• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3236 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۵ ارديبهشت

سه كارگر و سه روايت از كار روزمره

كارگران مشغول كارند

سعيد، كارگر نانوايي: ما كار سختي داريم اما انگار در نظر مردم بي‌ارزش است. خيلي‌ها نگاه از بالا به پايين به ما دارند و بايد ببينيد به خاطر دير حاضر شدن يك نان چگونه حرف مي‌زنند.
عصمت، كارگر خدمات: بايد براي كارمندان چايي ببرم و گاهي كار نظافت انجام دهم. اين در برابر نظافت منزل كه ساعت‌ مشخص نداشت و كارهاي سنگيني مثل ديوارشويي هم جزوش بود اصلا سخت نيست.
 عزيزالله، كارگر شهرداري: اگر دستم خالي نبود همين حالا بازمي‌گشتم افغانستان، هيچ كسي دوست ندارد دور از وطن باشد، دور از پدر و مادر و همسرش باشد اما آمدم كه پول جمع كنم و بايد جارو بكشم.سعيد، عصمت و عزيزالله سه نفر از ميليون‌ها كارگري هستند كه در اين كشور مشغول كارند، سه دنياي متفاوت دارند و دغدغه‌هاي مجزا

  زهرا چوپانكاره/ اسم‌شان كارگر است، يك اسم واحد اما از خانه‌ها تا خيابان‌ها، از مغازه‌هاي كوچك تا كارخانه‌هاي بزرگ همه جا هستند. يك نام كارگر است و ميليون‌ها آدم با صدها شغل مختلف. عده قابل توجهي از اين كارگران نه گذارشان به سنديكاهاي كارگري افتاده و نه از قطعنامه‌هايي كه در تجمع‌هاي روز كارگر منتشر مي‌شود خبري دارند، آنها سرشان به همان كار گرم است و تا كسي حين كار پيداي‌شان نكند، سر صحبت را باز نكند و از حال و روزشان نپرسد نه تريبوني دارند براي حرف زدن و نه مطالبات‌شان جايي درج مي‌شود. پيدا كردن‌شان ساده است، صحبت‌هاي‌شان ساده است و البته خواسته‌هاي‌شان در پول و بيمه و بازنشستگي خلاصه نمي‌شود. سه كارگر، سه شغل مختلف و دلمشغولي‌هايي جداگانه حاصل همين حال و احوال كردن‌هاي تصادفي است. بهانه‌اي براي اينكه لحظه‌اي دست از كار بكشند و از كار بگويند. يكي دم تنور، يكي پس از پايان كار آبدارخانه و يكي هم جارو به دست حاشيه خيابان.

كارگر نانوايي: احترام مي‌خواهم
سعيد 23 ساله از كار پاي تنور در زنجان به پاي تنوري در خيابان بهار شيراز تهران رسيده. چهار سال است كه هر روز و شب با آرد و خمير و هرم آتش سر و كار دارد. دو سال در شهر خودش و دو سال هم در پايتخت.
ساعت 10:30 صبح، وقت خلوت كار است و در اين خلوتي فرصت دارد كه بگويد نخستين مشكل اين شغل بي‌خوابي است: «مشكلات يكي دو تا نيست ولي مهم‌ترينش بي‌خوابي است. نانوا بايد صبح ساعت چهار بيدار شود و تا 10 شب روي پا باشد. عواقبش هم بيماري‌هايي مثل واريس است.» سعيد و سه كارگر ديگر يكسره در مغازه هستند و همه روزشان تكرار آماده كردن و پخت و فروش نان بربري است. سه كارگر ديگر تريبون را به سعيد سپرده‌اند، مي‌گويند حرف او حرف آنها هم هست. مي‌گويد كارگران ساده روزي 35 تا 40 هزار تومان حقوق مي‌گيرند، سهم شاطر كه بالاترين را دارد 50 هزار تومان است. اشاره‌اش به حقوق اندك در قبال كار دشوار پاي تنور از سحر تا شب خيلي گذراست، بيشتر ترجيح مي‌دهد در مورد وجهه اجتماعي كارش حرف بزند تا حقوق و مزايا: «ما كارمان با بركت خداست، كار باارزشي است كه البته حالا ازش راضي نيستم.» يك مشتري را راه مي‌اندازد، كمي مكث مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «برخوردها خوب نيست. ما كار سختي داريم اما انگار در نظر مردم بي‌ارزش است. خيلي‌ها نگاه از بالا به پايين به ما دارند و بايد ببينيد به خاطر دير حاضر شدن يك نان چگونه حرف مي‌زنند. باور كنيد هيچ جا اگر اين برخورد را بكنند كارشان راه نمي‌افتد اما ما با كسي بحث نمي‌كنيم». با اين وجود فشار رفتارها آنقدر براي جوان زنجاني سنگين بوده كه مي‌گويد قصدش اين است كه كمي پول جمع كند و برود سراغ كاري «آبرومندانه». آبرومندانه يعني كاري كه احترامش را نگه دارند. سعيد و همكارانش مشكلات‌شان را همين جا بين خودشان مطرح مي‌كنند، معتقدند صنف و سنديكايي اگر هم باشد كاري براي آنها نمي‌كند. برايشان روز كارگر و غير از آن هم تفاوتي ندارد: «آن هم مثل روزهاي ديگر است، روزي است كه بايد كار كنيم.»
كارگر خدمات: آنقدر كار سخت كرده‌ام كه حالا راضي‌ام
عصمت، 42 ساله اهل مشهد است. سال‌ها به قول خودش با معرفي اين و آن كار نظافت منزل انجام داده و حالا كمتر از دو سال است كه در بخش خدمات و آبدارخانه يك شركت كارتن‌سازي مشغول به كار است. با رضايت حرف مي‌زند، مي‌خندد و كمي هم دستپاچه كه قرار است به چه سوال‌هايي پاسخ دهد. هشت ساعت در روز كار مي‌كند، حقوقش را طبق قانون كار مي‌گيرد، بيمه شده و همه اينها در برابر كار دشواري كه پيش از اين داشته مايه فراغ بال است.
«راضي‌ام، كار اينجا برايم خيلي راحت است. هر كاري سختي خود را دارد اما كار شركتي تكليفش مشخص است، ساعت معين دارد، كارش هم كمتر است. بايد براي كارمندان چايي ببرم و گاهي كار نظافت انجام دهم. اين در برابر نظافت منزل كه ساعت‌ مشخص نداشت و كارهاي سنگيني مثل ديوارشويي هم جزوش بود اصلا سخت نيست.» پيش از كار در شركت خودش بوده و خودش. حقوق را صاحبان خانه تعيين مي‌كردند، كار سنگين و بدون بيمه: «حالا با بيمه كارخانه مي‌توانم بازنشسته شوم نمي‌دانم بيمه چند ساله است اما فكر كنم حوالي 55 يا 60 سالگي بازنشسته شوم.»
مي‌گويد كه حقوقش با همكاران مرد برابر است؛ حقوقي كه گاهي دير و زود مي‌شود اما از اين هم شكايتي ندارد: «كارفرما هم بنده خدا گاهي ندارد كه سر موقع بدهد.» عصمت هنوز هم گاهي براي كار به خانه‌ها مي‌رود: «نه اينكه به آن صورت مجبور باشم اما خب براي راحتي بيشتر بچه‌هايم گاهي كار نظافت منزل مي‌كنم. خودم كار را دوست دارم.» درآمد كارخانه كارتن برايش كافي است البته به گفته خودش چون شوهري دارد كه او هم مشغول به كار است: «فكر نمي‌كنم اگر كسي خودش تنها بخواهد خرج خانه را بدهد اين حقوق كفايت كند اما براي من بس است.»
كارگر شهرداري: از ناچاري افغانستان را ترك كردم
عزيزالله 20 ساله است. سه سال پيش كار روي زمين‌هاي گندم و جو را در ولايت بدخشان افغانستان رها كرده و به هواي كسب درآمد بيشتر راهي تهران شده، اجازه كار گرفته و به جاي يكي از فاميل‌هايش كه به افغانستان بازگشته است مشغول كار در شهرداري شده. ساعت 9 شب در حوالي خيابان طالقاني به همراه هم‌ولايتي‌اش اميرمحمد مشغول جارو كشيدن و تميزكردن جوي‌ها هستند.
«ما كارگرهاي 24 ساعته شهرداري هستيم. يك شيفت از ساعت دو شب تا هفت صبح، يك شيفت پيش از ظهر ساعت 9 تا 11 و بعدازظهر هم ساعت دو تا چهار كار مي‌كنيم. كار شهرداري تعطيلي ندارد هميشه سر كاريم و حقوق‌مان ماهي 500 هزار تومان است.» مي‌گويد:
 در مورد حق و حقوق كارگران چيزي نمي‌داند، از روز كارگر چيزي نشنيده: «فقط كار كردن را مي‌شناسم و حقوقي كه سر ماه مي‌گيرم.»
از نظر عزيزالله كار ايده‌آل كار ساختماني است، دو بار اين حرف را تكرار مي‌كند: «اگر مي‌شد كار ساختماني كنم خيلي خوب بود.» از آنجايي كه كارگر افغان است چندان به بيمه و بازنشستگي فكر نمي‌كند، مي‌داند كه سهمي از آنها ندارد، فقط كمي پول بيشتر مي‌خواهد. خانواده‌اش را در افغانستان گذاشته و به تهران آمده براي همين كمي پول بيشتر. سهمي از اين 500 هزار تومان ماهانه را هم مي‌فرستد براي آنها، خانواده‌اش همان‌جا هستند و با خنده مي‌گويد: «نامزدم هم افغانستان است.» و اضافه مي‌كند آمده است چون در ولايت‌شان ديگر كار نبوده، زمين‌ها محصول جو و گندم چنداني نداشتند و البته آرامش و امنيت هم در ايران بيشتر است. جوان افغان به گفته خودش 300 هزار تومان كمتر از همكاران ايراني‌اش حقوق مي‌گيرد اما چاره‌اي ندارد جز جارو زدن تا « ناني درآورد و براي خانواده‌اش بفرستد.»
هنوز خودش هم نمي‌داند كه مي‌تواند به كشورش بازگردد يا نه: « روي زمين مردم كار مي‌كردم اما ديگر كار نبود. آمدم كه پول جمع كنم، اگر دستم خالي نبود همين حالا بازمي‌گشتم افغانستان، هيچ كسي دوست ندارد دور از وطن باشد، دور از پدر و مادر و همسرش باشد اما آمدم كه پول جمع كنم و بايد جارو بكشم.»
سعيد، عصمت و عزيزالله سه نفر از ميليون‌ها كارگري هستند كه در اين كشور مشغول كارند، سه دنياي متفاوت دارند و دغدغه‌هاي مجزا. يكي احترام مي‌خواهد، آن يكي به سهمش راضي است و كارگر افغان هم دنبال پس‌اندازي كه راه بازگشتش را به بدخشان هموار كند. هيچ كدام نه تجمعات كارگري را تجربه كرده‌اند نه صنف و سنديكا را. آدم‌هاي ساده‌اي هستند كه ساده حرف مي‌زنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون