• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4893 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۵ فروردين

گزارش «اعتماد» از دوخت و دوز در ساختمان‌هاي همجوار مدرسه و كليساي ژاندارك

خياط‌خانه‌هاي پنهان پلاسكو

نيلوفر رسولي

بسته‌بندي را دوست دارد. دوست دارد كه بايستد و ‌ببيند كه پيراهن‌هاي مردانه چگونه مانند ماهي‌هاي قرمز روي دست‌هايش سر مي‌خورند و داخل يك بسته نايلوني جا مي‌شوند، از سرانگشتانش روي هيچ نايلوني ردي بر جاي نمي‌گذارد، نام او هيچ‌جا ثبت نمي‌شود، او ايستاده است و مبهوت پيراهن‌هاي چارخانه پولوست، بوي تند پارچهw‌ را از زير بخار داغ اتو بيرون مي‌كشد و رد بوي پارچه داغ را داخل آن بسته‌هاي نايلوني به دام مي‌اندازد، او تازگي را در ميان بسته‌هاي پلاستيكي حبس مي‌كند، حافظ نوبودن است؛ كارگر ساده و ناظر تازگي است. از آن تازگي سهم او چيست؟ دو دمپايي خاكستري، لبان خشكي كه به لبه تيز ليوان چاي مي‌چسبند، دو چشم مدفون زير چروك‌هاي سي‌سالگي، يك ميز يك متر در سي سانتيمتر، با شش بسته چسب نواري و دو بسته چسب دورو و يك كاغذ زرد و چركي كه روي آن ساعت كار هفته‌اش را با يك تكه مداد نتراشيده نوشته است: شنبه، يكشنبه، دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه، نه صبح تا شش و نيم عصر، بهار، تابستان، پاييز و زمستان، تعطيلات رسمي و غيررسمي و عيد، سمانه، يك كارگر ساده است، كارگر ساده خياط‌خانه‌اي در ميان فاصله كوچه طاهري و خيابان منوچهري. سمانه يك كارگر غيرماهر است كه در ميان نخستين نشانه‌هاي معماري مدرن، كنار ديوارهاي سي‌ سانتيمتري و پنجره‌ها با قرنيزهاي سيماني، در فضاي دو مترمربعي، پيراهن‌ها را تا مي‌زند و مارك «تُرك» آنها را كوك مي‌كند به يقه و سرآستين‌شان و در چهارمترمربع اتاق، كنار دو زن ديگر، زير انبوه پارچه‌هاي سياه و سرمه‌اي و سبز سدري، هواي دم‌كرده دود بخاري بدون لوله و بخار كتري روي گاز پيك‌نيك را استنشاق مي‌كند.

سمانه يكي از سه زن كارگر تنها واحد زنانه توليدي پيراهن مردانه در طبقه دوم يكي از شش ساختمان اين خياط‌خانه پنهان در ميان فاصله كوچه طاهري تا خيابان منوچهري است، ساختمان‌هايي كه قرنيز، نرده‌ها و چارچوب‌هاي چوبي‌شان هنوز بوي تازه معماري مدرن را مي‌دهند و با يك راهرو مخفي و سه در به يكديگر وصل شده‌اند. آسمان را هنوز آهن‌هاي زرد و قاب‌هاي آبي نيلگون ساختمان جنوبي و جرثقيل سنگين بر فراز برج مخروب پلاسكو قاب مي‌كند، هنوز آسمان اينجا بوي ذغال و مهيب آتش مي‌دهد. زير اين آسمان دلتنگ، شش واحد خياط‌خانه با يك راهروي مخفي به يكديگر وصل شده‌اند، در هر طبقه هر شش ساختمان، اقلا سه تا چهار واحد خياطي يا طلاسازي يا انبار و دفتر فروش عمده لباس مردانه فعاليت مي‌كنند، تك‌تك موزاييك‌هاي اين واحدها و اين طبقه‌ها و اين ساختمان‌هايي كه رنگي از معماري مدرن ايران برده‌اند، به يك نفر متعلق هستند و بهاي اجاره هر موزاييك يك مترمربعي اين خانه‌ها كه شايد مي‌توانستند در فهرست ميراث شهري تهران جايي براي خود باز كنند، اقلا ماهانه چهارصد هزارتومان است.

اين خانه نام و نشان ندارد 
در ابتداي كوچه طاهري، در آهني سياه را باز مي‌كند، نگاه پرسشگرش مي‌ماند ميان دو لنگه سرد و يخ‌زده در، نمي‌خواهد كسي هندوانه زيربغلش بگذارد، نمي‌خواهد كسي از او حتي سوالي بپرسد، بي‌صدا به سمت نخستين ساختمان غربي مي‌رود و راه‌پله عظيم آن را درمي‌نوردد تا بهترين نقطه عكاسي از ضلع شمالي ساختمان تازه احداث پلاسكو را نشان دهد، عادت دارد كه راه‌و‌بيراه در را به روي عكاس‌ها باز كند و پرسش‌هاي‌شان را از روز سوختن پلاسكو بي‌پاسخ بگذارد. اينجا نقطه‌اي است پنهان، زير آهن‌ها و بتن‌هاي مكعبي تازه‌ساخت پلاسكو، در جوار مدرسه و كليساي ژاندارك، اينجا كوچه پشتي پلاسكو است كه به برج نيمه ويران آن راه دارد، جايي كه روزي در جوار آن مدرسه ژاندارك نخستين آموزش‌هاي نوين را به دختران تهران مي‌داد، جايي كه هنوز زخم معماري مدرن، بوي خطوط صاف سايه‌بان پنجره‌ها، رهايي از جنايت تزيينات و سيمان و ديوارهاي سي سانتي‌متري را باهم مي‌دهد.
زير بادي كه آوار مي‌شود، يك زيرپيراهن طوسي پوشيده است، نشاني از صاحب ملك مي‌دهد و مي‌گويد كه حدود ۶۰ سال پيش تمام اين شش ساختمان متعلق به يك مسيحي بود، بعد از انقلاب، تمام اين شش ساختمان يك‌جا رسيد به «حاجي»، معلوم نيست كه حاجي اين ساختمان‌ها را خريده يا مصادره كرده است، اما حالا تمام اين خانه‌ها به يك نام هستند، به نام «حاجي». رديف انبارها و دفترهاي فروش از همان حياط جنوبي آغاز مي‌شود. مي‌گويد كه دكه‌هاي دفترهاي فروش بعد از آوارشدن پلاسكو در حياط جوانه زدند، پلاسكو كه ريخت، بسياري‌ها كه خانه‌خراب شدند، آنها كه هنوز مي‌خواستند دوباره زير آوار مصيبت روي پا بايستند، يا رفتند به بازار، يا به پاساژ فردوسي، يا به آن پاساژ بي‌بركت، يا آمدند به همين مجموعه مخفي و دفتر اجاره كردند، دفترهايي كه بيشتر به كيوسك شباهت دارند و مانكن‌هاي مرد سپيدپوست آنها از پشت شيشه‌هاي ظهر جمعه، مبهوت و بي‌خبر ايستاده‌اند و مات خيره‌اند به رديف يك‌دست و سبز كولرهاي آبي، به پلاك زرد پلاستيكي «ورودي ساختمان پلاسكو»، به درهاي چهارلته‌اي كه باد و باران پاي آنها را پوسانده است، به ايرانيت‌هايي كه راه و بيراه به ساختمان گره خورده‌اند، به بالكن‌هاي مدرني كه با تيرچه و بلوك يا حتي گوني به ساختمان الحاق شده‌اند، اينجا بالكن‌ها، آجرهاي سه سانتي و قاب‌هاي چوبي پنجره‌ها خبر از راز پوسيدگي و فراموشي مي‌دهند. نشاني از كاربري اين مجموعه خانه نيست، تنها عيان است كه نسبت به مدرسه ژاندارك ماركوف متاخرتر است، شيطنت معماران مدرن در طراحي قرنيزهاي پنجره‌ها آغاز شده است و گوشه‌هايي از سبك آرت نوو به طراحي‌هاي مواج نرده‌هاي خانه‌ها رسيده است، اين خانه نام و نشاني ندارد و در سكوت از روزهايي مي‌گويد كه قرار بود معماري مدرن، شيوه زندگي مدرن را همچون معجزه‌اي از جيب خود بيرون بياورد، حالا در ميان باقي‌مانده‌هاي تمام تقلاهاي باقي‌مانده براي اين نظم، اين خانه‌ها زير صداي تق‌تق چرخ‌هاي خياطي «جك» به خاموشي خود در ميان بوي تند پارچه‌هاي تازه خو كرده‌اند.
علي‌آقا بيمه ندارد
شعله‌ها از پشت شيشه‌هاي شكسته بخاري كرم‌رنگ مي‌لرزند و دود و سياهي‌شان را مي‌دهند داخل كارگاه. كت‌و‌شلوار فاستوني سرمه‌اي از ميله كولر و بالاي بخاري آويخته شده است و با هرم گرماي بخاري و ميان دود سياه آن تكان‌هاي مبهمي مي‌خورد. علي‌آقا كت‌و‌شلوار را جابه‌جا مي‌كند و زير لب غر مي‌زند كه باز هم لباسش را گذاشتند بالاي بخاري و بازهم لباسش بوي آتش خواهد گرفت. آقاعلي به اتوي لباسش حساس است، به توازن ميان رنگ سياه پيراهن و نيم‌خط‌هاي نقره‌فام روي پيراهنش حساس است، به جاي اتوي سياه كارگاه حساس است، به ليوان‌هاي كمرباريك چاي و به جاي كتري روي بخاري حساس است، آقا علي به چك‌نوشتن و چسبي كه روي چك مي‌نشيند حساس است، آقا علي ورشكسته امروز و توليدكننده ديروز است، آقاعلي كارگر «كنتراتي» امروز و مجلسي‌دوز ديروز است. در خانه شماره چهار، طبقه سوم، آقاعلي آستين‌هاي تازه دوخت را اتو مي‌كند و بر روزگاري حسرت مي‌خورد كه دكاني در طبقه دهم پلاسكو داشت و اگر چك‌هايش را نمي‌بردند، حالا او صاحب‌كار بود و بقيه براي او كار مي‌كردند، يا اينكه با قديمي‌هاي لاله‌زار در تخت‌طاووس همدم مي‌شد و در روزهاي بازنشستگي براي دوستان و آشنايان مجلسي‌دوزي مي‌كرد و به مشتريان مخصوص و وفادارش وقت‌هاي متعدد پرو مي‌داد.
 علي‌آقا بلند قامت است، ريش‌هايش را به دقت تراشيده است تا سيبل خوش‌ريخت جوگندمي‌اش روي لب‌هايش جلوه كند، ۵۱ سال دارد و از سال ۶۶ جانش را به پاي چرخ‌هاي خياطي و پيراهن‌هاي مردانه گذاشته است، مي‌گويد كه زماني مجلسي‌دوز كت‌وشلوار هم بود. از دهه ۸۰ مي‌گويد، از زماني كه ديگر مارك‌هاي شخصي به مذاق خريداران خوش نيامدند، اگر تا پيش از آن هر خياطي راهي اتحاديه مي‌شد تا براي خود برندي تعريف كند، حالا كار و بار چاپخانه‌ها رونق پيدا كرده بود، مارك‌هاي امريكايي بودند كه در چاپخانه‌ها چاپ مي‌شدند و بيش از همه خواهان داشتند، رالف لورن پولو از همه محبوب‌تر بود، علي‌آقا هم حالا پيراهن مردانه سياه پولو به تن دارد و مي‌گويد كه چوب اسب‌سوار روي مارك را خودش گلدوزي كرده‌ است، مثل همان روزهايي كه همه مي‌خواستند از پلاسكو لباس اصل امريكايي بخرند. علي آقا مارك «تُرك» پيراهن چارخانه آبي و سبز را بالا مي‌آورد و نشان مي‌دهد، ۴۶ «لير» نوشته شده روي پيراهن حتي خط هم خورده و روي آن را قيمت «تخفيف‌خورده» پوشانده است، آقا علي مي‌گويد كه حالا ديگر مشتريان مي‌دانند كه خبري از تيشرت‌هاي اصل امريكايي پولو نيست، اما راه تركيه همچنان باز است، واژه‌ها كه به لاتين روي برند نوشته مي‌شوند و چند نقطه روي يو و او بالا مي‌رود، خريدار جنس هم بيشتر مي‌شود. حالا خياط‌خانه‌هاي پلاسكو مثل دهه هشتاد كه لباس اصل امريكايي مي‌دوختند، به توليد لباس اصل ترك مشغول هستند، آقاعلي مي‌گويد كه برند ايراني خريدار عمده ندارد، مگر چند خياط‌خانه‌ قديمي لاله‌زار كه هنوز در تخت‌طاووس مانده‌اند، آنها هم سفارشي مي‌دوزند و مشتريان‌شان هم همان مشتريان وفادار لاله‌زار هستند كه از خياط‌خانه‌هاي طبقه بالاي خيابان لاله‌زار جنوبي تا تخت‌طاووس را در پي چندين و چندبار پرو كردن يك كت مي‌روند. حالا اما علي‌آقا بيمه ندارد، سي سال است كه كار كرده است، اما مگر چرخ‌كار را هم بيمه مي‌كنند، مگر پادو را هم بيمه مي‌كنند؟ مگر ورشكسته و مال‌برده را هم بيمه مي‌كنند؟ قصه زندگي علي‌آقا بي‌شباهت به ساختماني نيست كه در آن كار مي‌كند، بدون هيچ ضمانتي براي برقراري، تكه‌اي از تاريخ در آستانه فراموشي است، خواه تاريخ جسم و جان و تجربه علي‌آقا باشد و چه اين ديوارهايي كه با ميله سوراخ شده‌اند و يك نيم‌طبقه براي برش در ميان ارتفاع چهارمتري ديوار كاشته شده است. چشم‌هاي علي‌آقا هم مثل پنجره‌ها و بالكن‌هاي اين ساختمان است، هر دريچه‌اي با خرده‌پارچه و پوشال و گوني پوشيده شده است.

رضا تضمين درآمد ندارد
با مزد هفته‌اي ۵ هزار تومان پادو خياط‌خانه شد، دوازده سال داشت، بسته‌ها را جابه‌جا مي‌كرد، خاكستر سيگار خياط‌ها را از روي زمين مي‌رُفت و مراقب خالي‌نبودن كتري روي بخاري بود. شد چرخ‌كار، مراحل چرخ‌كاري را هم گذراند و شد توليد‌كننده، حالا ۳۱ سال دارد، سه كارگر ماهر زير دست او كار مي‌كنند، مي‌گويد ماهي دوازده ميليون تومان همين اتاق شانزده متري براي او درآمد دارد كه ۹ ميليون آن مي‌رود به اجاره. با كارگرانش توافقي قرارداد مي‌بندد، توافق به كلام است، نه خبري از كاغذ هست و نه امضا، نه از سنوات و نه از بيمه، يكي از كارگرانش هم كنترات كار مي‌كند، هرچقدر كه بيشتر بدوزد و چشم‌هايش را بسايد به رنگ تيز سوزن، بيشتر درمي‌آورد. بيشتر يعني چقدر؟ بيشتر يعني سه ميليون، ته حقوق يك كارگر ماهر سه ميليون تومان است. مي‌گويد كه چيزي به نام چشم‌انداز در كارش وجود ندارد، مي‌گويد آرزويش اين است كه در اين مملكت نباشد، مي‌گويد آرزويش زماني داشتن همين توليدي بود، اما حالا ديگر از آرزوهايش هم دلزده و خسته شده است. مي‌گويد كه صاحب مجموعه ماهانه ۲۰ ميليارد تومان فقط از اجاره واحدهاي خياطي اين مجموعه درآمد دارد و او شب عيد مي‌ماند كه چند هزارتومان از عيدي كارگرانش كم بكند يا نه، امسال شب عيدش هم شب عيد نبود، سال‌هاي قبل هفته‌اي تا سه هزارپيراهن مردانه توليد مي‌كرد و تحويل پاساژ پلاسكو و پاساژ فردوسي مي‌داد، امسال اما همان هزار و پانصد تا باقي ماند، مي‌گويد كه در يك سال گذشته، اقلا سي درصد از هم‌صنفي‌هايش از اين كار خسته شده‌ و كنار گرفته‌اند، كرونا كه آمده است، ديگر بهانه‌ها هم براي خريد لباس نو كمتر شده‌اند، همين ضربه‌ را هم پخشي‌ها خورده‌اند، ۳۰ درصد از آنها هم حالا يا پشت موتور نشسته‌اند و پيك پخش ديگرانند، يا اگر اتومبيل شخصي داشته باشند، مسافركشي مي‌كنند. رضا با تارهاي نقره‌اي ميان موهايش مي‌گويد كه خسته‌ است، بسيار خسته است.

او هم نام و نشاني ندارد
كار يقه‌دوزي و سرآستين‌دوزي فرقي ندارد، هر دو را انجام مي‌دهد، لبه‌هاي زندگي را مي‌دوزد، كسي نخ او را كشيده و حالا زندگي‌اش نخ‌كش شده ‌است، دستانش روي چرخ است و دور مي‌زند و دوردوزي مي‌كند و دور زندگي خودش هنوز با نخ‌هايي گشاد و از جا در رفته وصله‌شده‌اند به جانش، هرچقدر هم كه پشت چرخ مي‌نشيند، نخ كافي براي لبه‌هاي تيز و نخراشيده زندگي خود به دست نمي‌آورد. چشم‌هايش از حدقه زده است بيرون، موهايش فر است و كوتاه جوگندمي، نامش را نمي‌گويد، نامي ندارد، يك كارگر ساده يقه‌دوز است با خروار صد و پنجاه يقه‌اي كه روزانه تحويل مي‌دهد، صد و پنجاه يقه ۵۰ هزارتومان، دهانش آنقدر بي‌دندان است كه مانعي ميان حرف‌هايش نباشند، مي‌گويد دندان‌هايش كه ريخت، صريح‌تر هم شد، مي‌گويد همين دوتا دندان را هم مجبور شد نگه دارد، وگرنه دهان بي‌دندان حرفش را رك‌و‌پوست‌كنده‌تر مي‌زند. روي چرخ سينگر طوسي رنگ خم شده است، ميان تلنبار تكه‌هاي برش خورده پيراهن‌ها جايي را هم براي بدن لاغر و چروكيده‌اش پيدا كرده است، تكه‌هايي بدون آستين، بدون يقه، بدون دكمه، تكه‌هايي ابتدايي از آنچه روزي به عنوان پيراهن ترك اصل به فروش خواهند رفت، او در ابتداست، چهل و چهار سال دارد و مي‌گويد كه هنوز در ابتداي كار است، مثل همين چارخانه‌هايي كه روي دست‌هاي او در ابتداي كارند، اما براي خريد يكي از آنها حقوق يك هفته را بايد بپردازد. نگاهش از روي سوزن چرخ خياطي بالاتر نمي‌رود، مي‌گويد كه زن دارد، آقا علي و آقا صفر از پشت چرخ‌هاي‌شان مي‌خندند، مي‌گويد كه از نه سالگي چرخ‌كار است، آقا علي و آقا صفر مي‌خندند، مي‌گويد كه دخترش 23 سال دارد، آقا علي و آقا صفر از آن پشت مي‌خندند، مي‌گويد كه دو سال است كه ترك كرده است، مي‌خواهد نان بازويش را شب‌ها فروبرد داخل پياله ماست و نعنا و آن لقمه را قورت بدهد و تمام تكه‌هاي نان و ماست كاسه استيل را بي‌منت بالا بكشد. كنار او سه صندلي سلطنتي شده‌اند پايه انبار لوله پارچه‌ها، مي‌گويد كه اين صندلي‌ها از خانه اصلي به جاي مانده است، وگرنه كجا چشمش به اين لعاب آبي چنين صندلي‌هايي مگر ممكن بود بخورد، كتري كه قل‌قل مي‌كند، بلند مي‌شود و به سوي چاي و نبات مي‌رود، او نيز چون ديوارها و پنجره‌ها و سقف‌هاي اين شش خانه، تاريخ ناشناس و گمنامي دارد، مي‌گويد كه چون اين خانه‌ها از خانواده‌ سرشناسي بيرون آمده است اما او را رها كردند تا به كارهايش فكر كند و دست از آن عادت نفرت‌انگيزش بردارد، برداشت؟ مي‌خندد، آقا علي و آقا صفر هم از آن پشت مي‌خندند و صداي خنده‌هاي‌شان تا سر كوچه منوچهري و پشت قفل و زنجيره‌هاي در راهروي پنهان خياط‌خانه‌ها مي‌رود.
با تشكر از ترانه يلداي عزيز كه اين بازديد بدون حضور او ممكن نبود

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون