• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4744 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۶ شهريور

يادداشتي بر مجموعه داستان «لال‌ماهي» نوشته محمدرضا برابري

موهبت مرگ

پرنيان خجسته‌حال

 

مرگ به شكل مطلق در مقابل زندگي قرار ندارد و تماما بر ضد آن نيست، بلكه زندگي را خواستني‌تر مي‌كند. در واقع مرگ فرمي براي ادامه زندگي است. اين فرم به كرات در ادبيات به شكل راوي مرده مورد استفاده قرار گرفته است. راوي مرده نوعي آشنايي‌زدايي محسوب مي‌شود. اين شگرد جذابيت روايت را دوچندان مي‌كند، زيرا ويژگي بارز آن نامطمئن بودن روايت‌هايش است كه متن را نسبي و تعليق را بيشتر مي‌كند. داستان «لال‌ماهي» از مجموعه داستاني با همين عنوان از انتشارات «سيب سرخ» نوشته محمدرضا برابري، با روايت راوي‌اي مرده آغاز مي‌شود. البته بايد گفت موضوع اغلب داستان‌هاي اين مجموعه مرگ است اما داستان «لال‌ماهي» با راوي مرده‌اش اين مولفه را پررنگ‌تر كرده است.  در اين داستان «مهيار» يك راوي مرده است كه به نظر مي‌رسد طي تصادفي با موتوسيكلت جان باخته است. «چشم‌هام باز نمي‌شدند، مثل وقتي كه تو تاريكي هر چي نگاه‌نگاه مي‌كني چيزي ببيني اما نمي‌شه. موتور دمر افتاده بود و بنزين شرشر از باكش مي‌ريخت.» و در جايي ديگر: «زن با آرامش گفت چيزي مصرف كردي؟ / نمي‌دونم شايد مرده باشم/ قصد خودكشي داشتي و حالا پشيموني؟ / چرا مي‌خواستي خودتو  بكشي؟ مي‌خواستي شر ننه‌ات دامن منو بگيره؟ / پرستار گفت اثرات مواده/ چشامو بستم، كيف مي‌داد اين حال. كاش تموم نشه / نبضش نمي‌زنه/ ضربان قلبش ايستاده/شوك لازم داره/ نمي‌دونم شايد مرده باشم/ همه چي حاليمه مي‌تونم هر چي رو بخوام لمس كنم/ مرده‌ها كه نمي‌تونن از اين كارا بكنند، شايدم مي‌تونند و من خبر ندارم.» با اين توصيفات، كم و بيش مشخص مي‌شود كه راوي مرده است و زندگي‌اش را روايت مي‌كند، گويي نمرده است، يعني شگرد راوي مرده اين امكان را فراهم كرده كه مرده همچنان زنده بماند و همچنان مرده تلقي شود. او روايت مي‌كند اما روايتش ديگر آن كرختي و تكرر روايت‌هاي معمول را ندارد كه بگوييم از جنس روزمرّگي است، بلكه اين روايت با حالت نسبي بودنش ماجرايي ساده را جذاب‌تر جلوه مي‌دهد.  راوي داستان «لال‌ماهي» مي‌گويد زني به نام اعظم دارد كه در مهدكودكي كار مي‌كند: «حتما اين وقت روز سر كاره. بچه‌هاي مردم روانيش كردن، بچه‌هاي ذق‌ذقو، ديگه اعصاب واسش نذاشتن.» اعظم از همكارش زهره در مهدكودك براي مهيار مي‌گويد كه «زبونش مار داره! پسرا ديوونه‌شن. مثل ريگ بيابون واسه‌ش پول مي‌ريزن.» پس از اين تعاريف، يك روز مهيار به دنبال اعظم به مهدكودك مي‌رود:  «با اسب سفيدم رفتم دنبال اعظم. مهدكودك تعطيل بود. همه رفته بودند و فقط زهره دم در بود. / هي به ساعتش نگاه مي‌كرد و هي لباشو گاز مي‌گرفت./ منم با رخش رستم، جلوش پارك كردم. سرتاپاشو ورانداز كردم/ اگه جايي مي‌ري برسونمت؟ / گفتم بريم جيگر بزنيم/ گفتم بريم سر سبك كنيم؟ گفت بريم.» از اين نوع رابطه اعظم باخبر مي‌شود: «اعظم فكر مي‌كرد دوستش برام تور پهن كرده و نمي‌دونست خودم سريش شده بودم و مثل زگيل بهش چسبيده بودم.» مي‌گفت: «كاري كردي از هر چي رفيق حالم بد مي‌شه.»  ماجراي داستان «لال‌ماهي» همين است و همين چيز ساده با انتخاب يك راوي نامطمئن مرده جذابيتش را براي خواننده افزون مي‌كند. در پس اين داستان يك ماجراي فرعي ديگر هم داريم كه آن داستان در پس‌زمينه اثر جا خوش كرده است. ماجراي هندوستان و زن اثيري. «در باز مي‌شه، پرده كنار مي‌ره، پرده فيروزه‌اي قد دريا شده. زني از پشت پرده بيرون مي‌آد. انگار از بهشت بيرون جهيده، خال قرمزي وسط ابروهاش گير كرده، گيسوان سياهش تو باد تكون مي‌خوره. نفسش بوي مه مي‌ده، بوي بنفشه آفريقايي. مي‌گه بيدار شدي آكا، به هندوستان خوش آمديد.»  روايت دوم دقيقا از لحظه شروع مرگ و در حال احتضار بودن راوي اين داستان آغاز مي‌شود. در واقع همان‌طور كه خود راوي در پايان مي‌گويد: «تا كجا بايد مسافر باشم؟» اين سفر يعني ادامه زيست، يعني همان طلبيدن زندگي. راوي در هذيان و توهم وارد هندوستان مي‌شود اما اين توهم و هذيان از جانب ما نامگذاري مي‌شود، يعني ما علتش را مصرف مواد يا هذيانات دم مرگ مي‌ناميم. در صورتي كه براي خود راوي ادامه زيستن است. ادامه زندگي‌اش اين‌بار در هندوستان است. مساله تناسخ نيست، سفر هم نيست. اگر اسمش را بگذاريم  «كشيده شدن» شايد درست‌تر باشد. يعني در مقطعي، مرگ فرم زندگي و زيست در فضاي «الف» را عوض مي‌كند و مرده را به فضاي «ب» زندگي مي‌كشاند. اين همان موهبت مرگ است كه با خود امكاناتي دارد. نويسنده‌ «لال‌ماهي» از اين امكان استفاده و متنش را از كرختي خارج مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون