• 1404 چهارشنبه 28 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3248 -
  • 1394 چهارشنبه 30 ارديبهشت

پسرك فال‌فروش

نگار مفيد

داستان كامي براي تعداد زيادي از آدم‌ها آشناست. همان‌هايي كه دوروبر خيابان ايرانشهر زياد مي‌پلكند و خانه هنرمندان پاتوق هميشگي‌شان است. كامي، پسرك فال‌فروشي است كه آن دوروبرها زياد آفتابي مي‌شود. پسرك 9 ساله‌اي كه نزديك به 4-3 سال است فال مي‌فروشد و تا ديروقت بيرون از خانه در حال بازيگوشي و فروش فال‌هاي حافظ است. اما چرا كامي اينقدر دلنشين‌تر از ديگر بچه‌هاي فال‌فروش شده و مي‌تواند تبديل به داستاني از داستان‌هاي ما شود؟ به اين خاطر كه خوش سروزبان است و معمولا گدايي توي كارش نيست. دوروبرت نمي‌پلكد كه مجبورت كند فال بخري. مي‌آيد و شروع به حرف زدن مي‌كند. اگر توي كافه‌اي آن حوالي ببيني‌اش، احتمالا سر يكي از ميزها نشسته و درباره تازه‌ترين برنامه موبايل صحبت مي‌كند. بهت تذكر مي‌دهد كه گوشي‌ات دارد خراب مي‌شود و بايد بروي يك عدد تازه‌اش را بخري. اگر در محوطه ايرانشهر او را ببيني، احتمالا آن جلو ايستاده و به تو مي‌گويد: « نمايشش چطور بود؟» و انتظار دارد به او جواب بدهي كه دقيقا در تئاتري كه ديده‌اي چه گذشته و سوال دومش اين است كه «يعني خنده‌دار نبود؟» اگر هم كه نمايشي كودكانه در آن سالن اجرا شود، آنقدر اين پا و آن پا مي‌كند تا دعوتش كني به ديدن نمايش. آنچه درباره كامي هيجان‌انگيز است، مدل ارتباط برقرار كردنش با آدم‌هاست. مي‌آيد و شروع به صحبت مي‌كند. اگر دسته فال‌هاي كاغذي را توي دستش نبيني، احتمالا باورت نمي‌شود يكي از كودكان كار است كه مدام در حال رفت و آمدند و «تو رو خدا» و «تو رو قرآن» راه مي‌اندازند تا ازشان فال بخري. مثل يك بچه بزرگ‌شده در ناف بازار، به محض اينكه پول را به دستش مي‌دهي، شروع مي‌كند به چرخ زدن توي جيب‌هايش تا بقيه پول را به تو بدهد. اگر هم پولي بيشتر به او بدهي، كمي اين پا و آن پا مي‌كند تا بهش اصرار كني كه ايرادي ندارد. مدل رفتارش، مثل آدم‌بزرگ‌هايي است كه در محوطه خانه هنرمندان ديده. شب به شب هم سوار مترو مي‌شود و مي‌رود خانه‌شان. اگر به او بگويي بيا تا مترو برسانمت، لبخند مي‌زند، تشكر مي‌كند و سوار ماشين كه مي‌شود، بهت مي‌گويد: « خيلي وقته كه پرايد داري؟ چرا ماشينت رو عوض نمي‌كني؟»امروز همين‌طور بي‌هوا يادش افتادم. فكر كنم اين روزها مجبور است امتحان هم بدهد. نگفته بودم؟ صبح‌ها مدرسه‌اش را مي‌رود، درس مي‌خواند، ذوق مي‌كند از اينكه درباره درس و مشق‌هايش از او سوال كني. اما خب شب به شب بايد تعداد مشخصي فال بفروشد و آخر سر هم پولي كه درآورده ببرد خانه و بدهد دست پدرش. اگر فال‌ها را نفروشد، مي‌شود يكي از همان كودكان كار كه شب به شب كتك مي‌خورند و سر گرسنه زمين مي‌گذارند. اما اگر فال‌ها را بفروشد، مي‌تواند به روند كودكانه زندگي‌اش ادامه دهد. تا دوباره فردا ظهر از مدرسه برگردد، ناهاري بخورد و بيايد خانه هنرمندان. بي‌آنكه كسي دنبالش بگردد يا مراقبش باشد. فال‌ها را بفروشد، سوار مترو شود و به خانه برگردد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون