• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4853 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۱ بهمن

گفت‌وگو با ابوالقاسم عتيقه‌چي، نقاش

دِين خودم را به مولانا ادا كردم

پرويز براتي

 

در شمالي‌ترين نقطه تهران، در مجاورت كوهِ بلند، ديدار با نقاشي ميسر شد كه چند صباحي است سكوت پيشه كرده است. يكي از روزهاي دي‌ماه كه هيولاي آلودگي، در حال بلعيدن تهران تا اقصي‌ترين نقاط شمالش بود، مقابل او نشستم با فاصله‌اي دو متري؛ در حالي كه هر دو ماسك به دهان داشتيم و از قبل تصميم گرفته بوديم در كوتاه‌ترين زمانِ ممكن گفت‌وگو را به سرانجام برسانيم. رفته بودم تا از حال و روزِ ديروز و امروز ابوالقاسم عتيقه‌‌‌چي (ابول) بدانم؛ نقاشي كه كمتر نمايش مي‌دهد، هر چند پركار است و اين روزها مشغول خلق تابلوهايي بزرگ از صحنه‌هاي شاهنامه. عتيقه‌چي متولد 1327 در تهران است. او از شش‌سالگي به واسطه دوستي پدرش با حسين بهزاد با هنر نقاشي آشنا شد. در دوازده سالگي براي ادامه تحصيل به پانسيوني در سوييس فرستاده شد. در پانزده سالگي براي ادامه تحصيل به كالجي در انگلستان رفت. سال 1347 خورشيدي ديپلم هنر را از دانشگاه آكسفورد انگلستان اخذ كرد. سال 1350 خورشيدي در 23 سالگي پس از اتمام رشته مهندسي هواپيما از انگلستان به ايران بازگشت. در سال 1357 براي تحصيل در رشته نقاشي به امريكا و انگلستان و فرانسه رفت. نام او در فهرست هنرمندان سرشناس كتاب «آكون» (Akoun: La Cote des Peintres) درج شده است. گفت‌وگويم را با او، در ادامه مي‌خوانيد.


 

با نگاه به دوره‌هاي كاري شما، شاهد تنوع تجربيات هنري‌تان هستيم؛ همان‌طور كه خودتان زندگي هنري‌تان را به هشت دوره تقسيم كرده‌ايد. دليل اين تنوع تجربيات چه بوده، آزمون و خطا؟

من از همان ابتدا در پي تناسبات بودم، از اين رو تابلوهايي چهارگوش طراحي كردم كه شبيه گبه بود و داخل هر مربعي كه داخل اين تابلوها بود، يك مربع ديگري قرار داشت كه داخل آن مربع هم يك يا دو مربع ديگر بود. تمام اينها بايد با هم تناسب مي‌داشتند. تناسب مربع بزرگ نسبت به مربع كوچك بايد دقيق مي‌بود و مربع كوچك هم نسبت به آن مربعي كه داخلش است. اين يك دوره از كارم بود كه در آن تناسبات را به دست آوردم.

اين در واقع همان اضافه كردن فرم‌هاي كوچك در داخل حروفِ خيلي بزرگِ نستعليق است كه نوآوري شما در نقاشيخط به حساب مي‌آيد؟

بله، با اين مربع‌هاي كوچك و بزرگ من ياد گرفتم كه تناسبات چيست و تمرين زياد كردم. اما در كنار خطاطي، من دوره هنر فيگوراتيو را قبل از اينكه به خارج بروم در ايران شروع كردم. به فرانسه كه رفتم هنر فيگوراتيو را جدي‌تر ادامه دادم. چند تا نمايشگاه هم در فرانسه گذاشتم كه البته فروش چنداني نداشتم. بعد قدري جدي‌تر شدم. هميشه از پيكاسو تاثير مي‌گرفتم و البته به گوگن هم علاقه داشتم و رنگ‌هاي گوگن خيلي برايم جذاب بود. چند كار امپرسيونيستي هم كشيدم كه آنها را در شهر .... فروختم. يكي از آنها را شهرداري اين شهر از من خريداري كرد.

چطور به خط گرايش پيدا كرديد؟

يادم هست به تجريش مي‌رفتم و از خوشنويسي كه آنجا مشغول كار بود، مي‌خواستم خطي را برايم بنويسد. بعد آن خط را تذهيب مي‌كردم. مدتي بعد شروع كردم بعضي خطوط را نوشتن. آن زمان آشنايي با نستعليق و ثلث و كوفي نداشتم. رفته رفته مشق كردم و كتاب خريدم و خواندم. از روي آن كتاب‌ها حركت قلم را تجسم مي‌كردم. من علاقه‌اي به كلاس رفتن نداشتم، دوست داشتم اصول خودم را پياده كنم. كلاس، من را در مسيري قرار مي‌داد كه مانع تنوع طلبي‌ام مي‌شد و باعث مي‌شد به اصول پايبند باشم. در حالي كه در كارهايم زيبايي برايم مهم بود. دوره ديگر، سمفوني نقاشي نام داشت كه شما رنگ را مي‌ريزيد روي بوم و با تكان دادن بوم، آن را به آنجا كه مي‌خواهيد مي‌بريد. اين رنگ ريختن ادامه مي‌يابد تا چند لايه روي بوم تشكيل شود.

شبيه كار جكسون پولاك...

دقيقا. جكسون پولاك اين كار را مي‌كرد؛ با اين تفاوت كه بوم را نمي‌چرخانيد. بوم را روي زمين مي‌گذاشت و رنگ را روي آن مي‌ريخت. من اين كار را نمي‌كردم. رنگ را رقيق مي‌كردم و روي بوم مي‌ريختم و بعد سعي مي‌كردم اين رنگ را روي بوم حركت بدهم تا آنجا كه مي‌خواهم برود. چند لايه رنگ سبز، سفيد و قرمز. اين يك دوره ديگر كارم بود. البته اين كار مستلزم در نظر گرفتن تناسبات بود. چون رنگ در نقاشي خيلي مهم است. رنگي كه در نقاشي انتخاب مي‌كنيد بايد سنجيده و به اندازه باشد. يك دوره ديگر از كارهايم به نقاشي‌هاي پشت شيشه اختصاص دارد كه با تك رنگ زرد روي شيشه كار مي‌كنم؛ شيشه‎هايي كه با فاصله روي مقوا چسبانده شده‌اند. نورپردازي روي اين آثار باعث مي‌شود سايه خاكستري‏ رنگي روي آنها ايجاد شود. در واقع اين شكل از كار، تصوير را به گونه‌اي به نمايش مي‌گذارد كه به نظر مي‌رسد طرح دوبار روي سطح اثر تكرار شده است.

گويا در شش سالگي به واسطه دوستي پدرتان با استاد حسين بهزاد با نقاشي آشنا شديد؟

بله، ما در خيابان سعدي زندگي مي‌كرديم. پدربزرگم آنجا مغازه داشت و ما با عموهايم زندگي مي‌كرديم. استاد بهزاد نزد عمويم مي‌آمد و براي او مينياتور مي‌كشيد. عموهايم در زمينه آنتيك فعاليت مي‌كردند. هنگامي كه استاد بهزاد مي‌آمد و مينياتور مي‌كشيد، من بغل دست ايشان كنار درخت كاج مي‌نشستم و از نزديك كارشان را نگاه مي‌كردم. استاد محمد علي زاويه هم گاهي اوقات براي نقاشي مي‌آمدند. عمويم اسماعيل خان، دستمزدي هم به استاد بهزاد مي‌داد و در واقع به نوعي از كارشان حمايت مي‌كرد. در واقع ايشان باعث علاقه من به نقاشي شدند.

آثار نقاشيخط شما مدرن است و مشابهت‌هايي با آثار فيگوراتيوتان دارد. چگونه از نقاشي مدرن به سمت نقاشيخطِ مدرن كشيده شديد؟

نقاشيخط‌هاي من اسلامي بود. آياتي بود كه مي‌خواستم آنها را روي بوم پياده كنم. با اين آيات شروع كردم و طبيعتا نمي‌توانستم آنها را مدرن بكشم، چون درون مايه كار مذهبي است شما نمي‌توانيد بازيگوشي كنيد. در نتيجه رنگ‌هايي كه استفاده مي‌كنيد بايد روغني باشد. رنگ‌هاي تابلوهاي من همه‌شان پاستل هستند. واسيلي كاندينسكي خودش از رنگ‌هاي روحاني نام مي‌برد. حالا من نمي‌دانم، رنگ‌هايي كه انتخاب كردم روحاني به حساب مي‌آيند يا نه؛ ولي من اين رنگ‌ها را روحاني ديدم. يادم هست نمايشگاهي گذاشتم كه خيلي‌ها گفتند اين رنگ‌هاي شما، قرآن را خيلي زيبا كرده است. بعد از آن من تصميم به نستعليق گرفتم. تا قبل از آن كسي در ايران نستعليق را در تابلوهاي بزرگ اجرا نكرده بود. نهايتا تابلوهايي در ابعاد يك متر تا يك متر و نيم كار كرده بودند. من تابلوهايي در ابعاد 2 در 4 متر كار كردم. بسم‌الله الرحمن الرحيم را در ابعاد هشت متر كشيدم و به دوبي بردم و در يك سالن ويژه به نمايش گذاشتم. يكي از مسوولان دوبي از من پرسيد اين تابلو را چقدر مي‌فروشي؟ گفتم صد هزار دلار! گفت: گران است. زياد دنبال پول نبودم؛ مي‌خواستم كسي اثرم را بخرد كه واقعا حاضر باشد برايش پول بدهد.

در نقاشيخط‌هاي‌تان مرغ بسمل از فرم‌هايي است كه زياد تصوير مي‌كنيد. دليلش چيست؟

مي‌خواستم از آن مرحله مرغ بسمل دويست، سيصد ساله بيرون بيايم و دست به نوآوري زده باشم.

جان و جهان هم به خط نستعليق در آثارتان زياد به كار مي‌رود...

زماني در حدود 10 سال پيش نمي‌دانستم مولانا كيست و مثنوي چيست. تعدادي كاست خريدم از شهرام ناظري. من آن زمان نقاشي مي‌كردم. شروع كردم به گوش كردن آهنگ‌هاي شهرام ناظري. كف اتاقم مي‌خوابيدم و آهنگ‌هاي ناظري را مي‌گذاشتم و به سقف نگاه مي‌كردم و به خلسه فرو مي‌رفتم. لحظاتي اشك از چشمانم جاري مي‌شد. خيلي علاقه‌مند شده بودم. كتاب غزليات شمس را خريدم و شروع كردم به خواندن. يك روز داشتم از شهر كتاب بيرون مي‌آمدم. زمستان بود. برگ‌هاي درختان ريخته بود. از شهر كتاب بيرون آمدم و در حال رفتن به سمت اتومبيلم بودم؛ در حالي كه درختان چنارِ آن سوي خيابان برگ‌هاي‌شان ريخته بود. ناگهان آن احساسي را كه بايزيد بسطامي توصيف مي‌كند حس كردم؛ «به صحرا شدم عشق باريده بود و زمين‌تر شده بود. چنانكه پاي به برف فرو شود به عشق فرو شدم.» از همان زمان مريد مولانا شدم. اين حس هيچ‌وقت ديگر پيش نيامد ولي در يادم ماند. بدشانسي‌ام اين بود با اينكه همسر و فرزندانم را من با مولانا آشنا كردم، اما زماني كه فرصت ديدار از قونيه فراهم شد همسر و فرزندانم توانستند به قونيه و بارگاه مولانا بروند، ولي من نتوانستم بروم! حاصل اين رويارويي با احساس عارفانه، مجموعه سلطان السلاطين بود. در واقع با اين مجموعه دِين خودم را به مولانا ادا كردم. «ما ز بي‌جاييم و بي‌جا مي‌رويم.... ما ز درياييم و دريا مي‌رويم» يكي از اين تابلوها را به اين قصد كشيدم كه به قونيه اهدا كنم. هر چند هنوز نتوانسته‌ام با قونيه تماس بگيرم و اين تابلو را اهدا كنم. ابعاد اين تابلو حدود 180 در 210 سانتي‌متر است.

كارهاي شما پالت رنگي شاد و روشني دارند. كاربرد رنگ‌هاي شاد و زنده، ويژگي آثار شماست. فلسفه به كار بردن اين رنگ‌ها چيست؟ استفاده حداكثري از قابليت‌هاي بياني و هيجان‌گراي رنگ، يا هويت بخشيدن به تابلو؟

اين عادتِ كاري من بوده. از دوره فيگوراسيون به اين رنگ‌هاي شاد گرايش داشتم. در همان دوره فيگوراسيون رنگ را يكراست از داخل .... بيرون مي‌كشيدم و اصلا رنگ را قاطي نمي‌كردم. حال روي بوم مثلا آبي و زرد را كمي قاطي مي‌كردم تا تبديل به رنگ مايل به سبز شود؛ ولي اين دو رنگ را بيرون از تابلو قاطي نمي‌كردم. اين رنگ‌هاي شاد حاصل تجربيات دوره فيگوراسيون است كه در فرانسه دنبال مي‌كردم.

هنرمندان امروزِ نقاشيخط، از خوشنويسي وارد اين هنر شده‌اند؛ ولي شما خوشنويس نيستيد، همين باعث شده در نقاشيخط آزادانه‌تر با خوشنويسي برخورد كنيد؟

بله، من اصلا كلاس نرفتم؛ براي اينكه مي‌خواستم آزادي عمل داشته باشم.

در برهه‌اي به فرهنگ تصويري بوميان امريكا و كانادا علاقه‌مند بوديد و آنها را مطالعه كرديد. چه شد شيفته اين فرهنگ تصويري شديد؟ آيا ماحصل اين علاقه‌مندي، همان آثار فيگوراتيو دهه 80 شماست كه در فرانسه خلق كرديد؟

البته فقط به فرهنگ بوميان امريكا و كانادا علاقه‌مند نبودم. به فرهنگ بوميان آفريقا هم علاقه‌مند بودم، زيمبابوه و... اين علاقه‌مندي از آنجا ناشي مي‌شد كه قبل از رفتن به اوكلاهاما تحقيق كردم فهميدم اين شهر محل زندگي سرخپوستان امريكا بوده. من مي‌خواستم بيشتر درباره آنها بدانم. البته سرخپوست‌ها همه جاي امريكا پراكنده بودند حتي در شمال نيويورك هم سرخپوست‌هاي كانادا بودند. از اينجا من علاقه‌مند شدم به كارهاي اِتنيك و قومي. آپاچي‌ها را كشيدم، كتاب‌هاي مربوط به سرخپوست‌هاي كانادا را خريداري و درباره‌شان كسب اطلاع كردم كه مثلا چگونه خود را آرايش و تزيين مي‌كنند. همچنين اطلاعاتي راجع به بوميان پاپوآ گينه‌نو كسب كردم. اينها را در كارهايم اتود مي‌كردم.

نوفيگوراسيون ابداعي شما، چه تفاوت و شباهتي با نوفيگوراسيون دهه 50 ميلادي دارد كه در برابر سيطره هنر انتراعي سربرآورد؟ مختصات اين نوفيگوراسيون شما چيست؟

ارتباطي بين كار خودم و هنرمندان نوفيگوراسيون دهه 50 نمي‌بينم. يك كارشناس در پاريس به نام دومينيك استال (Domonique stal) نام داشت كه كارشناس فيگوراسيون جديد بود. همان زمان ژان ميشل باسكيا (Jean michel basquiat) تازه گل كرده بود. من از همان زمان علاقه زيادي به كار باسكيا داشتم، آن زمان البته مثل الان شناخته شده نبود. با شخصي آشنا بودم به نام پاتريس جيانولا‌ كه در فرانسه گالري‌دار بود. ژان ميشل باسكيا را اين شخص به من معرفي كرد. آن زمان قيمت تابلوهاي باسكيا سي هزار فرانك شده بود. جيانولا به من گفت: تابلوهاي تو در سطح كارهاي مورد علاقه دومينيك استال است. مدتي بعد تعدادي تصوير از تابلوهايم را براي او فرستاديم. سه تابلو تحت عنوان ماتادور، عريان و آزتك. اين كارها در سالن حراج دروو (Drouot) در پاريس كه از معتبر‌ترين و مشهورترين سالن‌هاي حراج بعد از ساتبيز و كريستيز در اروپا است عرضه شد. من اولين ايراني بودم كه در اين حراج در رشته نو فيگوراسيون (Nouvelle figuration) به‌طور مستقل شركت مي‌كردم. جالب است هر سه اثر در اين حراج فروخته شد. آن زمان من در اويان ساكن بودم نزديك سوييس. مدتي بعد منشي حراج زنگ زد و گفت آقاي استال مي‌گويد دو اثر ديگر هم بفرست. آنها هم فروش رفت. دفعه سوم ديگر به من گفت نمي‌خواهد عكس كار را بفرستي. خودت قشنگ‌ترين كار را انتخاب كن و برايم بفرست! گفتم باشد! اين قدري اعتماد به نفسم را بالا برد. مدتي بعد دومينيك تماس گرفت و گفت من از كارهايت سر در نمي‌آورم، چون درباره اين كارها دانشي ندارم. منظورش كارهاي آخر من بود كه در آنها به اصطلاح به سيم آخر زده بودم! جالب است همه كارها هم فروش مي‌رفت! تا سال‌هاي آخري كه در فرانسه بودم كارهايم مرتبا در اين حراج به فروش مي‌رفت.

چه شد سال 1992 از فرانسه به ايران برگشتيد؟

من خيلي به اين خاك وابسته‌ام. بر عكس دو تا برادرانم كه در امريكا و انگليس هستند، من خيلي به اين خاك دلبستگي دارم. مدتي قبل مقدمات اقامتم در كانادا فراهم شده بود، ولي در لحظه آخر زير همه‌چيز زدم و گفتم من نمي‌روم! گفتم مي‌خواهم در وطن خودم باشم. شايد جالب است بدانيد كه من از 12 سالگي ايران نبوده‌ام و شش كلاس بيشتر در ايران درس نخوانده‌ام. در فرانسه و سوييس درس خوانده‌ام. با اينكه از كودكي از ايران رفته‌ام اما به اين خاك وابسته هستم.

دليل كم‌كاري شما در سال‌هاي اخير چه است؟

قدرنشناسي و ناداني برخي كارشناس‌ها و منتقدان هنر! برخي منتقدان چيزهاي عجيبي مي‌نويسند. مثلا مي‌نويسند در كارهاي من شيطنت است. نمي‌دانم منظورشان از شيطنت چيست؟

برنامه آينده‌تان چيست؟

تمامي صحنه‌هاي شاهنامه كه مينياتورش را كشيده‌اند، به صورت مدرن كار كرده‌ام. در اين مجموعه رنگ‌هايي را به كار برده‌ام كه كسي تا به حال به كار نبرده و حالت‌هايي را نشان داده‌ام كه بيانگر وقايع شاهنامه است. صحنه به صحنه شاهنامه را كه مي‌كشم تحقيق مي‌كنم، كارهايي را كه شده از نظر مي‌گذرانم. كارها همه فيگوراتيو است، شامل داستان‌هاي رستم و رخش و گذر سياوش از آتش و... چيزي در حدود 5، 6 ديو سفيد هم كار كرده‌ام.

قصد نمايش اين مجموعه را نداريد؟

خير!

در خارج هم به نمايش نخواهيد گذاشت؟

خارج هم نه فعلا، لااقل تا زماني كه كرونا هست...

 


تمامي صحنه‌هاي شاهنامه كه مينياتورش را كشيده‌اند، به صورت مدرن كار كرده‌ام. در اين مجموعه رنگ‌هايي را به كار برده‌ام كه كسي تا به حال به كار نبرده و حالت‌هايي را نشان داده‌ام كه بيانگر وقايع شاهنامه است. صحنه به صحنه شاهنامه را كه مي‌كشم تحقيق مي‌كنم، كارهايي را كه شده از نظر مي‌گذرانم. كارها همه فيگوراتيو است، شامل داستان‌هاي رستم و رخش و گذر سياوش از آتش و... چيزي در حدود 5، 6 ديو سفيد هم كار كرده‌ام.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون