• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4854 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ بهمن

يادداشتي بر رمان «بند محكومين»

رداي شهرزاد بر تن «زاپاتا»

بديعه زيدان

بديعه زيدان نويسنده و روزنامه‌نگار فلسطيني است كه از او كتاب «بازيگر روايت» در سال 2020 منتشر شد. همچنين وي هماهنگ‌كننده همايش رمان عربي فلسطين است كه مقالات و پژوهش‌هاي زيادي در زمينه هنر و ادبيات در فصلنامه‌ها و روزنامه‌هاي عربي و بين‌المللي به چاپ رسانده است. آنچه مي‌خوانيد ترجمه يادداشتي از او بر رمان «بند محكومين» كيهان خانجاني است كه دسامبر 2020 در روزنامه الايام كويت منتشر شد. رمان‌هاي ايراني بسياري به شيوه‌هاي مختلف در طول دهه‌ها، به موضوع زندان پرداخته‌اند. با اين‌همه روايتي كه كيهان خانجاني رمان‌نويس، در رمان خود با عنوان «بند محكومين» به آن مي‌پردازد و به تازگي مشتركا از دو انتشارات «تكوين» و «دارالرافدين» به چاپ رسيده، بدون ترديد روايتي متفاوت است.

«دختري را به زندان مردان «لاكان» مي‌اندازند كه دويست‌وپنجاه زنداني را در بيست‌وپنج سلول گرد هم آورده؛ براي يك‌شب كه انگار هزارويك‌شب است و از آن الهام مي‌گيرد. اين دختر با وجود آنكه شهرزاد اين داستان نبوده  اما انگيزه‌اي است براي 15 محكوم گرفتار مخدر، تفريحي يا قاچاقچي. عاملي است براي احضار زنان در گذشته زندگي‌شان و دزدانه نگاه كردن‌شان ميان واقعيت، تخيل و سايه‌روشني از اين دو، تا مونثِ حاضر.» در اين داستان، «زاپاتا» لباس شهرزاد بر تن كرده‌ است تا پانزده داستان را از پانزده زنداني روايت كند. به عنوان يكي از مقيمان سلول‌هاي مختلف زندان لاكان، سخن را از خودش آغاز مي‌كند، يا به مفهوم دقيق‌تر، از زني كه در او مي‌زيد؛ گويا چراغ جادويي را لمس مي‌كند تا از درون آن زناني را كه در اين شخصيت‌ها سكني دارند بيرون آورد؛ معشوق باشد يا همسر، خواهر باشد يا دختر يا دختر همسايه، زنان آغازكننده تمام داستان‌هاي اين رمان هستند؛ گويا شهرزاداني هستند كه زاپاتا براي روايت داستان‌هايش به آنان متوسل شده است؛ ازجمله داستان «بدلج» كه جنس لطيف زن را دوست ندارد. نويسنده يا «زاپاتا» در اينجا بر دختر حاضرِ غايب اتكا كرده است؛ مانند كريدوري به درونيات محكومان رفته و به ارايه شخصيت‌ها و داستان‌هاي‌شان پرداخته، در فاصله دو زمان، نخستين زمان درگير و‌دار شوك حضور غيرمنتظره دختر و زمان دوم، نگاهي گذرا به سرگذشت شخصيت پيش از حبس در لاكان:  «يك‌‌‌‌شب درِ بند محكومينِ مرد باز شد، يك دختر را انداختند درونش.» تا خواننده را به حالت انتظار ببرد [...]
شهرزادها آغازگر تمام داستان‌هاي اين رمان بوده‌اند؛ عشق «زاپاتا» دختر فاميل است؛ در حالي‌كه دخترِ همسايه «آزمان» هماني است كه قلب او را تصاحب كرده است؛ بين «بدلج» و زنان فاصله بسياري بود؛ قطب‌نماي قلب «عمووزير» هميشه به دو دخترش اشاره داشت و تكرار مي‌كرد:  «هيچ عشقي مثل عشق پدردختري نشود.»
آن دو دختر بودند كه تمام اين سال‌ها جور ملاقات و بازاري و موادش را مي‌كشيدند؛ عشق «سياسياسيا» آن پرستار كردي بود كه در بيمارستانِ طرفِ قراردادِ زندان كار مي‌كرد؛ در حالي‌كه عشق ناكام «يك‌نفس» دخترِ رجُل‌ترين و منصب‌دارترين خانواده محل بود؛ «گُلخمار» دختري با شخصيتي مبهم كه چونان اسبي دل افغان را زير پا گذاشته بود، همان دختري كه در ايراني يا افغان يا تاجيك ‌بودنش اختلاف داشتند اما «حاج‌خانم» يعني مادر «آخان» عشقِ اول او بود كه اگر ملاقات‌ممنوع مي‌شد بند را مي‌كرد صحراي محشر؛ در حالي‌كه عشق «روباه» زن غربي‌اش بود، با اينكه زبان همديگر را نمي‌دانستند؛ همچنين است حال «ليلاج» كه شيفته زنِ اصلي جنوبي‌اش بود؛ قلب «شاه‌دماغ» به بيوه‌اي اهل كوير وسط كشور تمايل داشت كه به شاه‌دماغ اصرار مي‌كرد عمل زيبايي بيني انجام دهد اما «پهلوان» عشقش به افسانه‌ها شبيه‌تر است؛ دلتنگي نسبت به مادري كه هرگز او را نديده است. در قالب اين دلتنگي، «رفيق‌مهندس» را مي‌بينيم كه در پسِ خاطراتش و خواهري كه ديگر نبود، حيران مانده و مي‌گفتند سرِ كشته شدن خواهرش افتاده زندان؛ در حالي كه «گاز» عاشق دختر خوش‌قيافه و ارث و ميراث‌دار ارباب بود. 
كاملا واضح است كه نويسنده در بند محكومين، با سخن‌گفتن از جنس مونث لطافت دروني‌شان يا سخن‌گفتن از واكنش‌هاي بيروني و دروني آنها در برابر ورود ناگهاني و خلافِ معمولِ دختر جوان، فقط براي يك‌شب، سعي در انساني‌كردن زندانيان دارد. طبق گفته «احمد حيدري» مترجم اين رمان، خانجاني سكوتي را شكست كه بسياري از آن هراس داشتند و اين سكوت مرتبط با شرم نوشتن در مورد بزهكاراني در بند است كه پس از آنكه جامعه آنها ‌را رها كرد، به سرنوشت خود واگذارده شدند. 
رمان با ذهني بارور براي آثار زيان‌بار مصرف و ياوه‌گويي‌هاي مصرف‌كنندگان مواد مخدر توجيهي يافته است. اين رمان زندانيان رشت را محكوم نمي‌كند و براي دفاع از آنها هم نيست؛ بلكه به وسع خودش، پرتوي بر در حاشيه‌ماندن و طرد بي‌رحمانه آنها از انسانيت‌شان مي‌افكند؛ در زنداني كه دوربين‌هاي نصب‌شده در كريدور نظارت مي‌كنند تا زاپاتا ما را به سلول شش‌تخته شماره 3 ببرد، جايي‌كه «آزمان» به‌همراه شاعرش «درويش»، «شاه‌دماغ»، انبارش- ‌يعني مخفيگاهي كه زندانيان موادشان را در آن پنهان مي‌كنند- و نوچه‌اش «بدلج»، شرخر و مسوول خريد او و گاز و يك‌نفس، ناظران ردوبدل شدن اخبار كه هميشه و همه‌جا حضور دارند. درحالي‌كه «آخان» در سلول نُه تخته شماره 7 حضور داشت كه با راوي (زاپاتا) وارد آن سلول هم شديم؛ عمووزير، سياسياسيا، افغاني، پهلوان، رفيق‌مهندس و ليلاج كه هميشه در كف كريدور مي‌خوابيد. زاپاتا و ما، داستان‌هاي‌شان را ورق مي‌زنيم و براي هريك از شخصيت‌ها در ذهن‌مان تصويري با جزييات رسم مي‌كنيم كه خانجاني در رسم آن با كلمات مهارت دارد؛ در جست‌وجوي حقيقت دختري كه داستانش سفيد ماند.
ترجمه: شهربانو صائبي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون