• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4784 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۸ آبان

گفت‌وگو با كيهان خانجاني درباره مجموعه داستان «عشق‌نامه ايراني»

عشق، نقطه تلاقي آزادي و تاريخ

اسماعيل سالاري

يهان خانجاني حالا ديگر سه دهه است كه مي‌نويسد. در اين سال‌ها كارهاي زيادي كرده. «كانون داستان چهارشنبه رشت» به دبيري او، تنديس پنجمين دوسالانه «داستان كوتاه نارنج» را به عنوان بهترين جلسات داستان دريافت كرد. چاپ رمان‌ها و داستان‌هايي كه با ناشران معتبر ايران منتشر شده‌اند و گاهي برنده يا نامزد جوايز ادبي هم بوده‌اند، از دستاوردهاي كانون داستان چهارشنبه است. خانجاني در مقام نويسنده‌، سواي از رمان تحسين شده «بند محكومين» در هر يك از مجموعه داستان‌هايش نيز پيشنهاد و ايده‌اي جديد را پيش كشيده است. در «سپيدرود زير سي ‌وسه پل» كه مورد تقدير جايزه ادبي مهرگان هم قرار گرفت، پلي زده است بين رشت و اصفهان. در «يحياي زاينده‌رود» كه برنده اول جايزه داستان مازندران شد، 30 سال انواع مرگ را به تصوير كشيده است. مجموعه «عشق‌نامه‌ ايراني» با تيراژ يكهزار نسخه در نشر چشمه بلافاصله به چاپ دوم رسيد. گفت‌وگويي كه مي‌خوانيد به اين كتاب اختصاص دارد.

 

در مجموعه داستان اول‌تان «سپيدرود زير سي‌وسه پل» سراغ فضاهاي بومي گيلان رفته بوديد، در «عشق‌نامه ايراني» انگار پروژه‌تان كامل شد، فضاهاي بومي منتشر در ايران.

وقتي درباره رشت صحبت مي‌كنيم، خاصه رشتِ تا پايان جنگ، از شهري حرف مي‌زنيم كه نماي دورِ بسياري از پنجره‌هاي خانه‌هايش شاليزار بوده، نه فقط در حاشيه‌ها، بلكه حتي در دل شهر. بنابراين براي يك گيلاني، فضاي شهري و روستايي درهم‌تنيده است، شهرسازي ما هيچ ربطي به مثلا آبادان يا فولادشهر ندارد. مشكل داستان‌نويسي ما در بومي‌نويسي چه بوده؟ نويسندگان ما غالبا زلف گره نمي‌زدند بين سوژه‌هاي‌شان با امر خاورميانه. ما هيچ چيزي در ادبيات ايران براي منطقه‌اي شدن كم نداشتيم و نداريم. نگاه كنيد، بزرگ‌ترين بخش ادبيات‌ِ منطقه را چه كساني تشكيل مي‌دهند؟ عرب‌ها، تُرك‌ها، كردها و افغان‌ها. خب هر چهارتا‌ي اين‌ اقوام در ايران هستند، اما چرا ادبيات ما منطقه‌اي نمي‌شود؟ جداي از بحث تحريمِ فرهنگي آثار درخشان فارسي، ادبيات ما بيش از آنكه بومي و شهري نگاه كند، بايد شيوه زلف گره‌زدن داستانش را با «امر كل» ياد بگيرد، وگرنه شاليزار، جنگل، يوكناپاتافا، ماكاندو و... نه حُسن‌اند و نه عيب، ويژگي‌اند. ذاتِ انديشيدگي بسياري از داستان‌هاي ما محدود به يك استان يا نهايتا كشور است و فراتر نمي‌رود، پس مغز نويسنده و مغز داستان بومي است. ‌وگرنه جغرافيا، به‌هيچ‌وجه محدوديت نمي‌آورد. مثالي بزنم: مُردن يك گاو در يك روستاي دورافتاده كاملا طبيعي است، اما از همين اتفاق ساده، غلامحسين ساعدي در روستاي بيل در نزديكي تبريز، داستاني مي‌نويسد كه گره مي‌خورد به امر كل، چون در آن داستان امري زيبايي‌شناسانه خلق كرده، وگرنه خودِ سوژه كه چيز عجيبي نيست. بله، خلاف‌آمدِ موج‌هاي شتابزده در اين سال‌ها حركت كرده‌ام و نوشته‌ام. زماني كه همه پست‌مدرن شده بودند، «سپيدرود زير سي‌وسه پل» را ‌نوشتم. در دوراني كه همه از آپارتمان مي‌نوشتند، در «بند محكومين» از زندان نوشتم. اگر همه رو آورده بودند به عشق‌هاي تثليثي، مرگ‌هاي «يحياي زاينده‌رود» را نوشتم. و امروزه كه بخش عمده‌اي از ادبيات ما شده شهري و ژانري، در «عشق‌نامه ايراني» سراغ اقوام مختلف و نقطه پيوندشان با امر كلِ ايران و منطقه رفته‌ام. بدم نمي‌آيد هميشه يك گُله جايي بيرون از جاهاي شلوغ براي خودم و داستان‌هايم پيدا كنم.

كلمه «عشق» در كتاب‌هاي‌تان از جمله «بند محكومين» و «عشق‌نامه ايراني» نقش پررنگي ايفا مي‌كند، با اينكه مضمون اصلي برخي از اين داستان‌ها عشق به‌معناي عام نيست. در مجموعه داستان «يحياي زاينده‌رود» مرگ مضمون مشترك آثار بود و در «عشق‌نامه ايراني» عشق. سير رسيدن از مرگ به عشق چگونه رخ داد؟

در «عشق‌نامه ايراني» هم مانند «يحياي زاينده‌رود» مرگ هست، اما داستان‌ها نهايتا بر عشق تا مي‌خورند، عشق هم از سوژه‌هاي سرمدي انسان است. تمرد انسان از خداوند به‌خاطر عشق است و بخشي از متون قدسي ما عاشقانه است. زيباترين قصه قرآن كه به آن احسن‌القصص مي‌گويند، يك تثليث عشقي است؛ قياس بكنيد آن تثليث را، با آن فراز و فرودها و گره‌افكني‌هاي شاهكارش، با اين داستان‌هاي مثلث عشقي امروز! بزرگ‌ترين منظومه‌هاي ما عاشقانه‌اند، ويس و رامين، خسرو و شيرين، ليلي و مجنون و... جالب اينكه در شعر سياسي، «شبانه‌»هاي شاملو، زيباترين‌شان لحظه‌اي است كه امر اجتماعي و آزادي و انسان، بر عشق تا مي‌خورند. فروغ هم مي‌گويد كه ريشه همه دردها از عشق است. حتي وقتي به عرفان هم مي‌رسيم، در مولوي و عطار، باز پاي عشق در ميان است. بنابراين پشتوانه خوبي داريم، فقط موضوع بر سر اداي شكل عشق در دنياي مدرن است. سعي‌ام در «عشق‌نامه ايراني» بر اين بوده تا وضعيت‌هاي مختلفي را كه در اين كشور پهناور داريم، روي امر عشق تا بزنم.

با توجه به گستردگي جغرافيايي اين كتاب، داستان‌ها تا چه اندازه به تجربه زيستي شما و پرسه‌زني در سفر ارتباط دارد؟

شنيده‌ام ارنست همينگوي بيماري «شورِ گريز» داشت، به گمانم من هم دچارش هستم! اولين سفرم در نوجواني با بچه‌محل‌هايم در پارك نيكمرامِ رشت، با وانتي بود كه توسط دوستم از پدرش دزديده شده بود، بدون گواهينامه رفتيم تهران، زير ميدان آزادي عكس گرفتيم و برگشتيم رشت! سفر دومم زماني بود كه شاعر محبوبم، مهدي اخوان ثالث از دنيا رفت و رفتم توس سرِ خاكش. هميشه حالِ سفر با من بوده و هست. شيفته تاريخم، البته اگر تجريدي نباشد، تبلور يافته باشد در مكان، پوشاك، خوراك، ترانه‌ها و... به‌خاطر همين علاقه بوده كه الان به‌راحتي متوجه لُري مي‌شوم، آرشيو خوبي از موسيقي فولكلور ايران و جهان دارم. البته راستش را بخواهيد، وظيفه داستان نمي‌دانم كه از فرهنگ‌ها و فولكلورها پاسداري كند، پس مردم‌شناسي و جامعه‌شناسي كارشان چيست؟ اما يك چيزي را مي‌دانم، وظيفه داستان به وجود آوردن امر زيبايي‌شناسانه‌‌ا‌ست، اگر امر زيبا را محل تلاقي آزادي و تاريخ بدانيم، ممكن است اين تلاقي در يك رقص بومي متبلور ‌شود، در يك عشق.

با اينكه هر كدام از داستان‌هاي «عشق‌نامه ايراني» قائم به‌ذاتند، داراي نظم و ويژگي‌هاي مشترك نيز هستند. چينش داستان‌ها بر چه اساس بوده است؟

داستان‌ها در زمان مشخصي نوشته نشده‌اند، در دوره‌هاي مختلف نوشتم‌شان، براي كنار هم قرار گرفتن، برخي را بازنويسي كردم. زماني كه به ميانه‌هاي گردآوري اين مجموعه رسيدم، به ناگاه متوجه شدم كه اتفاقا اين پروژه را قبل از من نويسنده‌اي كار كرده، اما به صورت داستان‌هاي منفرد در كتاب‌هاي مختلف، صادق هدايت؛ به مازندران رفت «زني كه مردش را گم كرد» را نوشت، به اصفهان رفت «اصفهان نصف جهان» را نوشت، به شيراز رفت «داش آكل» را نوشت، همين‌طور ورامين، كرج و... هر جايي پا گذاشت، داستاني نوشت با گويش، آيين‌ها، شخصيت‌ها و پوشاك آن خطه و من در نيمه راه، دقيقا زماني كه فكر مي‌كردم چنين كاري پيش‌تر نشده، هدايت را به‌ياد آوردم، از اين نظر است كه او هيچ‌وقت تمام نمي‌شود، هميشه چيزي براي كشف باقي مي‌گذارد. درباره هر كاري ايده‌اي داشته انگار. در اغلب اين داستان‌ها هم به نوعي امر عشق وجود دارد، فقط مجزاست. در مورد ترانه‌ها هم مي‌دانيد كه هدايت چقدر كار كرده.

بيشتر داستان‌ها در سه بخش شمالي، غربي و جنوبي ايران مي‌گذرند، چرا بعضي استان‌ها در اين مجموعه غايبند؟

از استان‌هايي كه شناخت عميقي از آنها نداشتم، ننوشتم؛ ازجمله آذربايجان شرقي و سيستان و بلوچستان. اما درباره فارس و خراسان و بوشهر داستان نوشتم. خراسان حذف شد و مابقي ماند براي مجالي ديگر.

در «يحياي زاينده‌رود» مرگ بر مساله‌هاي ديگر «تا» مي‌خورد، در «عشق‌نامه ايراني» عشق بر چه مساله‌هايي «تا» مي‌خورد؟

ماجراي «تا» خوردن در ادبيات، ماجرايي صرفا فرمي، ساختاري و تكنيكي نيست، يك كارِ بزرگ است. در داستان يوسف و زليخا برادركشي، قدرت، تثليث عشقي و... هم وجود دارد. اما قبول كنيم داستان‌هايي داريم كه عاشقانه‌ است و روي چيزي هم تا نخورده، اين داستان‌ها خلاق نيست، داستانِ خلاقه حتما بر چيزهاي ديگري به غير از ايده كلي‌اش تا مي‌خورد. در يك‌كلام، داستان مدرن حتما خلاقه ا‌ست. در داستان‌هاي اين كتاب كوشيدم همين‌طور باشد. عشق بر خرافه، زندان، سياست، طبقات و... تا بخورد. متن ادبي بايد قائم به ذات باشد، داستان موظف نيست از مردم‌شناسي يا هر مساله علوم انساني ديگري استفاده كند، گرچه آنها مي‌توانند از زيرلايه‌هاي داستان باشند.

تاريخ، چه امكاني براي نوشتن‌ به شما مي‌دهد؟ در اين مجموعه، لحظات بحراني تاريخ معاصر نيز روايت مي‌شود.

اول اينكه اين «محتوا» كه همه مي‌گويند، چيزي نيست جز تاريخ. امكان ندارد شما به شكل عميقي به اشياي دور و بر نگاه كنيد و تاريخ احضار نشود. بنابراين محتوا همان تاريخ است، اما چه امكاني در نوشتن به ما مي‌دهد؟ به قول مارشال برمن در تجربه مدرنيته، ما بايد رو به جلو بدويم، اما با سري رو به عقب، اين خيلي مهم است. ديگر اينكه از قرار معلوم، مي‌شود به تاريخ اين كشور در خيلي از برهه‌ها مدوّر نگاه كرد؛ مثلا عكس‌برگردان همين امروز در شيعه سلطاني صفويه، فروپاشي اقتصادي قاجار، مشروطه، سال بيست، كودتا، انقلاب و... اينها بحث‌هاي محتوايي است. بحث‌ ديگر زيبايي‌شناسانه است. ديديم همين آشنايي با نثر كهن، بر داستان‌هاي گلشيري چه تاثير عميقي گذاشت. استفاده از تاريخ، امكانات زيبايي‌شناسانه زباني هم مي‌آورد. ما شايد به لحاظ فرم و ساختار و تكنيك جلو آمده باشيم، ولي يادمان باشد، لزوما در زمان جلو آمدن، پيشرفت نيست؛ از همين نظر هنوز حيران يونان باستانيم. نويسنده هوشمند خودش را از «امكان»ها محروم نمي‌كند، تاريخ امكان‌هاي زيادي دارد.

بين سه مجموعه‌ داستاني كه چاپ كرده‌ايد، كدام‌يك را موفق‌تر مي‌دانيد؟

فكر مي‌كنم در هر مجموعه دو سه تا داستان كوتاه خوب دارم. و اگر اين ادعايم درست باشد، كلاهم را تا هفت آسمان مي‌اندازم هوا. چون مي‌دانم در ايران داستان‌هاي كوتاه زيادي در حد كيفيت جهاني نوشته شده است و همين ادعاي كوچكم، سخت گزاف است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون