• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4827 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۸ دي

پارك ملي بمو محل تاخت و تاز شكارچيان

ديدار در دود و آتش

بهمن ايزدي

از هوشنگ صحبت كردن سخت است. در دنيايي كه آدم‌هاي اثرگذار گاه در ديدگاه‌هاي‌شان دچار بستگي مي‌شوند و نظر و روش ديگري را برنمي‌تابند، هوشنگ يكي از استثناهاست. او متواضعانه در كنار دانشجويانش مي‌نشيند،گوش مي‌دهد و ابايي ندارد كه بگويد از آنها آموخته است.  هوشنگ هميشه در حال ياد گرفتن و انباشتن اندوخته‌هاي علمي است تا بتواند پرتوان‌تر و پوياتر در مسير زندگي‌اش پيش برود. آشنايي من با هوشنگ به اوايل انقلاب بازمي‌گردد. در دوره‌اي كه همه ‌چيز درهم آميخته و وضعيت نامشخص بود، پايبندي به قوانين از بين رفته و هر كسي گمان مي‌كرد هر كاري دلش مي‌خواهد مي‌تواند انجام دهد. پيش از انقلاب يكي از آسيب‌ها و اشكالات سازمان حفاظت محيط‌زيست به ‌رغم تلاش‌هاي اسكندر فيروز، هوشنگ  ضيايي و بيژن  فرهنگ دره‌شوري تاكيد بر حفاظت فيزيكي بود كه البته تاكنون نيز ادامه  دارد. به اين ترتيب بسياري از مردم نمي‌دانستند هدف سازمان حفاظت محيط‌زيست نوپا چه بود، آنها متوجه نبودند مكانيسم‌هاي حفاظت از مناطق چهارگانه در واقع مسيري بود كه سلامت زيست‌مندان را در جاي‌جاي ايران تامين كند در مقابل مردم محلي حفاظت را در راستاي منافع يك گروه خاص ديده و از آنها تحت عنوان قرق شاهي نام مي‌بردند.  چنين طرز تفكري باعث شد با فروپاشي پهلوي و در خلأ قانوني شكل گرفته در سال‌هاي ابتدايي انقلاب افراد سودجو با اسلحه‌هايي كه در جريان انقلاب به دست‌شان افتاده بود در قالب گروه به سمت مناطق حركت كرده و تنوع زيستي ما را هدف قرار دهند. اين گروه‌ها برنامه‌هاي شكار در سطح گسترده داشتند و حتي تلاش كردند خاك اين مناطق را تصرف كنند.  پارك ملي بمو يكي از اين مناطقي بود كه از اين موضوع مصون نماند. درآن دوره من و گروهي از دوستان كوهنوردم كارهاي جمعي اجتماعي مثل كمك به عشاير، درختكاري و... انجام مي‌داديم. گرچه  داراي تشكل يا سازمان مردم نهادي نبوديم اما اين‌طور نبود كه چنين كارهايي هم براي‌مان تفريح باشد. براي من حفظ تنوع زيستي اهميت داشت و دوربين عكاسي هم محرك خوبي بود تا سوژه‌هايم را دنبال كنم. پارك ملي بمو در شرايطي بود كه شكارچيان از استان‌هايي مثل خوزستان، اصفهان، يزد، كهگيلويه‌ وبويراحمد و البته خود فارس با ماشين و اسلحه مي‌آمدند و شروع به كشتار حيات وحش مي‌كردند. 
براي حفاظت از حيات وحش منطقه گروه ما چند ماشين به همراه كنسرو و نان و اسلحه تهيه كرده و روزي به سمت پارك راه افتاديم. برنامه اين بود كه در تنگه سعدي كه نزديك‌ترين پاسگاه به شهر شيراز است با مسوولان هماهنگ كنيم و با آنها همراه شويم. پاسگاه ويرانه‌اي بود و كسي در آن نبود بنابراين به سمت گردنه آب باريك رفتيم آنجا هم شكارباني حضور نداشت. هوا گرگ و ميش بود كه تصميم گرفتيم به سمت پاسگاه مركزي كه پشت پالايشگاه شيراز بود برويم.  از دور دود سياهي به چشم مي‌خورد. نزديك‌تر كه شديم ديديم هم پاسگاه و هم خودرو شكاربانان در حال سوختن است. در حال صحبت بوديم كه چه كنيم، ديديم از مسيل حوالي پاسگاه كسي بالا مي‌آيد. من اين طرف دود بودم و او آن طرف دود. از دور ديدم لباس شكارباني دارد.گفتم ما براي خرابكاري نيامده‌ايم بلكه مي‌خواهيم  به حفاظت كمك كنيم فقط نخواستيم بدون هماهنگي باشد، از هيچ چيزي واهمه نداريم و تفنگ و فشنگ و غذا هم داريم. او جلوتر آمد و خودش را معرفي كرد. اسم هوشنگ خان را به عنوان مديركل استان فارس شنيده بودم، همه از او به نيكي از او ياد مي‌كردند ولي اين فرصت را نداشتم كه از نزديك او را ببينم. از ديدنش خيلي خوشحال شديم  و گفتيم در خدمت  او هستيم. سوال كردم شكاربانان و مسوولان كجا هستند؟ گفت آن‌ قدر احساس ناامني مي‌كردند كه از ترس اينكه جان‌شان را از دست بدهند، پارك را ترك كرده و به خانه‌هاي‌شان رفتند.گفتم شما  چه مي‌كنيد؟ گفت اينجا بودم كه شكارچي‌ها  حمله كردند، مخفي شدم شما هم كه آمديد با شك و گمان جلو آمدم. با هم يك  برنامه‌ريزي كرديم مبني بر اينكه شكاربانان بايد به محل كارشان بيايند يا اخراج شوند كه خوشبختانه اكثرا برگشتند. علاوه بر آن در صحبتي كه هوشنگ‌ خان داشتيم،گفتيم ما مي‌ايسيتيم و از پارك و محدوده پارك مراقبت ويژه مي‌كنيم و در برابر غاصبان مي‌ايستيم و او هم گفت من اگر جانم را از دست بدهم در گوشه‌اي از همين پارك ملي بمو مرا به خاك بسپاريد. چنين بود كه ما بين دود و آتش با هوشنگ خان عزيز آشنا شديم. پس از اين قول و قرار ما چند سالي براي حفاظت از پارك تلاش كرديم. خوشبختانه وضعيت حيات وحش رو به   بهبود گذاشت، من هم به جاي تفنگ دوربين دست گرفتم، پس از چندي هم به جاي دوربين تلاش كردم به دل جامعه بروم و ببينم شكارچيان چه مي‌گويند و چطور مي‌شود اين تقابل‌ها را كاهش داد.  به نظر من مولفه‌اي كه درباره هوشنگ مثال زدني است عشق او به اين سرزمين است، عشقي كه همراه با شناخت، معرفت و آگاهي است. وقتي او از پارك ملي بمو رفت بي‌مهري‌هاي زيادي به او شد، يك ‌سري كه علم و تجربه نداشتند و نمي‌خواستند نيرويي كه به لحاظ علمي و عملي از آنها بالاتر است در كرسي تصميم‌گيري جايي داشته باشد او را به ماكو تبعيد كردند. هوشنگ دست برنداشت و در تبعيد كنج  عزلت ننشست. همانجا كار كرد، غاري را كشف كرد و مناطق تحت مديريتش را ارتقا داد. در همان دوران تبعيد بود كه كتاب راهنماي پستانداران ايران را تدوين كرد. او عاشق ايران و انديشه‌اش اين بود كه اگر اين كار را رها كنم، طبيعت بي‌پناه مي‌شود. بگذار به اندازه كف دست من پناه دو گياه باشد. من اگر اينجا را خالي كنم ديگر به درد نمي‌خورم بنابراين اگر او را از در بيرون مي‌كردند از پنجره مي‌آمد. از پنجره  بيرون مي‌كردند از جاي ديگري مي‌آمد. عشق و شناخت و آرمانش به بهبود طبيعت ايران موجب شد تالمات را تا به اكنون به جان بخرد. شوخي نيست كه از نيم قرن تلاش علمي و عملي در حوزه محيط‌زيست حرف بزنيم. هوشنگ نيم ‌قرن كار كرده است.كوله‌پشتي او پر از عشق، معرفت و مهر است. هوشنگ يك برند است. او در درجه‌اي  قرار گرفته كه اگر از او دور شويم، بزرگ‌ترين جفا را در حق خودمان و طبيعت و محيط‌زيست ايران كرده‌ايم.  ما بايد از لحظه لحظه عمر او كه اميدوارم ساليان سال مستدام باشد  و از تاثير وجود پرمحبت او بهره بريم. بايد سعي كنيم از تجربه‌هايش او فارغ از نگاه ايده‌آليستي بلكه  منطبق با واقعيت  موجود استفاده كنيم تا اين طبيعت محتضرمان را نجات داده و از بحران در خاك و آب و تنوع زيستي بيرون بياييم.  من تولد و زادروز هوشنگ عزيز را به همه تبريك مي‌گويم. به كساني كه دل در گرو آباداني اين كشور بسته‌اند و آرزو مي‌كنم سايه هوشنگ  ضيايي عزيز ساليان سال بر سرمان  باشد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون