• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4722 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۹ مرداد

كتاني چيني و برهوت اخلاقي

محمد خيرآبادي

فرزند آخر يك خانواده «پرجمعيت و از لحاظ اقتصادي متوسط» بودن، اقتضائاتي دارد كه ساير جوانب زندگي را تحت تاثير قرار مي‌دهد. هنوز در سني نبودم كه بخواهم دخل و خرج خانواده را محاسبه كنم، اما مي‌فهميدم پرداخت هزينه‌هاي يك زندگي ساده و در حد رفع نيازهاي اوليه مثل خوراك و پوشاك و خرج تحصيل و ازدواج فرزندان، چه اندازه براي پدر كارمندم سخت و طاقت‌فرسا بود. وقتي كودك دبستاني بودم نه من و نه بسياري از دوستانم، توقع نداشتيم كه لباس و كفش‌مان هر سال نو شود. من و خواهرانم آخر سال مي‌نشستيم، ليست مي‌نوشتيم و حساب و كتاب مي‌كرديم كه هر كدام‌مان چه مقدار درخواست خريد شب عيد داشته باشيم. قبل از شروع سال تحصيلي اگر كفش و لباسي كه براي نوروز خريده بوديم هنوز كار راه‌انداز بود، به خريدن دفتر و مداد اكتفا مي‌كرديم. اگر با كتاني چيني (همان كفش ورزشي تخت با كفي سبز رنگ) مي‌شد هم فوتبال بازي كرد و هم به مدرسه رفت، صداي‌مان درنمي‌آمد. انگار آن نحوه زندگي، اخلاقياتي مختص به خود داشت و رفتار اغلب بچه‌ها در خانواده‌هاي متوسط و متوسط رو به پايين، با نوعي شرم و حيا و ملاحظه‌كاري عجين بود. درست همان موقع، همكلاسي‌هايي داشتم كه در طول سال حداقل دو بار نونوار مي‌شدند.
كفش‌هايي مي‌پوشيدند كه از دور مي‌شد فهميد چقدر راحت و خوش‌پا هستند و به اوركت‌هاي‌شان سوز سرمايي نفوذ نمي‌كرد. با اين حال هيچ ‌وقت فكر نكردم كه به خاطر نداشتن كفش و اوركت جنس اعلا، مجازم كمتر درس بخوانم و مي‌توانم نتايج معمولي‌تري بگيرم.
هميشه يكي از سه نفر اول كلاس از لحاظ معدل و صاحب رتبه در مسابقات هنري بودم. از اينها بالاتر هرگز احساس نكردم كه معلمان و مربيان نگاه متفاوتي به دوستان پولدارم دارند. برعكس، هميشه بخش زيادي از تجليل و تشويق معلمان معطوف به من و دوستان درسخوان و هنرمندم بود. حتي دوستان پولدارم به داشته‌هاي‌شان افتخار نمي‌كردند و دوست داشتند جاي ما باشند. اين روال تقريبا تا اواسط نوجواني ادامه داشت اما كم‌كم در مقاطع بالاتر، اتمسفر مدرسه عوض شد و با دوستاني روبه‌رو شدم كه برند كفش خود را به رخ مي‌كشيدند و از ماشين خارجي پدرشان حرف مي‌زدند. شايد بزرگ‌تر شده بوديم و چيزهايي مي‌فهميديم كه قبلا نمي‌فهميديم. شايد اوضاع اقتصادي تغيير كرده بود. از بزرگ‌ترهاي خودم كه مي‌پرسم تاييد مي‌كنند جامعه در حال تحول بود و چيزهايي مهم‌تر از استعداد و هوش و نبوغ داشت به بازار مي‌آمد. از همان ابتداي كودكي وقتي سوال «علم بهتر است يا ثروت؟» را از ما مي‌پرسيدند، با ترديد جواب مي‌داديم «علم». چون مي‌فهميديم كه ثروت هم مهم است. ولي روز به روز نه فقط بر اهميت ثروت كه بر اهميت «تظاهر به ثروتمند بودن» و «تفاخر به سرمايه‌دار بودن» افزوده شد. تا بوده ثروت و سرمايه و پول مهم بوده. اما در زمان‌هاي نه‌چندان دور، همين 30 سال پيش، آدم‌ها به مال و منال‌شان چندان مباهات نمي‌كردند.
نمي‌دانم، شايد چون سال‌ها برايش زحمت كشيده بودند و طبيعي بود كه نتيجه زحمات‌شان را ببينند و پديده پولدارهاي يك‌شبه بسيار نادر بود. شايد هم طاقت نداشتند ببينند دوست‌ و همسايه و همشهري‌شان حسرت اوركت گرم و نرم به دل داشته باشد. نمي‌دانم، فقط مي‌دانم كه جامعه ما هم يك‌شبه به اينجا نرسيده است. ما مسيري را آمده‌ايم كه از سرانجامش بي‌خبر بوديم. حالا انگشت افسوس به دهان گرفتن دردي از ما دوا نمي‌كند و غم بازگشت به گذشته سودي ندارد. اگر همين امروز در مدرسه، تشويق‌ها و تجليل‌ها خرج كسي نشود كه صرفا پدرش پولدار است و از خودش بخاري بلند نمي‌شود، محال است فرزندان‌مان به‌ خاطر داشته‌هاي ما يا داشته‌هاي خودشان در آينده به كسي فخر بفروشند. فرزند من اگر ببيند كه پدرش به خاطر نداشتن پول، نداشتن ماشين مدل بالا و نپوشيدن لباس مارك و ساعت برند، در اداره و بانك و فروشگاه، كلاهش پس معركه است، هيچ بعيد نيست زندگي‌اش را صرف مسابقه «پول در آوردن» كند.
در مسير روندهاي اجتماعي در طول تاريخ نمي‌شود دنده عقب گذاشت و به گذشته خوب و نوستالژيك بازگشت. هيچ‌كس ما را، مايي كه از جنگل عبور كرده‌ايم و به برهوت وارد شده‌ايم، مجبور نكرده با همين فرمان در دل كوير ادامه دهيم. مي‌توانيم راه ديگري انتخاب كنيم و از جنگل بعدي سر درآوريم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون