• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4990 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۱ مرداد

يادداشتي بر «پيكره»‌هاي فرهاد حيدري گوران در رمان «كوچ شامار»

به سوي مواجهه ايلياتي

عليرضا محولاتي

 

رمان در شكلِ فلسفي‌اش شيوه‌اي است براي انديشيدن؛ يك رويكرد، يك راه، يك كوره‌راه كه مخاطب را به سمت سكونت در قلمرويي جديد مي‌برد. با اين حال مخاطب پيش از همه‌ چيز بايد مبدل به يك ايل شود. ايل ديگر فرد نيست. حركتي است براي شدنِ فرد از ايستايي روزمره به سمت پويايي انديشيدن و قرار گرفتن در فرآيند هستومند شدنِ مفاهيم رمان نه به مثابه يكي از انواع ادبي كه به عنوان يك مواجهه. مواجهه‌ مخاطب با هستي‌شناسي ِ رمان و رسيدن به فرآيندي براي سوژه شدن. اين حقيقتِ كاري است كه نويسند‌گان بزرگ همچون سينماگران بزرگ به‌زعم ژيل دلوز با آن درگير مي‌شوند. رماني كه مي‌فلسفد و فلسفه‌اي كه مي‌رُماند و اين فرآيند تا بي‌نهايت ادامه‌دار خواهد بود. بين اين دو يك شكل تقابل ديالكتيكي اتفاق نمي‌افتد بلكه هر كدام‌شان يك تفاوت هستند. رمان قرار نيست فلسفه تعريف كند. رمان قرار است همچون فلسفه مخاطبِ ايل‌شده را به فكر و معرفت شناختي ببرد. مخاطبِ ايل شده ديگر خود را به مثابه مركز هستي درنظر نمي‌گيرد و ديگري مقابل او نيز ابژه‌اي ثانويه نيست. براي ايل ديگري اهميت دارد تا آنجا كه خود را نيز با ديگري يكسان مي‌پندارد. ديگري‌هايي كه يك «چندگانگي» (multiplicite) را شكل مي‌دهند. رمان مواجهه ايل با انديشه نابِ آفرينش جمعي است. به همين خاطر است كه غول‌هايي همچون باختين، كوندرا، فورستر، سارتر، دلوز، توماس مان، بديو و... اينچنين در ستايش رمان به خلق نوشتار دست مي‌زنند. رمان يك داستانِ بلند نيست كه به جاي 10 صفحه بالغ بر 200 صفحه باشد. رمان خلق مواجهه‌هاست و حالا اين مواجهه‌ها حتي از آفرينش شخصيت هم بالاتر رفته و به خلق سوژگانگي مي‌رسند. شخصيت‌پردازي انواع ادبي فرسوده به شكل شرم‌آوري مضحك است؛ چراكه شخصيت‌ها آنجا در آن بيرون حضور دارند و نويسنده همچون متفكر افلاطوني آنها را بر صفحه‌ها بازنمايي مي‌كند؛ اما نويسندگان بزرگ از مواجهه و رخداد بهره برده و دست به خلق بدن‌هايي تازه و پويا مي‌زنند. شخصيت در آنجا حضور ندارد بلكه يك سوژه تاريك در پس راه‌هاي جنگلي است. نه حتي شبيه بازي نور و سايه كه در امپرسيونيسم ديده‌ايم. اين تاريكي يك استعاره نيست يك مفهوم است. مفهومي كه از دلِ ذرات مولكولي بيرون آمده. مولكول‌هاي دايما در حركت. دستي كه روي زانوست و مغزي كه به تصحيح كتاب مي‌انديشد. نويسندگان بزرگ اين‌گونه ما را مسحور مي‌كنند تا از هر دريچه‌اي كه بخواهيم وارد قلمرو قلمروزدايي شده سوژه‌ها شويم. در انقلاب آفرينندگي سوژه‌ها ديگر خودي وجود ندارد، ديگر سلسله‌مراتبي نمي‌بينيم و همه‌چيز در يك سطح درون‌ماندگار و نسبتي بدن‌وار با يكديگر قرار دارند. رمان يك هستي بدن‌مند است كه به گفته ژاك دريدا و جورج ليكاف زبان را درون يك مفهوم جديد متجسم مي‌كند. انگشت‌شمارند كساني كه در ايران توانسته‌اند به اين «بدن نوشتاري» موجوديت ببخشند. با فرهاد حيدري گوران از طريق رمان «نفس‌تنگي»اش آشنا شدم و بدون اغراق براي دومين يا سومين بار بود كه حس كردم ادبيات ايران از حوزه امر شخصي خارج شده و سمت‌وسويي معرفت‌شناختي را پيش‌ گرفته است. فرهاد فراتر از ذهنيت بازنمايانه اجتماعي، حقيقتا به شكلي دست به آفرينش رمان زده است كه با خواندن آثارش ناگزير به «مواجهه» با بدن‌هايي از مفاهيم جديد هستيم. رمان حالا ديگر نه فقط مفري براي جدايي از خستگي روزمره كه ساختاري سلولي است كه دايما خود را درون خود تكثير كرده و خلق و بازخلق مي‌كند. ما به مثابه مخاطباني ايل‌شده با يك مفهوم‌سازِ جديد مواجهيم. مفهوم‌سازي كه برخي از روي حسادت ناديده‌اش مي‌گيرند؛ برخي از روي تعصب مي‌گويند نوشته‌هايش سنت تاريخي نوشتار را منفجر كرده است؛ اما در واقعيت و خلوت خود مي‌دانيم كه با يك ماشين حقيقت‌ساز مواجهيم. حقيقتي كه اگر در خلوت خود روراست باشيم، شيوه جديدي از انديشيدن را وارد گفتمان نوشتاري كرده است. اكنون «كوچِ شامار» (نشر آگه)؛ رماني كه نامش كافي است از انديشه ايلياتي و سوژه‌هاي تاريك خبر آورده باشد. كوچ مفهومي است كه تنها از عهده ايل برمي‌آيد و چونان كه اشاره شد ايل شكل تجسم‌يافته و بدن‌وار شده آفرينش جمعي است. ايل، بدن‌هاست. بدن‌هايي كه در كالبدي كلكتيو از جغرافياي پوسيده ادبياتي خسته قلمروزدايي كرده و جغرافيايي جديد را بر سطوح ناهموار مبدل به مكاني براي سكونت مي‌كند. هايدگر مي‌گويد «دازاين» (در آنجا هستومند شدن) از خانه آغاز مي‌شود و به همين خاطر معماري اولين هنرهاست. ادبيات نيز با رخدادها و مواجهه‌ها به مكاني براي انديشيدن مبدل مي‌شود؛ از اين رو رمان نيز معماري بدن‌هاي انديشنده است. فرهاد حيدري گوران در رمان‌هايش به خلق همين مواجهه‌ دست زده است؛ به آفرينش سوژه‌هايي كه مراتب را براي هيچ‌كس به‌جا نياورده و ساختار عمودي بالا به پايين ادبيات را به قلمروهايي همسان و ناهمگن مبدل مي‌كند. مواجهه‌هايي كه در تريلوژي تاريكخانه مي‌بينيم مخاطب را در فرآيند «شدن» قرار داده و با قلمروزدايي از تمام بدن آنها، موجوديت‌شان را به بدن‌هايي بدون اندام تبديل مي‌كنند. اين همان رخدادي است كه براي سوژه‌هاي درون بدنِ رمان‌هاي او نيز اتفاق مي‌افتد. سوژه‌ها شكل‌هاي زنده‌اند كه در فرآيند پوياي ناروايت‌ها تكثير مي‌شوند. جذابيت «كوچ شامار» در فرارفتن از عناصر سنتي داستان، رسيدن و اختراع سوژه‌هايي درون‌ماندگار است. مهم است خواندنِ پيكره‌هاي فرهاد و سلام كردن به تريلوژي تاريكخانه، سه‌گانه‌ مولكول‌هاي زندگي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون