تماشاخانه ايرانشهر بعد از گذشت ماهها تعطيلي بار ديگر پذيراي چند اجرا با تعداد بالاي تماشاگر شده، اتفاقي كه در اين وضعيت اقتصادي و شرايط روحي جامعه در پي شيوع ويروس كرونا، خودبهخود امري ارزشمند تلقي ميشود. نمايش «بيلمن» به كارگرداني مهدي چاكري يكي از همين چند اجراست كه با توجه به ماهيت كمدي (كمدي سياه) تنيده در جايجاي نمايش، مورد توجه تماشاگران قرار گرفته و با استقبال مواجه شده است. نمايشي كه براساس «نمايشنامهاي از مناطق غرب» نوشته جان ميلينگتون سينگ ساخته شده و با توجه به قرابتهاي سياسي- اجتماعي موجود بين جامعه كنوني ايران و ايرلند سالهاي آغازين قرن نوزده نكات قابل تاملي در دست دارد، از جمله موضوعي كه تبش اين روزها در جامعه بالاگرفته؛ قهرمانپروري پوشالي و به زيرافكندن همان قهرمان كه جامعه باري به هرجهت به صورت روزانه و ماهانه ميسازد و چندي بعد كمر به نابودياش ميبندد. كريستي بيلمن جوان شبهنگام به ميخانه روستايي وارد ميشود و خبر از قتل پدر خود ميدهد، اين موضوع برخلاف انتظار مورد توجه اهالي قرار ميگيرد و آنها از غريبه تازهرسيده قهرمان ميسازند اما اين تازه اول كار است. در همين رابطه با كارگردان نمايش به گفتوگو نشستهايم كه در ادامه ميخوانيد.
پس از دورهاي سكوت كه به اجبار در فضاي تئاتر شكل گرفت و مخاطب حضور سابق را نداشت، اكنون ميبينيم كه تماشاگران بار ديگر به سالنهاي تئاتر بازگشتهاند و وضعيت نسبتا تغيير كرده است. با توجه به اينكه شما در اين برهه اجرايي را در يكي از سالنهاي اصلي تهران روي صحنه داريد، توضيح در اين باره كه نسبت به قبل چه تفاوتي در روند شكلگيري اجرا تا حضور مخاطب احساس ميكنيد ميتواند ارزشمند باشد.
حتما تغيير كرده؛ همانطوركه در مورد ديگر مسائل زندگي تغيير ايجاد كرده. مخاطبان به نظر هنوز احساس راحتي سابق را ندارند، هم نسبت به كار و هم نسبت به فضاي تئاتر. جالب اينكه مخاطب در اجراهاي ابتدايي اين نداشتن احساس راحتي را بيشتر بروز ميداد، اما رفتهرفته به نظر اين حس اعتماد بيشتري شكل گرفت و به قول شما نسبتا برگشت، ولي خب نه مثل سابق. اما درمورد روند شكلگيري نمايش، بد نيست اشاره كنم كه پيكهاي پيدرپي كرونا هنگام تمرينهاي اين كار چندبار وقفه ايجاد كرد، اما درنهايت به خاطر قطعي شدن محل اجرا مجبور شديم پيوسته و با ترس و لرز تمرين كنيم. تقريبا همه افراد گروه هم به نوبت درگير ماجراي كرونا با شدتهاي مختلف شدند اما در نهايت اين كار بعد از چهارماه تمرين مداوم آماده اجرا شد. بديهي هم هست كه مخاطب با همان ترس و لرزي كه ما تمرين ميكرديم به ديدن اجرا بيايد.
بعد از چند سال فاصله، بار ديگر به فضاي كارگرداني نمايش بهصورت مستقل بازگشتهايد، به احتمال زياد نمايشنامههاي متعددي مدنظر داشتيد، اما چه شد قرعه به نام جان ميلينگتون سينگ و اين نمايشنامه بهخصوص افتاد؟ باتوجه به تغييراتي كه در وضعيت اقتصادي تئاتر و هنرمندانش به وجود آمده، آيا اين مقوله را موثر در انتخاب متن و شيوه كارگرداني خودتان در «بيلمن» ميدانيد؟
تئاتر براي من يك شغل نيست كه بخواهم مناسباتش را برمبناي وضعيت اقتصادي چيدمان كنم، بنابراين ممكن است چند سال كار نكنم تا دوباره آن متني كه فكر ميكنم مناسب اجراست را پيدا كنم يا به قول شما، از چند متن مدنظر يكي را براي كار انتخاب كنم... مساله انتخاب متن به نظر من مهمترين كاري است كه كارگردان بايد انجام دهد و اتفاقا اين عمل براي من سختترين كار دنياست. چرايي انتخاب نمايشنامه جان ميلينگتون سينگ دلايل متعددي داشت، يكي اينكه هميشه علاقه داشتم متنهاي مهمِ كمترشناخته شده را كار كنم، متنهايي كه شايد هر كارگرداني ريسك كار روي آنها را نپذيرد. دليل بعدياش، موضوعِ به زعم من جذاب نمايش بود. ايده پدر سنگدل، پسر دروغگو، قتل و همزماني يك امر تراژيك با يك حالوهواي كميك باعث شد كه نتوانم از اين متن چشمپوشي كنم، درنتيجه انتخاب با خيال راحت صورت گرفت. لازم به ذكر است كه دو تمرين با دو متن مختلف پيش از تمرين اين نمايش كنسل شد، چون كماكان حس ميكردم كه به دلايلي فعلا انتخاب صحيحي نبودند.
ساختار طنز و اين شبهقهرمانسازي كه در قالب شخصيت كريستي درون نمايش اتفاق ميافتد را چگونه به وضعيت كنوني جامعه پيوند ميدهيد؟
يكي ديگر از مسائلي كه درون متن وجود داشت و من را به اجرا ترغيب كرد همين قهرمانسازي بود. جامعه ما پيوسته و در طول تاريخ طلب قهرمان كرده و بعد از حضور اين قهرمان خودش با دست خودش به اشكال مختلف اين قهرمان را سرنگون كرده است. حالا يا مشكل از قهرمان بوده، يا مشكل از قهرمانسازان. در متن سينگ، مشكل از هردوطرف است و همين باعث اين فضاي طناز ميشود. كريستي اصلا قصد قهرمان شدن ندارد، منتها جامعه درونِ متن به واسطه نيازش از او يك قهرمان ميسازد. دقت كنيد: به واسطه نيازش! قهرمان هم وقتي قدرتش را از آن جامعه كسب ميكند ديگر سنگيني آن قدرت را نميتواند تحمل كند چون آمادگي و استعداد و اصطلاحا جنم و جنبه آن قهرماني را ندارد و دست به اعمالي ميزند كه نبايد. تا وقتي اين كارها و رفتارها به نفع جامعه است قهرمان پرورش ميدهند، اما به محض اينكه نفع از بين ميرود تصميم به سرنگونياش ميگيرند. بنابراين اين بازي بين قهرمان و قهرمانساز پيوسته درحال تكرار است. جامعه ما هم پيوسته خودش را درگير اين بازي كرده. درصورتي كه دوره قهرمانبازي و تكگويي تمام شده و بايد فكر ديگري كرد.
مرور تجربه اجراهايي كه شما به عنوان دراماتورژ، نويسنده يا دستيار كارگردان در آنها همكاري داشتهايد، علاقه به پرداخت طنز يا طنازي را در آنچه به صحنه آمده نشان ميدهد. گمان ميكنيد كمدي روي صحنه براي مخاطب ايراني بايد چه مرز يا مرزهايي نگاه دارد كه وجه تمايز آن با «تئاتر آزاد» روشن باشد؟
ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه عموما نميتوانيم حرفهاي جدي را صريح و روشن بيان كنيم و مجبوريم دست به دامن كمدي يا طنز شويم. مشكل هم عموما از همينجا شروع ميشود و درگير سوءتفاهمات ميشويم. اين واژه طنز در نقد ما خيلي اوقات و متاسفانه در معني صحيحي به كار نميرود و يكي از همان سوءتفاهمها است. از اين موضوع بگذريم، من در تمام كارهايي كه انجام دادهام، هرچند كم و در هر سمتي البته، سعي كردم كه اين سوال را پيوسته از خودم بپرسم كه ما نگاه كميك به يك «موقعيت» يا «وضعيت» داريم يا نه؟ اگر يك موقعيت مخاطب را به خنده وادار كند من مشكلي ندارم، اما اگر آن موقعيت وجود نداشته باشد و ما به هرچيز ديگري چنگ بيندازيم براي ايجاد اين خنده، بنده مخالفم. البته اينكه چه موقعيتي را براي مخاطب انتخاب ميكنيم هم خيلي اهميت دارد. شايد همين دو مورد مرز اصلياي باشد بين كمدي يا كمدي سطحِ پايين يا به قول عبارت شما تئاتر آزاد. بله، مساله اين است كه ما چه وضعيتِ كميكي را به مخاطب ارايه ميدهيم و در كنارِ خنده، چقدر از انديشه مخاطب را درگير ميكنيم.
چه تغييراتي در متن اصلي جان ميلينگتون سينگ ايجاد كرديد كه نتيجه به ذائقه و زيست مخاطب امروز نزديكتر شود؟
در اصل كار خاصي روي متن انجام ندادم، فقط سعي كردم مفاهيمي كه متن هست را براي مخاطب امروزِ تهراني، بهروز و سعي كردم آن وضعيتِ كهنه كه مربوط به صدسالِ پيش ايرلند ميشود را براي مخاطب قابل لمس كنم. حرف متن خودش آنقدر نو و بهروز بود كه نيازي به كار بيشتر از اين نبود. البته همين مقدار هم كار پيچيدهاي است ولي بههرحال وظيفه من بود. اميدوارم كه تلاشم به نتيجه رسيده باشد البته. خيلي اوقات خودم همين كار را در سمت دراماتورژ براي ديگران انجام ميدادم. البته انجام اين كار بخش بسيار كوچكي از امر دراماتورژي است. اما وقتي خودم در كسوت كارگردان قرار گرفتم ديگر اضافه كردن واژه دراماتورژ به كارگردان كار اشتباهي است. همانطوركه كنار هم قرار دادن عنوان نويسنده و دراماتورژ كار غلطي است. انگار كه تا سي، چهل سال پيش كه دراماتورژ وجود نداشت تئاترها اثر خوب توليد نميكردند. درصورتي كه بخش مهمي از تاريخ تئاتر قبل از به وجود آمدن شخصي به نام دراماتورژ بوده. مهمترين تغيير هم در نام نمايشنامه اتفاق افتاد. صفتهايي كه در عنوانِ ترجمههاي مختلف وجود داشت باعث ميشد كه مخاطب از ابتدا متوجه اين امر شود كه كاراكتر اصلي خاليبند يا عياش يا جلب است. از خود عنوان «پلي بوي» هم نميشد استفاده كنيم. به خاطر همين من تصميم گرفتم كه عنوان نمايش را تغيير دهم. وجه تسميه بيل كه در نمايشنامه آلت قتاله است را آوردم در نامِ فاميل شخصيتِ كريستي كه آدم اصلي نمايش است. بعد هم «من» را اضافه كردم كه درنهايت شد بيلمن. يه چيزي شبيه «سوپرمن» يا قهرمانهايي از اين دست.
در مقطعي از نمايش به نظر ميرسيد اجرا به دو قسمت پيش از ورود پدر و پس از آن تقسيم ميشود. اين در جنس بازيهاي شخصيت پدر و پسر مشهود است. منظور از جنس بازي، شيمي يا پلاستيك بازي است، چراكه طبيعتا بين ارايه نقش پدر و پسر تفاوت هست. خواسته شما دقيقا همين بود؟
حتما هر چيزي كه روي صحنه اتفاق ميافتد درنهايت خواسته من بوده. حالا امكان دارد يك چيزهايي باعث شده از خواستههايم كوتاه بيايم. اينها مهم نيست، مهم اين است كه هرچيزي كه درنهايت وجود دارد مسووليتش برعهده كارگردان است. اما درمورد اين جنسِ بازي پدر و پسر كه ميفرماييد هم بايد بگويم، بله! تصور شما درست است. يك بخشي از اين تفاوت به دليل نوع بازيگر و تجربيات و تربيتِ بازيگري بازيگران است، اما بخش ديگر كه طي تمرين رفتهرفته متوجه شدم اين است كه اين تفاوت، اتفاقا ميتواند چقدر به كار بيايد و اين دو طرز تفكر (پدر/پسر) كه در متن در برابر يكديگر قرار ميگيرند ميتواند در اجرا و ارايه شخصيت هم متفاوت باشد...
با توجه به طراحي صحنه و نور مينيمال چرا اين جنس سليقه را در ميزانسنها و صحنهبنديها نميبينيم؟ مثلا اين مقدار رفتوبرگشت كاراكترها به خارج و دوباره به روي صحنه چه الزامي داشت؟ بهطور مشخص ميتوان به رفتوبرگشتهاي مكرر دختران نوجوان اشاره كرد كه به تايم هم افزوده بود.
من البته با طرح اين سوال موافق نيستم، چراكه اين دو بحث متفاوت است. اما كوتاه توضيح ميدهم: مينيماليسم هم وقتي مورد مقايسه قرار ميگيرد مثل هر موضوع ديگري تبديل به يك چيز نسبي ميشود. اما درمورد ميزانسنها اينكه اتفاقا مينيماليسم در آنها هم رعايت شده. اما هرچيزي را تا جايي ميشود فداي چيز ديگر كرد. چيزي كه براي من اهميت دارد ارايه مينيماليسم نيست، بلكه ارايه چيزي است كه تا اين لحظه فكر ميكنم درست است و اينطور بايد روي صحنه اتفاق بيفتد. تا جايي كه بشود سعي ميكنم نمايش را از هرچيز اضافهاي هرس كنم. اما اگر جايي به نظر اضافه رسيده ديگر مربوط به درست و غلطي يا سليقه از نگاه منِ كارگردان است.
فكر ميكنيد در فضاي كلي اجتماع تئاتري امروز كه عموما با آنها سر و كار داريم، چقدر موانع پيشرفت براي كساني كه از فعاليتهاي جانبي و پشت صحنه تئاتر را آغاز كردهاند توسط خود عوامل اصلي، پيشكسوتان و به قولي كساني ايجاد ميشود كه جايگاه بالاتري دارند؟
ببينيد، من تئاتر را از پشت صحنه شروع نكردم، تئاتر را از هنرستان تئاتر و پس از آن دانشكده سينماتئاتر شروع كردم و در كنار تحصيل تئاتر پشت صحنه تئاتر هم كار ميكردم كه خوشبختانه با هنرمندان كم ولي تاثيرگذاري كار كردم كه خيلي هم دربند مانع درست كردن نبودند يا اگر جايي اين مانع را درست كردند به نظرشان رسيده كه اين رفتار صحيحتر است. در مورد ديگران نميدانم، اما در مورد خودم اين آگاهي وجود داشت و شخصا دلم ميخواست تمام سمتهايي كه در پشت صحنه يك تئاتر حرفهاي وجود دارد را تجربه كنم كه خوشبختانه اين شرايط در گروه تئاتر «ليو» فراهم شد و با افتخار هم ازشان ياد ميكنم. اما درنهايت در هر كاري اين طبيعي است كه براي به دست آوردن جايگاه خودت بايد قيد يكسري مسائل كه وقتي آرزويش را داشتيد و به دستش آورديد، بزنيد. درنهايت هراتفاقي كه بيفتد آدمها خودشان بايد جايگاه خودشان را پيدا و بعد تثبيت كنند.
براي حرف پاياني، آيا قرار است كارهاي آينده از همين شكل و شيوه تبعيت كند؟ يا با جنس ديگري از تئاتر مواجه خواهيم شد؟
قطعا قرار نيست چيزي را تكرار كنم، چون جذابيت اين كار براي من ناشناخته بودنش است. اينكه پيوسته بايد درحال آزمون و خطا باشيد. به دليلي كه اشاره كردم شكلش قطعا تفاوت پيدا ميكند و كلا متفاوت خواهد بود، اما شيوهاش عموما يك شيوه كلي است كه بسته به متني كه انتخاب ميكنيم و جايي كه قرار است اجرا برويم اين شيوه تغييراتي به وجود ميآورد.
جامعه ما پيوسته و در طول تاريخ، طلب قهرمان كرده و بعد از حضور اين قهرمان خودش با دست خودش به اشكال مختلف اين قهرمان را سرنگون كرده است. حالا يا مشكل از قهرمان بوده، يا مشكل از قهرمانسازان. در متن سينگ، مشكل از هردوطرف است و همين باعث اين فضاي طناز ميشود. كريستي اصلا قصد قهرمان شدن ندارد، منتها جامعه درونِ متن به واسطه نيازش از او يك قهرمان ميسازد. دقت كنيد: به واسطه نيازش! قهرمان هم وقتي قدرتش را از آن جامعه كسب ميكند ديگر سنگيني آن قدرت را نميتواند تحمل كند چون آمادگي و استعداد و اصطلاحا جنم و جنبه آن قهرماني را ندارد و دست به اعمالي ميزند كه نبايد. تا وقتي اين كارها و رفتارها به نفع جامعه است قهرمان پرورش ميدهند.