• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4906 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۳۰ فروردين

نگاهي انتقادي به فيلم «مولان» به كارگرداني نيكي كارو

چرا سينما وابسته به رئاليسم است

سيد حسين رسولي

 

فيلمنامه «مولان» به كارگرداني نيكي كارو و بازي ليوييفئي و جت لي را چهار هنرمند به نام‌هاي اليزابت مارتين، لورن هينك، ريك جافا و آماندا سيلور نوشته‌اند كه براساس يك پويانمايي به همين نام در سال ۱۹۹۸ است كه توليد كمپاني ديزني بود. اقتباس از فولكلورها و افسانه‌هاي كهن و همچنين استفاده از ژانر حادثه-ماجرايي مي‌تواند يك بمب مخاطب‌پسند توليد كند. در واقع، سينماي عامه‌پسند و جريان‌اصلي با اين الگو مي‌تواند به خواسته‌هاي خودش برسد ولي امان از سياست! بازيگر چيني و اصلي اين فيلم به نام ليوييفئي از پليس هنگ‌كنگ در سركوب مردم حمايت كرد و موجي وحشتناك عليه او شكل گرفت و برخي مردم شرق آسيا فيلم «مولان» با بازي او را بايكوت كردند. حالا به اين وضعيت يك بيماري عالم‌گير به نام كوويد۱۹ را هم اضافه كنيد! همان‌طور كه مي‌دانيد ساخت صحنه‌هاي اكشن يا حادثه‌اي بسيار مشكل است و سينماي هاليوود در اين زمينه استادي همه فن حريف است اما فيلمنامه «مولان» برخلاف انتظار ضعف‌هاي اساسي دارد كه به آن خواهيم پرداخت. 
اصل و اساس رئاليسم انضمامي است
نسخه انيميشن «مولان» در سال 1998، يك اتفاق ويژه در تاريخ كمپاني ديزني محسوب مي‌شود. انيميشن‌هاي هاليوودي در آن زمان به قهرمانان زن توجهي نداشتند و انيميشن «مولان» خط‌شكن بود چون تا آن زمان كمتر كسي ديده بود كه زنان سلاح به دست بگيرند و به ميدان جنگ بروند. شايد به همين دليل باشد كه«مولان» موفقيتي چشمگير به دست آورد. البته برخي مي‌گويند يك دستاورد ويژه اجتماعي براي جامعه زنان نيز محسوب مي‌شد. داستان فيلم اين‌گونه است كه دختري باهوش و زيبا به نام مولان براي حفظ جان پدرش و محافظت از كشور چين به ارتش چين مي‌پيوندد تا با دشمنان بجنگد. مولان تلاش مي‌كند خود را جاي مردان جا بزند و بخشي از اين فيلم به اين قضيه مي‌پردازد. اگر از منظر نظريه انتقادي نگاه كنيم، مولان زني است كه براي ديده شدن بايد مرد بشود. حالا بايد از زاويه ديد «عقده اديپ» به داستان نگاه كنيم يا از منظر لاكان؟ تاملات لاكان درباره جنسيت به‌ويژه وجوه زنانه به ارايه سه گزاره بحث‌برانگيز منجر شد: ۱- «رابطه وجود ندارد»؛ ۲- «التذاذ همانا يك تمايل ناممكن است»؛ ۳- «زن وجود ندارد»يا «زن تماما وجود ندارد». آيا واقعا يك زن براي اينكه پا به عرصه «ديده ‌شدن» بگذارد بايد تبديل به مرد شود؟ از اين زاويه به فيلم نگاه كنيد به نتايج جالبي خواهيد رسيد. نسخه‌ لايواكشن «مولان» (۲۰۲۰) تلاش روشني انجام مي‌دهد تا مثلا به برخي سوال‌هاي به وجود آمده در انيميشن «مولان» (۱۹۹۸) پاسخ بدهد، زيرا آن انيميشن مدت‌زمان كوتاه‌تري نسبت به فيلم داشت. البته دو مشكل اساسي در فيلم وجود دارد؛ نخست، فيلمنامه «مولان» (۲۰۲۰) به شكلي تكه و پاره پيش مي‌رود و انگار كولاژي از نكات سرخوش است. سكانس‌ها به خوبي و با جزييات زياد پرداخت نشده‌اند و همه‌ چيز روي هواست. خبري از «منطق دراماتيك» نيست و «دايلاما» (دوراهي اخلاقي) خاصي هم شكل نمي‌گيرد. بحث كليدي در محتواي فيلم هم اين است كه كارگردان و نويسندگان از مفاهيم فمينيستي و موضوع بغرنج زنانگي سوءاستفاده كرده‌اند. انگار يك وصله لايتچسبك به فيلم شده است. تمام اين ضعف‌ها از توجه بيش از حد به «ترند» و «كليشه‌هاي بازار» ناشي مي‌شود. كارگردان نيوزيلندي فيلم نمي‌تواند حرفي منحصربه‌فرد بزند و پروژه او از همان ابتدا شكست ‌خورده است. فكر مي‌كنم انتخاب بازيگران هم دچار اشتباه است. يك مانكن نمي‌تواند نقش زني قدرتمند را بازي كند كه از دل افسانه‌هاي چيني مي‌آيد! كارگردان بايد بازيگر قدرتمندي را براي ايفاي اين نقش پيدا مي‌كرد. جلوه‌هاي ويژه رايانه‌اي فيلم نيز آن‌قدر توي چشم مي‌زند كه مخاطب را كلافه مي‌كند؛ في‌المثل در اين زمينه مي‌توان به مجموعه فيلم‌هاي «ارباب حلقه‌ها» به كارگرداني پيتر جكسون نيوزيلندي به مثابه كاري استاندارد و درست اشاره كرد.
سفر قهرمان هزار چهره 
 اگر نويسندگان و كارگردان به درستي از نظريه‌هاي جوزف كمبل يعني «سفر قهرمان» و «قهرمان هزار چهره» استفاده مي‌كردند، بسياري از مشكل‌ها حل مي‌شد. ضعف شناختي كارگردان درباره اين نظريه‌ها آنچنان مشهود است كه به نظر مي‌رسد شانس كارگرداني فيلم‌هاي بزرگ را در آينده از دست داده است. جوزف كمبل روي رابطه قهرمان و استاد بسيار تاكيد مي‌كند ولي اين رابطه در فيلم «مولان» به بچه‌گانه‌ترين شكل ممكن درآمده است. يك نمونه خوب در اين زمينه فيلم «بچه كاراته‌كا» به كارگرداني جان جي. آويلدسن است كه در سال ۱۹۸۴ منتشر شد. نيكي كارو، هزاران پله از جان جي. آويلدسن عقب‌تر است. آويلدسن در فيلم «راكي» هم درخشش خيره‌كننده‌اي دارد و اكسير اسكار را به خانه مي‌برد ولي نيكي كارو بايد با افسردگي ناشي از شكست دست‌وپنجه نرم كند. دو نكته بسيار مهم ديگر نيز در فيلمنامه‌نويسي امروز وجود دارد كه يكي توجه به «جست‌وجوي معنا» است و ديگري «سفر عاشقانه قهرمان». اين دو پيرنگ بايد در دل پيرنگ اصلي شكل بگيرند. جالب است كه چهار نويسنده مذكور اصلا در حد و اندازه پرداخت اين موضوع‌ها نيستند و از پس كار بر نيامده‌اند. بنابراين، پيرنگ‌هاي فرعي مذكور تبديل به پيرنگ‌هاي آبكي شده‌اند. مساله كليدي ديگر، ريتم و تمپو در كارگرداني نماهاي فيلم است. يك كارگردان كاربلد به خوبي بافت متن را تشخيص مي‌دهد و از شتابزدگي و شلختگي دوري مي‌كند اما نيكي كارو عجله دارد و بيشتر مي‌خواهد عناصر بصري را سر و شكل بدهد. اين‌ نكته‌ها اشاره به وجود كارگرداني نابلد دارند. با اين حال، هر چه نويسندگان و كارگردان، ضعيف عمل مي‌كنند، تيم طراحي عالي است. طراحي‌هاي صحنه، لباس و گريم فوق‌العاده جذاب و هنرمندانه از آب درآمده‌اند. قطعا هم در مراسم اسكار ديده خواهند شد. مدير فيلمبرداري هم از پس كار برآمده است با اينكه خلاقيتي خاص ندارد. به عنوان نمونه بايد به داريوش خنجي در فيلم «هفت» به كارگرداني ديويد فينچر اشاره كنيم كه امضاي تصويري او كاملا واضح و روشن است چون تصاوير غرق در تاريكي و رنگ‌هاي تيره مي‌شوند. گاهي هم صورت بازيگر به خوبي ديده نمي‌شود. در نظريه سفر قهرمان با مرحله‌اي مواجه هستيم كه به آن «رفتن به ژرف‌ترين غار» مي‌گويند. در واقع، بخشي است كه قهرمان در آن آموزش مي‌بيند و براي نبردي بزرگ با متحدانش نقشه مي‌كشد. استاد و متحدان قهرمان هم از پيش به خوبي معرفي شده‌اند و حالا بايد پشت قهرمان بايستند. صحنه‌هاي آموزش قهرمان فيلم «مولان» واقعا افتضاح است. كارگردان نماهايي خنده‌دار گرفته است. آموزش نظامي اين‌گونه نيست! هر چه فيلم از بستر رئاليستي دور مي‌شود و به سوي فانتزي و افسانه‌سرايي مي‌رود بيشتر به خودش لطمه مي‌زند. اينجاست كه مي‌گويند جادوي سينما در واقع‌گرايي است! همه صحنه‌ها بايد قابل باور باشد حتي اگر آنها در عالم واقع رخ نداده باشند. بله! اينها جمله‌هاي آلفرد هيچكاك است كه در گذشته خوانده‌ايد. كارگرداناني مثل جيمز كامرون و استيون اسپيلبرگ، استاد فضاسازي و تشريح موقعيت دراماتيك هستند. به فيلم‌هاي «نجات سرباز رايان» و «نابودگر: روز داوري» نگاه كنيد. هر دو فيلمنامه شاهكار هستند اما نيكي كارو اين كار را به شكل بچه‌گانه‌اي انجام مي‌دهد. در واقع، آثار بزرگان سينما كلاس درسي براي كارگردانان نابلدي چون نيكي كارو است كه احتياج بسيار زيادي به آموختن دارند. چرا يكي مثل من كه با فيلم‌هاي حادثه-ماجرايي به هيجان مي‌آيد بايد سر فيلم «مولان» به خواب برود؟! كاراكتر محوري فيلم كه نقش قهرماني خيرخواه را بازي مي‌كند بايد بتواند به تماشاگر نزديك شود. اين كار را حتي سيلوستر استالونه هم در فيلم «راكي» به خوبي انجام مي‌دهد؛ به خاطر اينكه او «قهرماني مقهور» است و از طبقه‌ پايين جامعه مي‌آيد، پس ما او را باور مي‌كنيم؛ اما ليوييفئي يك مانكن لوس و بي‌نمك است! اصلا امكان ندارد او را در نقش مولان تصور كنيم. محال است! بازيگري هزار فوت و فن دارد و با هيكلي لاغر و صورت عروسكي نمي‌شود بازيگر شد! چند نكته بسيار كليدي ديگر در نظريه «سفر قهرمان» وجود دارد كه مثلا يكي توجه ويژه به طراحي شخصيت كهنه‌الگويي «حريف شرور» است. اين شخصيت كهن‌الگويي در فيلم «مولان» چنگي به دل نمي‌زند. شرور معمولا فردي است كه قهرمان تلاش مي‌كند تا جلوي او را بگيرد. در واقع، رويارويي پاياني و نقطه اوج فيلمنامه بايد درباره درگيري قهرمان و حريف شرور باشد. با تمام اين تفاسير، بزرگ‌ترين مشكل فيلم مذكور برخورد فرماليستي نسبت به فيلمنامه و نظريه جوزف كمبل است. اين فيلم مانند انساني بي‌روح شده است كه هيچ خوني در رگ‌هايش جاري نيست. اين اتفاق به ما مي‌آموزد فقط تكنيك نيست كه فيلمنامه را شكل مي‌دهد، بلكه چيزهاي ديگري هم بايد باشد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون