• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4862 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۱ بهمن

گفت‌وگوي هگل و فيلسوفان اسلامي

معاصرت و گفت‌وگو

به همت گروه فلسفه، كلام، اديان و عرفانِ شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، نشست مجازي با عنوان «نقد و بررسي ايده گفت‌وگو و معاصرت براساس كتاب گفت‌وگويي ميان هگل و فيلسوفان اسلامي» برگزار شد. در اين نشست علي‌اصغر مصلح، ان‌شاءالله  رحمتي و حميد طالب‌زاده  سخنراني كردند.

معاصرت چيست؟
علي‌اصغر مصلح : برخلاف بسياري از پژوهش‌هاي مدعي گفت‌وگو و تطبيق كه يكي از طرفين آن ساخته مولف هستند، در اين پژوهش به ‌خاطر تسلط مولف بر فلسفه غرب و فلسفه اسلامي با گفت‌وگويي واقعي طرفيم. البته همان‌گونه كه خود مولف هم توجه داشتند، اين گفت‌وگو، يك گفت‌وگو از گفت‌وگوهاي ممكن است، چرا كه گفت‌وگوي پاياني وجود ندارد. ما از فيلسوفان بزرگ آموختيم كه فلسفه با زمان نسبت دارد، يا زمانِ مفهومي‌شده است، يعني همان به مفهوم درآمدن زمانه. پناه‌بردن به گذشته‌اي مالوف يا فراتاريخ و فرازمان از سوء‌تفاهم‌ها در مورد معاصرت است. معاصرت به معناي پذيرفتن انديشه‌هاي معاصر نيست بلكه به معناي درافتادن با پرسش‌هاي معاصر است. بر اين اساس، معاصربودن به معناي پذيرفتن نسبي‌گرايي، نيهيليسم يا پايان فلسفه نيست، بلكه همان روبرو شدن با مسائل نامفهوم اكنون است كه  بايد مفهوم  شود،  مانند  فضاي مجازي و ... .
كار طالب‌زاده را بايد پرداختن به معاصرت براساس وجود در يك سنت دانست و مقصود از سنت در اينجا، سنت صدرايي است، يعني كتابي است كه در جهاني مأنوس با نهايه‌الحكمه و رساله‌‌الولايه نوشته شده ولي همچنين دغدغه اكنون نيز دارد. گفت‌وگو عرصه وجود انساني است كه به معنايي وجود او دو شقه و دو بخش شده و دو نسبت دارد و مي‌خواهد اين دو را به ‌هم ربط دهد؛ گويا دو جهان در متفكر به ‌هم مي‌رسند. دكتر طالب‌زاده مي‌خواهد بگويد اين امر شدني است و مي‌شود به اين سنت، روح جديد ببخشم يا خود سنت روح جديدي ايجاد كند، درحالي كه اين شقاق به وجود آمده است. مثلا صيرورت هگل و ملاصدرا را باهم به  انديشه  دربياوريم.

فلسفه  نابهنگام  است 
ان‌شاءالله رحمتي:  منظور از گفت‌وگو مذاكره و حتي كنجكاوي نيست كه ببينيم ديگران چگونه فكر مي‌كنند و در دنيا چه مي‌گذرد. نوعي مطالعه مردم‌شناسانه هم نيست. هدف گفت‌وگو، كشف حقيقت، تصحيح فهم و كشف افق‌هاي نو است. معاصرت به معناي فرزند زمانه بودن و پذيرفتن چارچوب‌ها و فهم زمانه نيست. بر اين اساس است كه فيلسوف همرنگ جماعت نيست بلكه زمانه‌ساز است؛ لذا مي‌تواند به اصلاح و برهم زدن اجماعات زمانه بپردازد. هايدگر در «درآمدي به متافيزيك» مي‌گويد، فلسفه نابهنگام است، يعني باب روز نيست بلكه معيار خود را بر زمانه تحميل مي‌كند. اين سخن او در سنت ما هم قابل پيگيري است. سهروردي مي‌گويد، من فلسفه ايران باستان را احيا كردم ولي كسي بر من فضل تقدم ندارد. او زماني فلسفه ايران باستان را احيا مي‌كند كه زمانه چنين فلسفه‌اي را نمي‌فهميد؛ لذا فلسفه مي‌تواند بسيار از زمانه خود جلوتر باشد و در زمانه خودش طنيني پيدا نكند. البته اين حرف به معناي فكر كردن در خلأ هم نيست. «ميرفندرسكي» به‌طور جدي با سنت‌هاي هندي گفت‌وگو كرده است؛ گويا تنها هم نبوده و گروهي داشته است. همچنين عمادالدوله بديع‌الملك‌ميرزا كه هم فلسفه اسلامي مي‌دانسته و هم به فلسفه جديد علاقه‌مند بوده است، سوالاتي از آقاعلي مدرس‌ زنوزي مي‌پرسد كه نتيجه آن كتاب بدايع‌الحكم مي‌شود. حاصلِ گفت‌وگوي عمادالدوله شايد امروزه خنده‌دار به‌ نظر برسد، زيرا نسبت به چرخش معرفتي  بي‌اطلاع است. اما كار ميرفندرسكي چنين نيست، چون گفت‌وگويش با عالم هندي است كه شبيه عالم ماست. امروزه گفت‌وگو با فلسفه‌هاي جديد دشوار است. بايد در اين گفت‌وگو قائل به تفصيل شد. يعني برخي جاها گفت‌وگوي ما با فلسفه جديد به معناي «تعرف‌الاشياء به اضدادها» است، يعني در مواجهه با فلسفه‌هاي ديگر، فلسفه خودمان را   بهتر مي‌فهميم. 

فلسفه  صورت تمدن  غرب  است
حميد طالب‌زاده: افلاطون در زمانه‌اي مي‌زيست كه آتن ديگر قوت قبلي را نداشت و سوفسطاييان مجال بروز كرده و فلسفه را به حاشيه برده بودند. در اين هنگام، افلاطون بنياد مابعدالطبيعه را مي‌گذارد و از حقيقتي صحبت مي‌كند كه در حال از دست رفتن بود. فيلسوف به گسيختگي و بي‌پايگي در بنياد فلسفه توجه مي‌كند و البته هيچ‌كس به اندازه فيلسوف به اين امر توجه نمي‌كند. فيلسوف براي اينكه دوباره شيرازه را به زندگي عالم برگرداند، متوجه لوگوس عالم مي‌شود و با توجه به لوگوس، متوجه آرخه مي‌شود و بر اين اساس است كه علوم ديگر ممكن و بنيانگذاري جديد مي‌شود. فيلسوف با اين بنيانگذاري جديد، كار نابهنگام مي‌كند. فيلسوف از وضع انضمامي و ديدن گسست است كه چنين بنيانگذاري مي‌كند. سپس ارسطو پديد مي‌آيد و بنيانگذاري افلاطون را نمي‌پذيرد، زيرا پيامد سياسي بنيانگذاري افلاطون را نمي‌پذيرد. ارسطو معتقد بود بنيانِ افلاطون، دوستي را از مدينه حذف كرده است؛ لذا بنيانگذاري جديد مي‌كند و آرخه جديدي كشف مي‌كند كه همان صورت است. ارسطو هم نابهنگام و تاريخ‌ساز است. فلسفه امري در متن امور انضمامي است كه در عين حال از عادات گذر مي‌كند و به لوگوس رجوع مي‌كند تا متوجه آرخه شود. در جهان اسلام هم چنين است. مدتي پس از وحي اسلامي كلام پديد آمد، اما در پراكندگي، گسست و تفرقه بود تا اينكه فارابي بنيانگذاري كرد. فارابي درست در متن معاصرت و در مواجهه با لوگوس به ارتباط بين افلاطون و ارسطو پي مي‌برد و واجب‌الوجود و موجود به ‌ما هو موجود بنياد فكر او مي‌شود. بر اين اساس، فلسفه اسلامي هم نابهنگام است. اما  بايد خودمان را بازسازي كنيم و بايد به متن حيات برگرديم و با مسائل امروزي مواجه شويم. هدف از گفت‌وگو اين بوده كه مجددا مباني خود را بازانديشي كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون