهار ريال می‌شد، ولی خود آقای تمبردوست می‌گفت بعد از صدوپنجاه سال دیگر، به بیست‌وچهار هزار تومان هم می‌رسد، خدا را چه دیدی شاید هم درست می‌گفت.

از همه جالب‌تر تمبری بود که مناسبتش یادم نیست به خاطر چه مسئله مهمی منتشر کرده بودند، ولی قیمت واقعی و ارزش حقیقی آن برای من وقتی معلوم شد که آقای تمبردوست ذره‌بین مخصوص تمبرشناسی‌اش را آورد و من در زیر ذره‌بین متوجه اهميت قضيه شدم. سه‌طرف این تمبر صاف و بدون کنگره بود و فقط یک‌طرفش کنگره داشت که وقتی من دندانه‌های ضلع کنگره‌دار را به دستور آقای تمبردوست به‌وسیله ذره‌بین در زیر ذره‌بین شمردم شانزده‌تا بود و آقای تمبردوست با حسرت می‌گفت اگر تمبر سری بعدی با همین مشخصات منتشر بشود که یکی از تمبرهایش شانزده کنگره و نصفی داشته باشد، قیمت این تمبر دویست سال دیگر به هزار برابر قیمت فعلی‌اش می‌رسد. من که قیمت روز تمبرها دستم نبود ولی دیدم گوشه‌اش نوشته «بها پنج دينار» یعنی یک‌بیستم یک‌قران.

راستی یادم رفت بگویم که بعضی از سری‌های مثلا چهارتایی یا پنج‌تایی یا هفت‌تایی تمبرهای یادگاری آقای تمبردوست کسری داشت، یعنی از یک‌سری تمبر که مربوط به روز یادبود کرم‌خوردگی اولین دندان انسان‌های غارنشين بود، یک‌عددش کم بود و وقتی من از آقای تمبردوست علت کسری آن سری از تمبرهايش را سؤال کردم، گفت: «مخصوصا اداره پست و اداره ناشر تمبرهای یادگاری، یک‌عدد از این تمبرها را یا کمتر چاپ می‌کند یا اصلا چاپ نمی‌کند که کلکسیون ما کلکسیونرهای میلیونر ناقص بماند و اهمیت بیشتری پیدا کند و اگر یکی از ما کلکسیونرها موفق بشود آن یک‌عدد تمبر چاپ‌نشده را پیدا کند و به‌دست بیاورد قیمت کلکسیون و آلبوم‌های تمبرش سر به میلیاردها تومان می‌زند.

صحبت ما حدود سه‌- چهار ساعت طول کشید و کرک انداخت و درباره قیمت انواع و اقسام و شأن نزول و علت انتشار هریک از تمبرها صحبت کردیم و چون دیروقت شده بود من اجازه مرخصی گرفتم. وقتی می‌خواستم از خدمت آقای تمبردوست مرخص بشوم و بروم و مژده میلیونرشدنم را به اهل منزل بدهم، دم در آقای تمبردوست خیلی خودمانی پرسید: «پول همراهت داری؟» پرسیدم: «چقدر؟» گفت: «حدود پانصد تومان، اول برج تقدیم می‌کنم.» با اینکه به من مربوط نبود از یک میلیونر بپرسم این پانصد تومان را برای چه می‌خواهی، دلم طاقت نیاورد و پرسیدم، جواب داد: «پریروز یک‌سری تمبر به‌مناسبت اولین روز تأسیس دارالمجانین در دنیا منتشر شده که اگر من تا فرداصبح ساعت یازده این سری تمبر را تهیه نکنم آلبوم تمبرم ناقص می‌شود و از ارزش می‌افتد.» خودم را جمع‌وجور کردم و گفتم: «والله پانصد تومان که در حال حاضر در جیب ندارم ولی اگر با چهل- ‌پنجاه تومان کارتان راه می‌افتد، تقدیم کنم.» فکری کرد و کمی با انگشت سبابه‌اش پس کله‌اش را خاراند و گفت: «عیبی نداره... باشه... همون پنجاه تومن رو بده، بقیه‌اش طلبم!».

(از: مجموعه‌داستان «الکی‌خوش‌ها»/ با عنوان «الکی‌خوش‌ها»/ چاپ اول: انتشارات امیرکبیر، 1356)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون