• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4893 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۵ فروردين

نگاهي به رمان «قدري آسيب‌‎ديده‌تر» ناهيد كهنه‌چيان

فريب شيرين در توازي زمان‌ها

قباد آذرآيين

از ناهيد كهنه‌چيان، پيش از اين مجموعه داستان‌هاي «تهمينه در راه» و «منهاي يك نفر» و رمان «زير يك سقف» را خوانده‌ايم. «قدري آسيب‌ديده‌تر» چهارمين اثر و دومين  رمان  اوست.
رمان، نامش را از كتاب «نامه به فليسه» فرانتس كافكا وام گرفته است. درون‌مايه رمان هم نگاهي به مضمون همين نامه دارد: دختر و پسري در دوران دانشجويي در دانشگاه تهران با هم آشنا مي‌شوند و به هم دل مي‌بندند. با وجود آگاهي از سدها و مانع‌هايي بر سر راه ادامه دلبستگي‌شان: تفاوت‌هاي فرهنگي و سنتي، اقامت پسر در شهري دور و كوچك، وابستگي عاطفي او به خانواده‌اش و سنگيني بار مسووليت بر دوش او به دليل فرزند بزرگ خانواده بودن، امكان مخالفت خانواده دختر با وصلت آنها و ... هر روز بيشتر و بيشتر به هم وابسته مي‌شوند... پسر كه خوب مي‌داند اين عشق، فرجامي خوشايند نخواهد داشت، بارها مي‌كوشد دست رد بر سينه عشق و علاقه ممنوعش بزند و بيش از اين خود را وابسته كسي كه دوستش دارد نكند، اما فرداي شبي كه تا دم صبحش با خودش كلنجار رفته است تا فردا همه‌چيز را به دختر مورد علاقه‌اش بگويد و همه‌چيز را تمام كند، با ديدن دختر، همه‌چيز را از ياد مي‌برد و حتي براي زندگي آينده‌شان، تعداد فرزندان‌شان، نام‌شان باهم گپ و گفت مي‌كنند و تصميم  مي‌گيرند... .
دختر، يك نظامي‌زاده است. وقتي پسر كه تمايلات چپ و چريكي دارد از او مي‌خواهد كه خودش را  به سر و لباس دخترهاي طرفدار چنين گروه‌هايي «به قول خودش مبارز» (ص 69) درآورد، دختر «با همه عشقي كه به او» دارد مخالفت مي‌كند: «گفتم خانواده‌ام محال است مرا آن‌طور كه او مي‌خواهد تحمل كنند. مرتب بودن و تميز لباس پوشيدن و سنگين‌رنگين بودن، جزو جدانشدني و قانون تخطي‌ناپذير خانواده ما بود» (همان صفحه) 
جدايي تلخ ناگزير پيش مي‌آيد؛ پسر پس از پايان تحصيلاتش، بايد به شهرزادگاهش برگردد تا در قبال هزينه‌اي كه براي تحصيل در تهران دريافت كرده است- او مامور به تحصيل بوده - به تعهدش عمل كند. نويسنده صحنه جدايي دختر و پسر را نمادين روايت كرده است: 
 «با نوك كفشم زمين را گود مي‌كنم؛ حالا چاله كوچك كم‌عمقي كنده شده، ايرج هاج و واج نگاهم مي‌كند.
مي‌گويم: «همين جا خاكش مي‌كنيم.»
مي‌پرسد: «چي رو؟ ... چي رو خاك مي‌كنيم؟»
لبخند مي‌زنم و مي‌گويم: عشق‌مان را، سه سال آشنايي‌مان را
خاك‌ها را برمي‌گردانم توي چاله، سرم را بالا مي‌گيرم و رو به ايرج مي‌گويم: جاش امنه... (ص168) 
رمان در دو زمان متفاوت، موازي و درهم تنيده روايت مي‌شود: دوران ازدواج و زندگي بي‌عشق دختر پس از جدايي از عاشقش و نگاهي به لحظه لحظه زمان آشنايي و بودن سه ساله او در كنار كسي كه دوستش داشت. انگار نويسنده به عمد فصل‌هاي كتاب را طوري چيده است كه راوي هر از گاه، خود را از تنگناي زندگي خسته‌كننده و آزاردهنده ناخواسته‌اش، سركي به دوره كوتاه اما پر از خاطره‌اش بزند و با فريبي شيرين خود را به دست آن سال‌ها بسپارد و لحظاتي آرامش بگيرد. او در اين بازگشت هر از گاه به مصداق نامه كافكا به فليسه در پيشاني رمان، زمزمه مي‌كند: و من همين جا كه هستم مي‌مانم، منتها كمي آسيب‌ديده‌تر، زيرا تو از هميشه به من نزديك‌تر هستي و درعين حال دور از دسترس».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون