• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4580 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن

روز شصت و دوم

شرمين نادري

ماسك را كه به صورت مي‌زنم، درست عين آدم فضايي‌ها از زمين كنده مي‌شوم، آدم‌ها توي اتوبوس و تاكسي در دورترين فاصله از من مي‌ايستند و پيرزني كه جايم را تعارفش كرده‌ام به جاي نشستن بسم‌الله مي‌گويد انگار جن ديده باشد.

چند بار توضيح مي‌دهم كه مريض نيستم، حتي سرما نخورده‌ام، سل و سياه‌سرفه هم ندارم، فقط نمي‌خواهم ناقل ويروسي شوم كه عين فيلم‌هاي آخر زماني دارد جهان را تكان سختي مي‌دهد و در عوض آدم‌ها بربر نگاهم مي‌كنند، جوري كه انگار مريخي‌ها را زياد دوست نداشته باشند.

براي همين هم هست كه از سر خيابان فاطمي اتوبوس پياده مي‌شوم و از كوچه و پس‌كوچه‌ها مي‌روم به سمت خيابان حافظ و بعد از آنجا به سمت لارستان مي‌پيچم. بعد همين‌طور كه در آفتاب دلچسب زمستاني سربالايي را گز مي‌كنم ماسك را زير چانه مي‌كشم و با دماغم يخ‌زده‌ام سرماي غريب تازه را مي‌بويم.

آن‌وقت اما پيرمردي كه نان تازه خريده از كنارم رد مي‌شود و مي‌گويد سرما مي‌خوري و دوستم در كتاب‌فروشي لارستان مي‌پرسد چطور نفس مي‌كشي؟

زني هم كه با كلاه بافتني و كفش روباز پشت چراغ ايستاده با ماسك بنفشش چنان لبخند آشنايي به من مي‌زند كه انگار يعني اوا تو هم از مريخ آمدي؟

زن البته كه ايراني نيست، از هرجايي كه آمده زياد عادت به سرما نداشته و كاپشن چند لايه و كفش صندل و ماسك بنفشش من را ياد فيلم‌هاي علمي- تخيلي مي‌اندازد.

مي‌گويم گودمورنينگ كه چراغ سبز مي‌شود و زن رد مي‌شود و برايم دست تكان مي‌دهد، لابد معني‌اش اين است كه اگر بخواهي خيلي رعايت كني اصلا نبايد با كسي سلام و احوال‌پرسي هم بكني.

پس مي‌گويم گودباي و از خيابان مطهري مي‌پيچم سمت ميرزاي شيرازي و سربالايي را براي خودم راه مي‌روم و به ماشين‌ها و بچه‌ها و آدم‌هايي نگاه مي‌كنم كه ماسك بنفش و آبي ندارند، شايد اگر كسي توي مترو و اتوبوس ماسك‌هاي رنگي مي‌فروخت، خيلي‌هاي ديگر هم با من به مريخ مي‌آمدند، كسي چه مي‌داند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون