• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4993 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۴ مرداد

روز صد و شانزدهم

شرمين نادري

مريضي مثل بختكي روي شهر ما افتاده، اضطراب و خستگي درست مثل همان خانم آل يا چه مي‌دانم آقاي از ما بهتران روي گردن‌مان نشسته و جان‌مان را طلب مي‌كند.
ديوانه كه مي‌شوم مي‌روم سمت امامزاده داوود يا امامزاده‌اي در شميران يا امامزاده‌اي در سولقان، همين دوروبر تهران مي‌چرخم، از دور سلامي به آدم‌ها مي‌كنم و بعد براي خودم در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي خلوت روستايي راه مي‌روم.
هوا خنك و آسمان ابري و درخت‌ها پر از ميوه‌اند، يك‌دانه شاتوت سرخ از اين درخت مي‌چينم و سگ آن خانه قديمي دنبالم مي‌كند و دعوايم مي‌كند كه چرا دستم را براي برداشتن گلي از روي ديوار دراز كردم. هرچه مي‌گويم گل افتاده بود نمي‌فهمد و دست‌آخر گل را مي‌اندازم و مي‌روم.
توي كوچه‌هاي خاكي اما كسي نيست، مردم توي خانه چپيده‌اند يا خواب عصر مي‌بينند، جلوتر توي باغي مرد و زني دارند به گل‌ها و درخت‌ها مي‌رسند. باغ كوچك‌شان ديوار ندارد، پايين‌تر از كوچه است و پر از درخت گردو و شاتوت و آلبالو و گل‌هاي رنگ‌رنگي.
من با دوتا ماسك و عينك جرات نزديك شدن ندارم، از دور داد مي‌زنم: باغ‌تان چقدر قشنگ است و چقدر خوش‌سليقه‌ايد و زن مي‌گويد بفرما و مرد مي‌گويد سيب بردار.
جلوتر درخت سيبي، سيب‌هاي سبز و كالش را ريخته و درخت تكيه داده به ديوار گلي و زير پايش جوبي مي‌گذرد و نوري هست لابه‌لاي شاخه‌هايش.
من خيال مي‌كنم سيب‌ها كال‌اند و برنمي‌دارم، بعد اما بوي خوش‌شان زير دماغم مي‌زند، برمي‌گردم و يكي از سيب‌ها را از شاخه مي‌چينم و با آستينم پاك مي‌كنم و گاز مي‌زنم.
بوي خوش و طعم ترش انگار مرگ و اضطراب و خستگي اين روزها را دور مي‌كند از من، قدم‌زنان برمي‌گردم سر جاده و سوار ماشين مي‌شوم و به سمت شهري مي‌رانم كه سيب ندارد، بو و طعم و شاتوت سردرخت ندارد و سخت مريض و دل‌تنگ است.
از ماشين كه پياده مي‌شوم برگ آن درخت را مي‌گذارم لابه‌لاي صفحات دفترم و زيرش مي‌نويسم اگر نبودم همه‌چيز را ببخشيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون